گفتی که : مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست
دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۱۵ ب.ظ
گفتی که : مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست
گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست
گرداب، شکیباییم آموخت که دیدم
گاه از من سودازده، سرگشته تری هست
برگی ست که پیچان به کف باد خزان است
گر در همه ی شهر چو من در به دری هست
گشتند پی فتنه بر هر گوشه ی این شهر
در گوشه ی چشمان تو گویا خبری هست
با یاد تو گر آه برآرم، نه غمین است ؛
خوش، آن سفر افتد که در او همسفری هست
گفتم که : به پای تو گذارم سرِ تسلیم
گفتی که : نخواهیم کسی را که سری هست
چون شمع ، مگر شعله زبان سخنت بود ؟
کز سوز تو ، سیمین ! به غزل ها اثری هست ..
۹۴/۰۶/۰۹