هم‌قافیه با باران

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۲ ب.ظ

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی


یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی


بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی


یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

نامهربانی های دنیا را بلد باشی


شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی


یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت

یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی


حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها

باید زبان تند حاشا را بلد باشی


وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

باید هزار آیا و اما را بلد باشی


من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی


یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی


چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی


بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

باید زبان حال دریا را بلد باشی


شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی


دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

امروز می گویم که فردا را بلد باشی


گفتی :" وجود ما معمایی است...."می دانم

اما تو باید این معما را بلد باشی


محمدحسین بهرامیان

۹۳/۰۷/۱۰
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران