هم‌قافیه با باران

یک‌طرف کاغذ و یک‌سو قلمش افتاده

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ب.ظ

یک‌طرف کاغذ و یک‌سو قلمش افتاده
قلمش نه؛ دمِ تیغ دو دمش افتاده
 
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
 
آخرین لحظه همان لحظهٔ تلخی است که مرد
دیده از دست اباالفضل علمش افتاده
 
دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش
تا دم علقمه در هر قدمش افتاده
 
نفسش را رمقی نیست و در خاطر مَرد
زخمهای تن آقا رقمش افتاده
 
بعد این‌قدر مصیبت که سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده
 
آخرین لحظه به یاد فقط این جملهٔ "شمر"
که: "خودم می‌کِشم و می‌کُشمش" افتاده
 
دَمَش از بس‌ که حسینی است، چو پایین رفته
باز در پایِ دَمَش، بازدَمَش افتاده
 
مثل بین‌الحرمین است مدینه؛ اما
سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده

مهدی رحیمی

۹۵/۰۶/۳۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران