در زد کسی از سمت خیابان، تو نبودی
برخاستم از خواب هراسان، تو نبودی
در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد
مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی
پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
در شاخه ی تاریک درختان ... تو نبودی
ای قصه ی شرقی ندمیدی و شبم ماند
در این شب تاریک هراسان، تو نبودی
ای رایحه ی سوره ی یوسف نوزیدی
ای عطر غزل های سلیمان، تو نبودی
ای عشق من ای غنچه ی نارس نشکفتی
ای روح من ای نیمه ی پنهان، تو نبودی...
عبدالجبار کاکایی
ساده دل تر تو از این شاعر عاشق دیدی؟
وعده هی وعده و..همّیشه موافق دیدی؟
لطفا این دفعه فقط از ته دل راست بگو
مثل من در همه ی عمر تو صادق دیدی؟
این منم ساده ترین شکل غزل در تن رود
زرنگار شب مهتابی و قایق دیدی؟
وصف طنّاز گل از قُمری عاشق در باغ
طرح یک بوسه به لب های شقایق دیدی؟
ناز نیلوفر عذرا شده در برکه ی آب
خوابِ گل دیدن یک بلبل وامق دیدی؟
این منم راوی تنهایی یک کهنه غزل
مثل من عاشق و از غیر تو فارغ دیدی؟
علی نیاکوئی لنگرودی
شب دلواپـسی ها هر قـدر کوتاهـتر، بـهتر
که شاعر در شب موهای تو گمراهتر، بهتر
برای شانـه های شهر متـروکی شبیـه من
تکـان های گـسل یکـدفـعـه و ناگاه تـر، بهتر
چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم
برای قهـوه چی ها مرد خاطـرخواه تـر، بهتر
نفهمیدی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نـوشتـی شعـرهایت شادتر، کم آه تر، بهتر
نه اینکه قافیه کم بود،نه، در فصل تابستان
غزل هم مثل دامـن هر قدر کـوتاهتـر، بهتر!
علیرضا آذر
آسمان بارید بر چشمان ما
عشق می خندید بر چشمان ما
از تبسم تا تلاوت روز شد
باز فصل بارش امروز شد
باز شوقم تا خدا پرواز کرد
با ترنم عشق را آغاز کرد
عشق ناپیداست بی حد و عدد
یا علیٌ مرتضی! مولا مدد
من کبوتر می شوم تا گنبدت
عشق بازی می کنم با گنبدت
آسمان در دستهایم منجلی است
عشق، یک پلک تحیر در علی است
نام تو بر جان من گل می کند
چشمها میل توسل می کند
با علی دریا تبرک می شود
با علی لبها تبرک می شود
باز هم در جان من دف می زنند
حلقه بر گیسوی رفرف می زنند
در هوا پیچیده بانگ "لا تخف..."
دف ددف دف دف ددف دف دف ددف
"کیست این پنهان مرا در جان و تن؟"
یا علی ... مولای مظلوم نجف
در کرامتخانه فیض حضور
اشکهای عاشقان دُرّ صدف
تو رواق اندر رواق اندر رواق
ای نگاه ماهتابت در محاق
چشم در چشم تو در اوج حرم
می خروشد عشق با موج حرم
می برد تا عرش، اقیانوس را
رنگ دریا می زند فانوس را
بزم ما بزم امین اللهی است
محفل رندانِ اشکْ آگاهی است
محضر مولا علی جان می دهد
بال پروازی به ایمان می دهد
آدم اینجا سائل درگاه اوست
این صراط مستقیم راه اوست
ساغر ما در غدیر تو خم است
عکس چشمانت در عرش هشتم است
با کبوترها کبوتر می شوم
سیبهای صحن تو، چون گندم است
صف به صف در بارگاهت حاضرند
عطر تو در ازدحام مردم است
مستی از لبهای تو هشیار شد
این شراب کوثر از آن خانم است
بیخود از خود می شوم در این حرم
صحن تو در آسمان چندم است؟
عشق تو منظومه ای عرفانی است
هم نی است و هم می است و هم خم است
آیینه بارانی از بال مَلَک
زیر پای زائران تو گم است
آسمان در دستهایم منجلی است
عشق یک پلک تحیر در علی است
در حریم تو پرستو می شوم
چون کبوترها به این سو می شوم
سهم من از چشم تو شیدایی است
بیخود از خود می شوم؛ او می شوم
در کنار صحن تو جان می دهم
رو به روی قبله، خوشبو می شوم
ذکر، بر لبهای من گل می کند
یا علی گویان... علی گو می شوم
در تلاطم های مستی تا ابد
من از این کوچه به آن کو می شوم
در زیارتنامه، حق حق می کنم
مست از صهبای هوهو می شوم
هو علی... هو مرتضی... حق تا ابد
دست ما و لطف تو... مولا مدد
حامد حجتی
ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزّل کرده بود
چارده روز آسمان در خاک مست افتاده بود
اربعین این شراب کهنه غلغل کرده بود
هر فرشته تا بیایی، ای تماشایی ترین
بالهای خویش را دست توسّل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین
حضرت حق نیز در کارش تأمّل کرده بود
تا عبور آخرین انسان به دامان بهشت
ذوالفقارش را به سمت آسمان پل کرده بود
علیرضا قزوه
نگاه عاشقتان مملو از تحیر بود
که از صفات کمالی مدارتان پر بود
خدا نبودی و از بس شبیه او بودی
خدا برای من اینگونه در تصور بود
ببخش گر همه جا من تو را خدا خواندم
صفات لم یزلت در حد تواتر بود
شما بهانه ی کعبه شدی برای مطاف
وگرنه نان مکعب همیشه آجر بود
قبیله ای که به همچون تویی نمی نازید
خطاب آیه ی الهکم التکاثر بود
و آنکه شیعه ی عشق شما نشد یک عمر
بساط زندگیش مملو از تهجر بود
زلال ایه ی تطهیر حضرت چشمت
قلیل قیمت اگر یافت وصل بر کر بود
نجف مدار تمامی کهکشان ها شد
محاسبات نجومی همه تظاهر بود
نگین شاه اگر از عقیق و فیروزست
نگین عاشق حیدر نگینی از در بود
بیا زمدح کمالات خود معافم کن
نظر به جلوه ی مستانه ی طوافم کن
بدون حب شما عشق نابفرجام است
جوان نجف که نبیند جوان ناکام است
بیا ببر دل ما را حوالی گنبد
کبوترم و عروجم فقط از این بام است
علی امام من است و منم غلام علی
هزار جان گرامی فدای این نام است
مرا بکش که سخن را به کفر نندازم
که حکم کافر مرتد عشق اعدام است
به سجده آمده رستم از این همه هیبت
که مرد معرکه شیر دلیر اسلام است
مرا ببر به سوی وادی السلام خودت
نفس کشیدنم انگار رو به اتمام است
روایت است که گفتی : فمن یمت یرنی !
چه خوش برای محبانت این سرانجام است
بگیر جان مرا با نسیم ایوانت
که روز مرگ من از بهترین ایام است
طنین و لحن صدایت پر است از اعجاز
تو خطبه خواندی این حال زار همام است
همین که خطبه ز نهج البلاغه می خواندم
میان فرق کلام تو و خدا ماندم
چقدر پیش حضورت ستاره ها ماتند
و با وجود شما جمله رو به اسقاطند
اگر وجود تویی ما عدم تر از عدمیم
چنین که فلسفه ها در مقام اثباتند
و اینکه حضرت حیدر خدای عالم نیست
تمام حاصل یک عمر علم سقراطند
تو آنقدر وجناتت شبیه خالق بود
مدیحه ها همه در کفر باب افراطند
ز ذوالفقار شما دشمنان حذر دارند
میان معرکه با تو عجیب محتاطند
به خاک میرسد عمرو بن عبدود در رزم
که ضربه های شما بهترین آیاتند
اشاره می کنی اما به گونه ای دیگر
به چشم های یتیمی که ظرف حاجاتند
خوشا به حال یتیمان زیارتت کردند
مقربین خدا در صف ملاقاتند
دعا کنید برایم برایتان باشم
که شیعیان شما مظهر کراماتند
مدینه کوفه نجف مکه جای پای شماست
قدم گذار به چشمم که جای پای شماست
مجتبی کرمی
صاحب اسرار «سُبْحان الَّذی اسری» علی است
مقصد سیر رسول از مسجد الاقصی علی است
طاق جفت ابروانش قاب قوسین رسول
آیت حق در مقام قرب "اَو اَدْنی" علی است
شاهد ما بر علوّش آیه های بَیّنه
بین آیات الهی آیت کبری علی است
«قُلْ هُوَ الله احد» تفسیری از اخلاص اوست
در کمال بندگی یکتای بی همتا علی است
حافظ جان علی «فَالله خَیْرٌ حافظا»
حافظ قرآن به «اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا» علی است
آیت الکرسی به اسم اعظمش مستمسک است
ای مسلمانان به قرآن "عُروةُ الوُثقی" علی است
شرح آن را از «اَلَمْ نَشْرَح لَکَ صَدْرَک» بپرس
آنکه شرح صدر می افزود بر طاها علی است
سیرْ در «ما فی السَّموات وَ ما فیِ الارض» کُن
چشم دل وا کن ببین پیدا و ناپیدا علی است
با حدیث طِیر،تا اوج خدا پرواز کن
آنکه با این بال ما را می برد بالا علی است
«اُدْخُلوُها بسلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلوُد»
در مقام قاف قرآن جنت الاعلی علی است
از «اَلَمْ اَعْهَد اِلَیْکم یا بنی آدم» بپرس
تا بدانی در وفای عهدِ حق «اَوْفی» علی است
آسمان «رَبَّنا اَنْزِل عَلَیْنا مائده»
سفره دار «اَنْتَ خَیْرُ الرّازقین» مولا علی است
نور علمش"علم الانسان ما لم یعلم"است
"علم القرآن"علی و علم الاسما علی است
لوح محفوظ خدا"من عنده علم الکتاب "
در دو عالم "یعلم الجهر و ما یخفی" علی است
در طریقت،رایت«اِنّا هَدَیْناه السَّبیل»
رهنمای «اَلَّذینَ جاهدوا فینا» علی است
اختر تابنده ی «انا علینا للهدی»
ماه ظلمت سوز «واللیل اذا یغشی» علی است
نوح، ایمن ماند از طوفان به یمن نام او
باء « بِسْمِ اللَّـهِ مَجْرَیهَا وَمُرْسَیهَا» علی است
سجده، راز سر به مُهری بود و آخر فاش شد
رازدار «سبح اسم ربک الاعلی» علی است
ذوالفقار اثبات حق و نفی باطل می کند
بی گمان فاروق اعظم در جهان تنها علی است
تیغش «انزلنا الحدید» و ضربتش «بأسٌ شدید»
بهترین توصیف فتحش لا فتی الا علی است
خشم او "صب علیهم ربک سوط عذاب"
"و یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب"
سید محمدرضا یعقوبی آل
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی
چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟
به هر تردامنی رخ مینمایی
چرا از دیدهی من ناپدیدی؟
ترا گفتم: که مشنو گفت بدگوی
علیرغم من مسکین شنیدی
مرا گفتی: رسم روزیت فریاد
عفاالله، نیک فریادم رسیدی
دمی از پرده بیرون آی، باری
که کلّی پردهی صبرم دریدی
هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگیها را کلیدی
نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی دربرم میپروریدی
لب خود بر لب من مینهادی
حیات تازه در من میدمیدی
خوشا آن دم که با من شاد و خرّم
میان انجمن خوش میچمیدی
ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان میگزیدی
چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم میپریدی
مرا چون صید خود کردی، به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی
تو با من آن زمان پیوستی ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی
از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی
من ارچه از تو میآیم پدیدار
تو نیز اندر جهان، از من پدیدی
مراد تو منم، آری، ولیکن
چو وابینی، تو خود خود را مریدی
گزیدی هرکسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی
فخرالدین عراقی
از مهر چه گفتم من و از کینه چه گفتی
آوخ که به این عاشق دیرینه چه گفتی
خون میچکد از بوسهی گرمت چه بگویم
ای نشتر جانسوز به این سینه چه گفتی
چون شمع سراپا شرر گریهام ای خار
با این تن پرآبله و پینه چه گفتی
ای کاش که از رستم پیروز نپرسند
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی
از خویش مکدّر شد و چشم از همگان بست
ای آه جگرسوز به آیینه چه گفتی
فاضل نظری
می توانم عشق را در سینه زندانی کنم
بر در دل باشم و عمری نگهبانی کنم
عشق را کتمان کنم یا آشکار ای دوستان
می توانم با بیان آن سخنرانی کنم
می توانم من به جای میزبان مهربان
عابران خسته را دعوت به مهمانی کنم
تا مقام پادشاهی می روم بی شک اگر
یک شبی را در حرم تا صبح دربانی کنم
دوست دارم در بهار روبروی مرقدت
در زیارتنامه با نامت گل افشانی کنم
دوست دارم در تماشای رواق و صحن ها
یادی از اشعار بشکوه خراسانی کنم
هر کسی شوق حرم دارد بگوید تا که من
در حرم امشب به جای او غزلخوانی کنم
سید حسن مبارز
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم
نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم
حالت مردمکت بین شدن یا نشدن
ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم
خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل
در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم
همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی
وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم
شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش
تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم
قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید
سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم
خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه
جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم
زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو
آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم
عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا
سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
علی نیاکوئی لنگرودی
گرگ شد میش زبان بسته که نازش کردیم
غسل در جاری خون کرد، نمازش کردیم
چنگ انداخت به آهنگ همایونی عشق
رقص بسمل به بد آهنگی سازش کردیم
خلعت عرشی عشقی که حقیقت کیش است
فرش در زیر قدم های مجازش کردیم
خوی شب پایی ما عصمت این مزرعه بود
خوابمان آمد و تسلیم گرازش کردیم
از تمنای رهایی به قفس افتادیم
دام ما بال و پری بود که بازش کردیم
تلخی محنت ما قصه ی کوتاهی بود
ما صبورانه کشیدیم و درازش کردیم
سید حسن حسینی
زان اشک که چون شمع ز چشم تر من ریخت
مجلس همه رنگین شد و گل در بر من ریخت
آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد
تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت
افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد
این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت
آن روز که یازید جنون دست حمایت
مو چتر شد و سایهٔ گل بر سر من ریخت
عمریست سراغ دل گمگشته ندارم
یارب به کجا این ورق از دفتر من ریخت
چون شعله پس از مرگ به خود چشم گشودم
بر روی من آبیست که خاکستر من ریخت
اشکم ز تنکمایگیام هیچ مپرسید
تا جرعه فشانم به زمین ساغر من ریخت
فریاد که چون شمع به جایی نرسیدم
یک لغزش مژگان به همه پیکر من ریخت
بیدل دهلوی