هم‌قافیه با باران

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ب.ظ

گفتم که شاید درد از این با هم نشستن هاست

برخاستی٬رفتی و آتش از دلم برخاست


آواره ام!برگرد!در من قصر شیرین است

یک تکه از خاک وجودم خانه لیلاست


چشمان من خاصیّت بخشندگی دارند

یک روز می بینی که چشمان تو هم زیباست


چیزی نگو ٬امشب صدا را باد خواهد برد

حسی که در دل داری از پیراهنت پیداست


من خسته ام...عمریست یک دیوانه در قلبم

سر می زند بر سنگ و میپرسد:کسی اینجاست؟


من عاشقم٬او نیست٬اما هر دو تنهاییم

من بی خودم تنهایم و او با خودش تنهاست


مهرانه جندقی

۹۳/۱۲/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران