کیستم؟رانده از هر داری
کیستم؟رانده از هر داری
رهرو خسته ی بی امیدی
سر به هر آستانی نهاده
بسته دل بر فریبی نویدی
کیستم؟غافلی تیره فرجام
تن رها کرده در کوری مستی
زندگی را بازی گرفته
گشته بازیچه ی دست هستی
کیستم؟مرغ آزاد کهسار
غافل از دام صیاد ایام
بال بشکسته نا چیده دانه
بی خبر،پای بنهاده در دام
کیستم؟کودکی زود پیوند
باخته دل به رنگ و فسانه
گشته سرگرم بازیچه ای چند
وز حقیقت نجسته نشان
کیستم؟موج در هم شکسته
مست و شوریده و ناشکیبا
کوفته،سر به دیوار ساحل
خورده ،سیلی فراوان ز خارا
کیستم؟ مهره ی نرد ایام
در کف نردبازی اسیرم
اندرین عرصه افتان و خیزان
تا چه نقش آورد تاس گیرم
کیستم؟تکدرختی خمیده
در کویری بلاخیز و خاموش
تکدرختی که گویی خداوند
کرده از خلقت آن فراموش
کیستم؟شاخه ای خشک و لرزان
سیلی از باد پاییز خورده
در بهاران ز بی برگ و باری
چون زمستان به حسرت فسرده
کیستم؟صید دام فسونم
دیده بر دست تقدیر دارم
نعره ام ناله ای در سکوت است
پای عصیان به زنجیر دارم
کیستم؟بنده ی خواجه ی چرخ
خواجگی را فراموش کرده
زندگی گر شرنگ بلا را
کرده در جام،من،نوش کرده
کیستم؟در جهان فسانه
شهریارم بلی شهریارم
گفته بدرود با زندگانی
شاعرم،عاشقم ،بی قرارم
در سراب فریبنده ی عمر
در پی چشمه ی آب بودم
این منم رهرو و خسته گامی
کاروان رفت و من خواب بودم
حمید سبزواری