هم‌قافیه با باران

۳۰ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: الهی و ربی» ثبت شده است

الهی بنده ای گم کرده راهم
بده راهم که سرتا پا گناهم

الهی بی پناهان را پناهی
پناهم ده پناهم ده پناهم

تو از سوز دل زارم گواهی
 که من از رحمت عامت گواهم

الهی هرچه هستم هرکه هستم
تویی بخشنده و من عذر خواهم

ز بار معصیت خم گشته پشتم
ترحم کن تو بر جان تباهم

به آب رحمتت کن رو سپیدم
که من از فرط عصیان رو سیاهم

اگر عمری خطا کردم الهی
کنون پی برده ام بر اشتباهم

پشیمانم ز اعمال بد خویش
نجاتم ده که من در قعر چاهم

کسی غیر توام فریاد رس نیست
به فریادم برس چون بی پناهم

نخواهد کرد کسی بر من نگاهی
تو از راه عطوفت کن نگاهم

دعایم را اجابت کن خدایا
که عالم تیره شد از دود آهم

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران

یا من بیده فی الشجر اخضر نارا
تاریک شد این طور، بیفروز خدا را

از خوف خدا آب شدی بس که تو بر خاک
ترسم ببرد سیل مناجات، عبا را

تا اشک روان است و دعا روی لب توست
ره نیست به خلوتگه تو، آب و غذا را

گویند که با سبحه رفیقند بزرگان
از چیست که زنجیر رفیق است شما را؟

زنجیر چه دارد که رفیق تو بماند؟
از پا و سرت باز کن این بی سر و پا را

تب کرد مَلَک، تا ز لبت چید کلامی
آمیخته ای بس که تو با سوز، دعا را

یا آب شدی یا که به افلاک پریدی
گویا که تهی کرده ای آغوش عبا را

در سینه عشاق، هوس راه ندارد
در خرمن این شعله، نفس راه ندارد

 روز از پس شام آمد و زندان تو شام است
دیدار تو بر دختر خورشید، حرام است

یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش
و آنگاه ببین شام چه و روز، کدام است

در خاک رود کوه اگر تا کمر خویش
شایسته آن کوه، دوام است دوام است

زندان، شرف شمس خدا را نکند محو
بگذار بگویند که عمرت لب بام است

بر سنگدلان راه مده در حرم خویش
زنجیر چه فهمد که در این بند، امام است

در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند
خوابید از این فاصله ها، غائله ای چند

 قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم
کاین گونه سر تخته، روان است روانم

این ساقه طوباست که آویخته از عرش
یا ساق تو از تخته تابوت؟ ندانم

سنگین شده تابوت تو، هر چند نحیفی
ای یار گران، یار گران، یار گرانم

در قاب فلز، آینه، آیینه محض است
زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم؟

گویند که موسای خدا، هفت کفن داشت
باید که کنون، روضه به مقتل بکشانم

معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است
ای خاکِ رهِ مرکبِ آن شَه، به دهانم

جا داشت کفن کردن اموات ور افتد
یا در کفن اهل دو عالم، شرر افتد...

 محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۱
هم قافیه با باران

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد

اول قدم آن است جگر داشته باشد

جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید

دیوانه محال است خطر داشته باشد

با ما جگری هست که دست دگران نیست

از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟!

اینجا که حرام است پریدن ز لب بام

رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد

تیغ کرم تو بکند کار خودش را

هر چند گدای تو سپر داشته باشد

در فضل تو امید برای چه نبندم

جایی که شب امید سحر داشته باشد

چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن

حیف است که گریان تو سر داشته باشد

بگشای در سینه ی ما را به رخ خویش

شاید که دلم میل سفر داشته باشد

می گریم و امید که آن روز بیاید

بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد

رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی

هرچند که خلق تو گهر داشته باشد

خورشید قیامت چه کند سوختگان را

در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟

ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند

حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد

ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم

باید که جنان درب دگر داشته باشد

ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست

هر چند که خود قند و شکر داشته باشد

دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو

چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد

ما  در تو گریزیم ز گرمای قیامت

مادر چو فراری ز پسر داشته باشد

جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود

هیهات که این خانه دو در داشته باشد

عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم

گر چند نفر را به نظر  داشته باشد

گفتی که بیایید ولی خلق نشستند

درد است که شه سائل کر داشته باشد


محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۴
هم قافیه با باران

آن را که به جز قُربِ خدا هیچ ندارد

هنگام ِ بلا، غیر ِ دعا هیچ ندارد


از لُکنَتَم ایراد نگیرید . . . بلالَم

دل مایه یِ قُرب است صدا هیچ ندارد


باید به مقامات نظر داشت ، نه اسباب

موسی همه کاره ست ، عصا هیچ ندارد


پروانه پرش سوخت و من یاد گرفتم

عاشق شدنم غیر بلا هیچ ندارد


از جانبِ گیسوی نگار است که خوشبوست

از ناحیه یِ خویش ، صبا هیچ ندارد


اموالِ کریمان همه اش مالِ فقیر است

اصلاً چه کسی گفته گدا هیچ ندارد؟!


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران
یارب، از بالا به ما هم اعتنا کن لااقل!
بخت ما را هم از آن بالا صدا کن لااقل!

نصف کشورهای دنیای تو از ما بهترند؛
وضع ما را نصف آنها باصفا کن لااقل!

دیش عرش کبریایی گیر کرده سمت غرب؛
چند روزی روی دیشت را به ما کن لااقل!

در اتوبان جهان پت پت کنیم عین پراید؛
بنز نه، ما را شبیه پرشیا کن لااقل!

به اروپا این همه حال اساسی می دهی؛
یک کم از آن حال هم بر ما عطا کن لااقل!

هرچه نعمت بود دادی به "یو اس آ"ی خبیث؛
پنج شش درصد از آن را سهم ما کن لااقل!

وضع ما را که تمام هفته مثل گامبیاست،
هفته ای یک روز چون آنتالیا کن لااقل!

کشور ما را که در "تاریخ" سوتی داده است،
جابه جا در نقشه ی "جغرافیا" کن لااقل!

مرز ایران را جدا کن از عراق و روسیه،
مدتی همسایه ایتالیا کن لااقل!

رتبه ی ما را -که در دنیا از آخر سومیم-
از همان آخر، ششم در آسیا کن لااقل!

وقتی اینجا بین ما قانون جنگل حاکم است،
وضع ما را سوژه ی راز بقا کن لااقل!

هرکه آمد یک گره وا کرد؛ ده تا بست روش؛
آن گره های درشتش را تو وا کن لااقل!

این عصایی که تو دادی نیل را نشکافت خوب؛
محض خنده گاه آن را اژدها کن لااقل!

شروین سلیمانی
۲ نظر ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۸
هم قافیه با باران
چون بید پریشان شده در باد بهارم
مانند سر زلف تو آشفته یارم

سرگشته در این شهر به لیلا نرسیدم
مجنون شده در کوچه لبخند نگارم

مژگان تو! چون تیر رها گشته به سمتی...
در پلک تو! صد بار گره خورده به کارم

سرمستِ شرابِ قدح ِجام ِالستم
من معتکف مسجد چشمان خمارم

می نوشم از آن باده که در جام قنوت است
سر می کشد از آتش این خانه شرارم

عطر سحر از سیب نگاه تو بر آید
بوی نفس توست در این لیل ونهارم

در محضر خورشید پر از حس سکوتم
مهتاب دمیده است دمی در شب تارم

یک جرعه عطش در نفس باد بریزید
تا بر سر افطار تو! دریا بگذارم

یک پلک تهجد بچکانید به روحم
من آیینه در آیینه در آیینه دارم

حامد حجتی
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۳۴
هم قافیه با باران

ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟

ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ...

ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ ...

ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟

ﺍﻟﻮ....

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ!

ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟؟؟

ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ ؟ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ٬

ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺧﻮﺏ ﻭ ﺻﺎﻑ ﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﺳﺎﺳﺖ؟

ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ ...

ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺷﻔﺎﺳﺖ !

ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺒﮏ ﺷﻮﻡ٬

ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ ...

ﺍﻟﻮ٬ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ٬ ﺑﺎﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﺪﻡ٬

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ٬ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ...

ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﺳﺖ!... 


قیصر امین پور

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم

دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌کنم


خلق تحویلم نمی‌گیرند، تحویلم بگیر

تو که تحویلم نمی گیری همه‌ش تب می‌کنم


عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌اند

خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌کنم


اختیار "عبد" یا "رب" را به دست من دهند

اختیارا خویش را عبد و تو را رب می‌کنم


من که عادت کرده‌ام شب‌ها به درس عاشقی

روزها فکر فرار از دست مکتب می‌کنم


دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌خورم

گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌کنم


گفت کارت چیست گفتم چند سالی می‌شود

کفش‌های گریه کن‌ها را مرتب می‌کنم


من تمام خلق را یک روز عاشق می‌کنم

من تمام شهر را از تو لبالب می‌کنم


هر سحر از پنج‌تن، گریه تقاضا کرده‌ام

هر چه را دادند یکجا خرج زینب می‌کنم


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۵۴
هم قافیه با باران

 الهی الهی، به حق پیمبر

الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه

الهی الهی، به زهرای اطهر

الهی الهی، به سبطین احمد

الهی، به شبیر الهی! به شبر

الهی به عابد! الهی به باقر

الهی به موسی، الهی به جعفر

الهی الهی، به شاه خراسان

خراسان چه باشد! به آن شاه کشور

شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی

طواف رضا، چون شد او را میسر:

من اینجا غریب و تو شاه غریبان

به حال غریب خود، از لطف بنگر

الهی به حق تقی و به علمش

الهی به حق نقی و به عسکر

الهی الهی، به مهدی هادی

که او مؤمنان راست هادی و رهبر

که بر حال زار بهائی نظر کن!

به حق امامان معصوم، یکسر


شیخ بهایی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران

نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!

من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم

اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه

برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است

همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه

...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم

اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه

مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود

چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه


سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران