آمدم جور زمان را به تو تسهیل کنم
کعبه را بی هدف وُ فلسفه تکمیل کنم
مدتی گلّه به صحرا وُ بیابان ببرم
وحی منزل شوم و بتکده تعطیل کنم
«غَیّ وُ رُشدِ» غزلم خوب مشخص شده است
این گناه است که غم را به تو تحمیل کنم !
یک عصا دست گرفتم که برای فرعون
اژدها را به «اَبَر معجزه» تبدیل کنم
ابر را سر ببُرم ، گریه ی خونینش را
علت ِ سرخ شدن های دلِ نیل کنم
به تن زنده به گوران جهان جان بدهم
جنگ با جهل وستم ، سنّتِ هر ایل کنم
با نفَس های مسیحایی من اُخت شو تا...
دعوتت تا خودِ آرامش ِ انجیل کنم
هدفِ غایی ادیان اگر آغوشِ خداست
عشق را در دل این فرضیه تحلیل کنم
قول دادم به همه فَروَهران تا که فقط ...
سال را خیره به چشمان تو تحویل کنم
صنم نافع