یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی!
یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی!
دارد شروع می شود از هیچ چی کسی
دارد صدای دست مرا می زند به هم
آهسته گریه می کنم و شعر می شوم
هر کس که رفته است تو را برنگشته است
از من گذشته است... که از من گذشته است
می خواهم از زمین و زمان درد می کند!
دارد چه کار با خودش این مرد می کند؟!
سرد است فصل آخر این داستان بد
حتی به ابتدای خودش هم نمی رسد
باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد
هی زنگ می زند به سرم بیت های بعد
از بیت های بعد که هی دست دست دست
از بیت... مثل اینکه کسی عاشقت شده ست
یک هیچ چی شبیه خود ِ من، شبیه غم
باران گریه های زنی که نخواستم
یک هیچ چی که با خودش انگار کار داشت
از من که نیست اینهمه «تو» انتظار داشت!
یک هیچ چی که مرده من ِ سادگیش را
هی زنگ می زند به سرم پتک خویش را
تا بیت های بعد که این قصّه زشت شد
هر لحظه ام جهنم ِ اردیبهشت شد
یا می رسی به آخر خط یا نمی رسی
دارد یواش گریه تو را می کند کسی
دارد به عصمت غم من دست خورده است
این مرد سال هاست به بن بست خورده است
دنیای پیر دایره ای بود تا ابد
این مرد هیچ وقت به جایی نمی رسد
ترمز بریده در سر من بیت های بعد
باران خسته، من، تلفن، شب، صدای رعد
یک هیچ چی شبیه خودت، شکل دیگرت
که مرده است آخر خط های دفترت
یک هیچ چی که مثل تو مبهوت مانده است
یک قاصدک که منتظر فوت مانده است...
سید مهدی موسوی