یاد تو می وزد ولی،بی خبرم ز جای تو
شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ
یاد تو می وزد ولی،بی خبرم ز جای تو
کز همه سوی می رسد،نکهت آشنای تو
غنچه طرف فزون کند،جامه ز تن برون کند
سربکشد نسیم اگر،جرعه ای از هوای تو
«عمر منی» به مختصر،چون که ز من نبود اثر
زنده نمی شدم اگر،از دم جانفزای تو
گرچه تو دوری از برم،همره خویش می برم
شب همه شب به بسترم،یاد تو را به جای تو
با تو به اوج می رسد،معنی دوست داشتن
سوی کمال می رود،عشق به اقتفای تو
عشق اگر نمی درد،پرده ی حایل از خرد
عقل چگونه می برد،پی به لطیفه های تو؟
خواجه که وام می دهد،لطف تمام می دهد
حسن ختام می دهد،شعر مرا برای تو:
"خاک درت بهشت من
بهر رُخت سرشت من
عقل تو سرنوشت من
راحت من،رضای تو"
حسین منزوی
۹۴/۰۳/۲۳