هم‌قافیه با باران

گرچه شاعرنشدم, با همه ی طبع ترم!

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ

گرچه شاعرنشدم, با همه ی طبع ترم!
چه بلاها که سر شعر, نیامد به سرم!

مثل  افراد گرفتار در  آتش, دائم
نگرانم نوزد شعله ای از دور و برم!

پدرم خواست که شاعر بشوم, اما... من
بارها گفته ام این راکه مبادا... پسرم!

ضعف اعصاب مرا, غربت شعرم رو کرد
مثلا شاعر این شهر  خرابم, خبرم!

شعرناب است وحسادت , منو یک قوم حسود
قاتق نان  که  نه، شد قاتل جانم, اثرم!

من ازاین کوچه که دل میشکنندآدمهاش
به  گمانم  نتوانم  سر  سالم  ببرم!

مثل سرباز ضعیفی که حریفش قدراست
نا امیدانه به سمت هدفم حمله  ورم!

من مجنون کم آورده ازاین عاقل ها
به  کدام عادل دیوانه شکایت ببرم؟

فندکم قاتل بالفطره ی شعرم شده است
بسکه از خیر غزلهای خودم  میگذرم!

شب جمعه ست نثاردل مرحوم خودم
بروم ازسر بازارچه, خرما بخرم!

مجتبی سپید

۹۴/۱۰/۲۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۲۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۵ م.ع آفتاب
زیبا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران