یار میآید و در دیده چنان میآید
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۵ ب.ظ
یار میآید و در دیده چنان میآید
که پریپیکری از عالمِ جان میآید
سِرِّ سودای تو گنجیست نهان در دل من
به زیان میرود آن ، چون به زبان میآید
من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
چه کنم کز در و دیوار فغان میآید ؟!
به جمالت ، که اگر بی تو نظر بر خورشید
میکنم در نظرم تیغ و سِنان میآید
تا تویی در دل من کِی دگری میگنجد ؟
یا کجا در نظرم هر دو جهان میآید ؟
مرهمِ لطف خوش آید همه کس را لیکن
زخمِ تیغ تو مرا خوشتر از آن میآید !
بر دلم صحبت آن کس که ندارد ذوقی
گر همه جانِ عزیز است ، گران میآید
سلمان ساوجی
۹۵/۱۲/۲۶