یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بدین در نمیزنند
دایم پرنده اند به هر بام و بر دلی
دیگر به بام خانه ما سر نمی زنند
پنداشتند همچو درختی تکیده ام
سنگی از آن به شاخه بی بر نمی زنند
چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر
دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند
یا رب چه شد گروه طبیبان شهر ما
سر بر من فتاده به بستر نمی زنند
یاران چرا که لاله غداران روزگار
تیر نگه به قلب مکدر نمی زنند
دستی برم به زلف سمن ساکه عاشقان
چنگی چو من به زلف معنبر نمی زنند
بر مدعی بگو که ستیزد ز روبرو
مردان زپشت حربه و خنجر نمی زنند
با من مجنگ جان برادر که عاقلان
اندوده پیش مهر منور نمی زنند
من رندم و قلندر و مفلس در این دیار
دزدان راه ره به قلندر نمی زنند
جور و ستم گرفته سراسر جهان ما
یا رب چه شد که حد به ستمگر نمی زنند
مردم دریغ مرده پرستند شهریار
کاندر حیات سر به هنرور نمی زنند
شهریار