هم‌قافیه با باران

کیست آن لعبت خندان که پری‌وار برفت؟

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ب.ظ

کیست آن لعبت خندان که پری‌وار برفت؟
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

باد٬ بوی گل رویش به گلستان آورد
آب گل‌زار بشد، رونق عطار برفت

صورت یوسف نادیده‌صفت می‌کردیم٬
چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت!

بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را
که مرا در حق این طایفه انکار برفت

در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال
به سرت! کز سر من آن همه پندار برفت

آخر این مور میان‌بسته‌ی افتان خیزان
چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت؟!

به خرابات چه حاجت که یکی مست شود؟
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت

به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت

پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند
نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت

تو٬ نه مرد گل بستان امیدی٬ سعدی!
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت

سعدی

۹۵/۰۵/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران