هم‌قافیه با باران

یاد دارم در غروبی سرد سرد،

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۴۰ ب.ظ

یاد دارم در غروبی سرد سرد،

می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،

دست دوم، جنس عالی می خرم،

کوزه و ظرف سفالی می خرم،

گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،

عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،

اول ماه است و نان در سفره نیست،

ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!


سوختم، دیدم که بابا پیر بود،

بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،

اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،

دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،

پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،

دست دوم، جنس عالی می خرم،

کوزه و ظرف سفالی می خرم،

گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،

گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!"


قیصر امین پور

۹۳/۱۱/۱۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران