کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ب.ظ
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
روشنی در کلبهی قلب فراموشم بجنبد
ماندهام رودی تهی، بیهیچ جریان زلالی
کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد
تک درختی خسته ام،جاری شو بر من چون نسیمی
بلکه در دست نوازشها سر و گوشم بجنبد
گیسوانت را بیاور؛ پیشتر از بوسهی مرگ
پیش از آنکه مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد
شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو
ماهیای مثل تو تا در برکهی هوشم بجنبد
علی محمد مودب
۹۵/۰۶/۰۶