گفتی: «مرا از خویش می ترسانی ای یار!
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ
گفتی: «مرا از خویش می ترسانی ای یار!
وقتی به دریاها مرا می خوانی ای یار!»
«ترسای من»! گفتم که: «بگذار این چه وچون
چندم از این تردید، می لرزانی ای یار!»
آخر تو پروای چه می داری؟ مگرنه
خود در دل و جانت همه توفانی ای یار؟
بگذار تا رودت کشانَد سوی دریا
آخر نه تالابی که یک جا مانی ای یار!
دریا برای ما گرفته جشن توفان
با من بیا بامن به این مهمانی ای یار!
با من بیا با اصل خود،باری بپیوند
ای جویبار کوچک انسانی! ای یار!
تو جوی کوچک نیستی، دریایی، آری
کاینسان مرا در خویش می گنجانی ای یار!
عطر گلی وحشی برایم می فرستی
در باد گیسو را که می افشانی ای یار!
من با تو با تو با تو با تو زنده هستم
تو جان جان جان جان جانی ای یار!
حسین منزوی
۹۶/۰۸/۰۲