هم‌قافیه با باران

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۵۲ ب.ظ

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد

بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد


می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی

ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد


آماده بود از سر خود وا کند مرا

قامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد


من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم

اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد


اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفت

مختار بود و دست قضا را بهانه کرد


گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . . .

پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد


می خواستم که سجده کنم در برابرش . . .

سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد


می رفت سمت مغرب و اوهام دور دست

صبح سپید و باد صبا را بهانه کرد


او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست . . .

حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد


بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش

قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد


مهدی نژاد هاشمی

۹۳/۱۲/۰۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۲ فروهر وَ فرداد
زیبا بود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران