هم‌قافیه با باران

۱۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام صادق(ع)» ثبت شده است

خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی
نگاهبان نگاه دقایقش بودی

خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد
به آن دهان که تو تسبیح ناطقش بودی

 خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست
تویی که رازگشای حقایقش بودی

 خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد
تویی که جوهره عشق خالقش بودی

 
خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش
خوشا سلاله سبزی که لایقش بودی

 هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس
گل ششم گل پرپر شقایقش بودی

 هنوز روشنی مذهب از درخشش توست
که آفتاب پس از صبح صادقش بودی

نغمه مستشار نظامی
۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۲۶
هم قافیه با باران

به کودکان و زنان احترام می فرمود
به احترام فقیران قیام می فرمود

سلام نام همه انبیاست؛ او می گفت
سپس اشاره به دارالسلام می فرمود

کسی که در پی خورشید نیست از ما نیست
سحر می آمد و این را مدام می فرمود
 
کجا حرام خدا را حلال می دانست
کجا حلال خدا را حرام می فرمود

اگر که دست به پهلو گرفته ای می دید
به اشک و آه و دعا التیام می فرمود

"خوشا به حال کسانی که راستگویانند"
امام صادق علیه السلام می فرمود

مهدی جهاندار

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۸
هم قافیه با باران
بر گردۀ خود مثل علی نان و رطب داشت
صادق همه صبح است چه در خلوت شب داشت

شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم
صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت

می رفت که خاموش شود مشعل توحید
اسلام ِ وَ أکملتُ لکُم رو به عقب داشت

برخاست کسی مکّی و کوفی به فدایش
آوازه چنان داشت که تا شام و حلب داشت

در محضر او این همه شاگرد عجب نیست
بر تیغ علی این همه زنگار عجب داشت!

چون جابر حیّان کسی اسرار ندانست
جز آن که به درگاه تو زانوی ادب داشت

هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه می شد
تیغ تو و پستوی نهان خانه سبب داشت

از صبح بپرسید که صادق به چه معناست
با عشق بگویید که یارم چه لقب داشت

مهدی جهاندار
۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۰
هم قافیه با باران

مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هرچند بی قیام
اویک رسول بود جبریل شاهد است

در آخرین کلام حرفش نماز بود
اوجعفر خداست،پیری که بود و هست

از ترس بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست تیغی است روی دست

از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست

آتش چه م یکند با خانه خلیل
کاذب چه می برد از صادق الست

حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهر نابکار ای روزگار پست

زیر جنازه اش جمعند عده ای
فامیل بی نماز یا با نماز مست

کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست

وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست

محمد سهرابی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۱
هم قافیه با باران

آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد

این قد و قامت افتاده درخت طوباست
این محاسن به خدا آبروی دین خداست

این حرم، خانه ی زهراست، نسوزانیدش
ان حسینیّه ی دنیاست، نسوزانیدش

شعله پشت حرم « فاطمه زاده »نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید

آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیر مرد است خمیده است عصا بردارد

هم عصا نیست که او تکیه به جایی ببرد
هم عبا نیست که سر زیر عبایی ببرد

ببریدش، ببرید، از وسط مردم نه!
هرچه خواهید بیارید، ولی هیزم نه

بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی « مادر، مادر » بکند

از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود

اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیر مردی که خمیده است کشیدن دارد؟!

اگر آهسته نیارید، تنش می افتد
بارها پشت سواره بدنش می افتد

شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید

شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد

شاید این کوچه همان جاست که زهرا افتاد
گرچه هم دست به دیوار شد امّا افتاد!

این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند

علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۳
هم قافیه با باران

دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم

باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر ِتو از در و دیوار ریختند

هرچند بین کوچه تنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران تیر و نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

علی‌اکبر لطیفیان

۱ نظر ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

نه رواقی، نه گنبدی، حتی
سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری، کنار تو نیست

بغضهایم کجا دخیل شوند
پس ضریحت کجاست آقاجان

روضه خوان ها چرا نمی خوانند
گریه ها بی صداست آقاجان

گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه پای کبوتران شما

کاش می شد که دانه ای گیرم
امشب از دست مهربان شما

حرف ِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند

از شما خانواده آقاجان
درمدینه همه طلبکارند

حیف آن چاهها که حیدر کند
چقدر مادرت دعاشان کرد

عوض آن همه محبت ها
این مدینه چه خوب جبران کرد

کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند

پیرمظلوم بی حرم، اینجا
پسران تو صاحب حرمند

کاش ایران می آمدی آقا
مُلک ری قبله ی ولا می شد

مثل مشهد برایتان اینجا
مشهد الصادقی بنا می شد

کاش ایران می آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت

کاش خاک شلمچه و فکه
عطریاس عبایتان را داشت

کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیا دارند

ریسمان دست هم نمی بندند
همه دلهای با صفا دارند

کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید

من بمیرم برایتان؛ گیر ِ
عده ای نانجیب افتادید

کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند

حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند

کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست

همه جا از فضائلت گویند
صحبت ازمجلس شرابی نیست

وحید قاسمی

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۳
هم قافیه با باران

طبع ما امشب، غریبی می کند
در تغـزّل ، بی نصیـبی می کند

بـا همه احوال، این طبـع قلیل
آه و افغــان ِ عجیـبی می کند

آوخا... قتـلِ امام صـادق است
کز شرر بر دل، لهیبی می کند

آه و واویلا، که امشب دهرِ دون
شیعـیـان را در غریبـی می کند

بلبل و قمری خموش و جغد شوم
نغمــه‌ های ِ عندلیــبی می کند

گشت خاموش اختری خورشید وار
آسمان هم ، نـا شکیـبی می کند

ابر ، می‌غرّد درین سوک ِ عظیم
رعد هم ، بانگ مهیبی می کند

با زمین دارد جدالی بی بدیل
چنگ بر زلف صلیبی می کند

عیسی گردون نشین از سوز غم
وا نقیبی ، وا نقیبی ، می کند

آن‌قدَر دانم که در سوکش جهان
یـا حبیبی ، یـا حبیبی ، می کند

نیست بر لوحِ دلم جز حرفِ عشق
این جهان، حسرت‌نصیبی می کند

عقـل را بین ! در جدال عـاشقی...
مانده است و خودفریبی می کند

بادۀ غم (ساقی) ام در جام ریخت
کاین‌چنین ، طبعم غریبی می کند

سید محمدرضا شمس

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۰
هم قافیه با باران

نسیم سمت دمشق و عراق افتاده
به دست او خبری داغِ داغ افتاده

که جعفر بن محمد به فکر ترویجِ
اصول شیعه برای وفاق افتاده

چنان به بحث نشسته که بین مکتب ها
به غیر شیعه تماماً فراق افتاده

به یک روایت قال النّبی او حتی
سگ دوانقی از واق واق افتاده

هزار نخبه چنان جابر بن حیان هم
به خاک پای تو با اشتیاق افتاده

ولی مدینه ی بعد از سقیفه در راه است
دری دو مرتبه در احتراق افتاده

میان کوی بنی هاشم از دری دیگر
دوباره میخ به فکر طلاق افتاده

به بی پناهی گنجشک های شهر قسم
به یک درخت... نه... آتش به باغ افتاده

"رواق منظرچشمِ" تو شد که زهرایی
در آستانه ی در... در رواق افتاده

شنیده اند اگر کوچه را پسرهایش
برای این پسرش اتفاق افتاده

برای آتشی آماده کرده اند آن را
شبیه جسم تو هر جا اجاق افتاده

مسیر زهر درین سینه خوب معلوم است
به پنبه زار تن تو چراغ افتاده

بقیع گشت سرانجام کربلای شما
که مدتی ست بدون سراغ افتاده

به جای این که به روی دو پا بلند شود
بدون سر در و دیوار و طاق افتاده

بمیرم... آه... که حتی میان زوّارش
فضای دلهره و اختناق افتاده

شب شهادت تو این هم از غریبی توست
که سوی تو گذر یک کلاغ افتاده


مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۸
هم قافیه با باران

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند
این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند

این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را...عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند

این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند

اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند

این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند

ابن ربیع پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند

بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند

تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند

زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند

اینجا مدینه هست، دگر کربلا که نیست
پس یورشی به معجرِ زن ها نمی‌کند

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

باور نمی کنم که به اوهم جفا شده
اوکه عزیزِ جان و دل مصطفی شده

اوکه امام و رهبر و مولای شیعه بود
از چه دلش به غُصه و غم مبتلا شده

مذهب به دست او به ثمرآمده بسی
مکتب به اَمرِحضرت نورش بنا شده

چندین هزار، مثل ابو حمزه ها فقط
درپای درس معرفت او گدا شده

درس وکتاب و بحث و روایات ما همه
با قال : صادقش همگی پُر بها شده

غربت شراره زَد به دل غم چشیده اش
وقتی مدینه با دل او بی وفا شده

با زهرکاری از نفس افتاده ، بی قرار
در بین حجره با غم دل آشنا شده

تنها،نه زهر کاری شده قاتلش،ولی
مسموم کین شده ، غم او منتها شده

آتش به خانه اش زَده اند و، قیامتی
در بین خانه و دل آقا بپا شده

سَجّاده را به وقت نمازش ، زِ پا او
دشمن کشیده ، باعث رنج خدا شده

با دست بسته ،ازحرمش تا که بُرده اند
اورا میان کوچه ، حرم در نوا شده

پای برهنه ، پیر زمانه ، چو بی عبا!
کی دیده دربه در وسط کوچه ها شده؟

یادِ علی غم دل و، با یادِ فاطمه
زخم دلش یکی و غم او دوتا شده

در بین کوچه ، درپی مرکب که می دوید
جانش برای فاطمه بارها فدا شده

گاهی بیادِ حیدروگاهی علی الخصوص
با یادِ زینبش دل او کربلا شده

دربین روضه ها،دل آن روضه خوان عجین..
با روضه ی حسین و تن و بوریا شده

شکرخدا که پیکرش آخر کفن شده
کِی دیگر او سرش به روی نیزه ها شده؟

تنها فقط شبیه حسین ، آن بقیع او
چندمرتبه خراب و ، یَم غُصه ها شده

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران