یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت
چشم گریان را به طوفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
نعره ها خواهم زد ودر بحر وبر خواهم فتاد
شعله ها خواهم شد ودر خشک وتر خواهم گرفت
انتقامم را ز زلفش موبه مو خواهم کشید
آرزویم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت
یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن
یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت
یا بهار عمر من رو به خزان خواهد نهاد
یا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت
یا به پایش نقد جان بی گفت وگو خواهم فشاند
یا زدستش آستین بر چشم تر خواهم گرفت
یا به حاجت دربرش دست طلب خواهم گشود
یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
یا لبانش را زلب همچون شکر خواهم مکید
یا میانش را به بر همچون کمر خواهم گرفت
گر نخواهد داد من امروز داد،آن شاه حسن
دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت
باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند
کام چندین ساله را از یک نظر خواهم گرفت
فروغی بسطامی