گفتی که میبوسم تو را ، گفتم تمنا میکنم
سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ
گفتی که میبوسم تو را ، گفتم تمنا میکنم
گفتی که گر بیند کسی ؟ ، گفتم که حاشا میکنم
گفتی ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا میکنم
گفتی که تلخی های من گر ناگوار افتد مرا ؟
گفتم که با نوش ِ لبم ، آن را گوارا میکنم
گفتی چه میبینی بگو ، در چشم چون آیینه ام؟
گفتم که من خود را در او ، عریان تماشا میکنم
گفتی که از بی طاقتی ، دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران ، باری مدارا میکنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی میخرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا میکنم
گفتی اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو ؟
گفتم که صد سال دگر ، امروز و فردا میکنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ؟
گفتم ز تو دیوانه تر ، دانی که پیدا میکنم
گفتی که گر بیند کسی ؟ ، گفتم که حاشا میکنم
گفتی ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا میکنم
گفتی که تلخی های من گر ناگوار افتد مرا ؟
گفتم که با نوش ِ لبم ، آن را گوارا میکنم
گفتی چه میبینی بگو ، در چشم چون آیینه ام؟
گفتم که من خود را در او ، عریان تماشا میکنم
گفتی که از بی طاقتی ، دل قصد یغما میکند
گفتم که با یغماگران ، باری مدارا میکنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی میخرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا میکنم
گفتی اگر از کوی خود ، روزی تو را گویم برو ؟
گفتم که صد سال دگر ، امروز و فردا میکنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ؟
گفتم ز تو دیوانه تر ، دانی که پیدا میکنم
۹۴/۰۶/۱۰