گرچه از آزارشان شادی درونم گاه نیست
شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ب.ظ
گرچه از آزارشان شادی درونم گاه نیست
بر لبم هرگز به پشت دشمنانم آه نیست
روز و شب ها در دلم آشوب برپا می شود
مثل یک کشور که بالای سر آن شاه نیست
این قدر با آینه صحبت مکن بیهوده است
او تو را می بیند اما از دلت آگاه نیست
هر کسی را همدم غم ها و تنهائی مدان
سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست
دست هایت را بیاور دست هایم را بگیر
تا ببینی بین ما آنقدر ها هم راه نیست
هفت خوان را پشت سر بردم ولیکن ای دریغ
جایگاهم عاقبت جز در درون چاه نیست
رضا خادمه مولوی
۹۵/۰۳/۲۲