هم‌قافیه با باران

گفتمش هنگام وصل است اى بت فرخار، گفت:

شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ب.ظ

گفتمش هنگام وصل است اى بت فرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: از گل خار، گفت:

جانت اندر هجر، گفتم: جان پى ایثار توست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بى مقدار، گفت:

عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:

عاشقان را رنج باید برد، گفتم: رنج عشق؟
گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت:

آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟
گفت: نى، گفتم: نگاه یار بر اغیار؟ گفت:

آرى آرى، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهى گوشه چشمى به ما مى دار، گفت:

چشم مست ما تو را هم ساغرى بر کف نهاد؟
گفتم: از میخانه کس بیرون رود هوشیار؟ گفت:

ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلى در کار، گفت:

دل ببردند از کفت؟ گفتم: بلى گفت: این جفا
از که سر زد؟ گفتم: از آن طره طرار، گفت:

روى دل در پرده حسرت چه پوشى غنچه وار
گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:

گفته دلدار گشت آیین گفتار بهار
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت


ملک الشعرا بهار

۹۴/۰۳/۲۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران