گرفت از خیمه های کودکان تا مشک آبش را
گرفت از خیمه های کودکان تا مشک آبش را
فروکش کرد با غیرت همان جا التهابش را
به میدان زد که "با دستان خالی بر نمی گردم"
مشخص کرد این سوگند، آنجا انتخابش را
به سوی علقمه تازید و همچون شیر می غرید
وهرکس مانعش می شد،به شمشیرش جوابش را
زمین و آسمان لرزید و گرد و خاک برپا شد
میان کربلا گم کرد دنیا آفتابش را
ابوالفضل است و در رگهای او خون علی جوشان
خدا هم پاک خواهد کرد با دشمن حسابش را...
به زور بازوی عباس و ضربت های کوبنده
که دشمن تا ابد هرگز نخواهد دید خوابش را
رسید و آب را وقتی به دستانش تماشا کرد
به یاد سرورش افتاد و حس اضطرابش را ...
قدم برداشت یکباره به سوی خیمه ها تازید
زمین و آسمان برداشت یک لحظه نقابش را
به روی دست های او که جای زخم شمشیر است
ولی مانع نخواهد شد مرام و حس نابش را
دو دستان مبارک را میان خاک و خون می دید
به خون پاک خود آراست ، او راه ثوابش را
شکوه حضرت عباس پابرجاترین شعر است
جوانمردی که با خونش رسانَد مشک آبش را
علیرضا رحمانی