هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

سرور و سالارِ ما مولا علی
عالِمُ الاسرارِ ما مولا علی

ها ولیُّ اللّه ؛ امامُ العالمی
حمدُ للّه دردِ ما را مَرهَمی

ای دوای دردِ ما ؛ رأسُ الکرم
دل هوای وصل دارد در حرم

در حرم دل را مداوا کرده ای
گِــــره های کورِ ما وا کرده ای

در حرم حالم الهی کرده ای
مرده ای را که وَه که ماهی کرده ای

در حرم دارد دلم وصلی مدام
کی رسد احوالِ ما را در کلام

در حرم دادی سُرورم سَرورا
مهرِ مَه دارد عَلَم در ماوَرا

مدح مولا کرده ام گَه در سحر
روحِ ما را کرده دارا دادگر

مدح او هر راه را هموار کرد
مدحِ او در راهِ ما صد کار کرد

ای که عمری مدح او کردی مرور
مدحِ مولا کرده موسی کوهِ طور

مدحِ مولا کرده آدم سوی ما
مدحِ مولا کرده هر گُلروی ما

مدح مولا را محمـّد در سحر
کرده هر دم در دو عالم دادگر

مدحِ مولا کار اللّه ، کار هو
مدعی رَه آورد در موی او

مدحِ مولا کار اللّهُ الصَّمد
مدح او کی حصر گردد در عدد

عالمُ الاسرار را مداحِ او
مسهلُ الاوطار را مداحِ او

هم رسول الله را مداحِ او
هم عدو الله را مداحِ او

هر دلی گم کرده ره در موی او
هر گدا هر دم رود در سوی او

هر که دارد حاصلی در کوی او
گردد هر دم اهلِ هر سرّی مـگو

سائلم مولا . . . مرا حالی عطا
مَـــــر رسد مأوایِ مهدی را گدا


سیروس بداغی
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۶
هم قافیه با باران

جلوه‌گران عشق که خونم حلال‌شان
پیغمبر و على که نبینم ملال‌شان

دریاى علم حق به تموّج رسید و پس
بر ساحل غدیر خم افتاد فال‌شان

تا بر فراز منبر عالم قدم زنند
صدها فرشته فرش نمودند بال‌شان

دست خدا ز دست نبى قد کشیده است
هریک رسیده‏اند به اوج کمال‌شان

کوزه‌گران عالم عشق‌اند این دو دست
چیزى نمى‏شود که بسوزد سفال‌شان

عالم در این کتاب ز یک نقطه کمتر است
سر بسته گفته‏ام به تو مقدار مال‌شان

نعلین‌شان ز خاک طبیعت منزّه است
خورشید و ماه، میوه‌ی خام خیال‌شان

این‌جا مجال زمزمه‏هاى بلال نیست
زیباترین مؤذن هستی‏ست خال‌شان

قبل از شروع خلقت این خلق بوده‏اند
یعنى که از خداى بپرسید سال‌شان

دنیا نبود ظرف ظهور على و آل
تاک‌اند و این پیاله نباشد مجال‌شان


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۰
هم قافیه با باران

چو شهر علم نبی گشت در علی بشود
بدا به حال هرآن کس که بر علی بشود
 
غدیر صحنه ی اوج ولایت است ببین
پیمبر آمده از هر نظر علی بشود
 
خدا شود به خداونداگر که یک پله
از این که هست علی بیشتر علی بشود
 
چه محشری شده برپا به روی بار شتر
حساب کن که نبی ضرب در علی بشود
 
در این معادله اصلا درست هم این است
خبر رسان که نبی شد خبر علی بشود
 
نه اینکه نام علی حافظ ابوالبشر است
قرار بود دعای سفر علی بشود
 
تبر به دست اگر بت شکن شد ابراهیم
نبی ست بت شکن اما تبر علی بشود
 
چه در غدیر چه در خیبر و چه در محشر
فرار هست فقط یک نفر علی بشود
 
به غیر فاطمه آن هم نه درتمام جهات
نمی شود که کسی این قدر علی بشود
 
فقط برای حسین است این فضلیت که:
پدر علی و هرآنچه پسر علی بشود
 
نه هر جدال که در اوج جنگ کرب و بلا
حسین تر شود عباس تر:علی بشود
 
چه در زمان نبی و چه در دل محراب
همیشه باعث شق القمر علی بشود
 
مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
لایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
 
محمد رضا آغاسی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۶
هم قافیه با باران

ظرف دل مارا بلورین چون سبو کرد
این لطف معشوقانه آقای مابود
باعاشقی ناچیز میل گفتگو کرد
باغمزه ای رسوای عالم کردمارا
امابه کوی عشق صاحب آبرو کرد
تاآمدم برخویش دیدم دل ندارم
در بیدلی تصویری از آن روز روکرد
دیدم تنزل یافته عرش الهی
در برکه ای که یار ما در آن وضو کرد
پیغام حق این است ، محبوب خداشد
هرکس که قلبش را حریم حب او کرد
اوکیست ؟ بیرق دار حق تا روز محشر
سلطان امیر المومنین حق است حیدر


قاسم نعمتی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران

این صدای گرد و خاک بال کیست؟

این تلاطم‌های موج یال کیست؟
اولین بار است می‌خواند سرود!

آخرین بار است می‌آید فرود
آمد و شوقی شد و در سینه ریخت

بر سرم بارانی از آیینه ریخت
بند تسبیحم برایش دانه شد

مسجد قلبم کبوترخانه شد
آیه‌ای آورده سنگین و ثـقیل

زیر این آیه تلف شد جبرئیل
آیه‌ای از حضرت قدوس خم

شیعیان «الیوم أکملت لکم»

آیه‌ای آورد و خود پرواز کرد

باب عشق و عاشقی را باز کرد
آیه‌اش ظرفیت سی جزء بود

وه که هم اعجاز وهم ایجاز کرد
می‌شود با گفتن یک واژه‌اش

یک‌صد و ده مرتبه اعجاز کرد
می‌شود با خواندنش جبریل شد

سینه‌ی هفت آسمان را باز کرد
گفت باید از همین ساعت به بعد

روز را با «یاعلی» آغاز کرد
گفت و گفت و گفت از حمد خدا

با عبارات و اشاراتی رسا

گفت حمد آن که باران آفرید

از کویر و ابرها نان آفرید
استجابت را شبیه آب کرد

آه را از پشت طوفان آفرید
شیعه‌ی خورشید، یعنی ذره را

آفرید اما فراوان آفرید
از نکاح اسم رحمن و رحیم

طفل اقیانوس امکان آفرید
بعد از آن که شانه‌ای بر باد داد

حال دریا را پریشان آفرید
خودنمایی کرد بر جن و ملک

حیدری از جنس انسان آفرید

سایه را دنباله‌ی خورشید کرد

نور را بر ذره‌ها تأکید کرد
گفت زین پس هر کسی دارد نیاز

سوی حیدر پهن سازد جانماز
هر که را من قبله بودم تا به حال

کعبه‌اش باشد علی، تمّ المقال
این که دستم منبر دستش شده

این که جبرائیل هم مستش شده
روی این آیینه حق تابیده است

عکس تجریدی خود را دیده است
حرف حق را می زند آیینه‌وش

با لب شمشیر تیز و مخلصش
دست‌هایش بوی خیبر می‌دهد

خستگی را از همه پر می‌د‌هد

منبری از خطبه‌های ناب خواند

در غدیر اسم علی را آب خواند
السلام ای آب دریای صمد

ای زلال «قل هو الله أحد»
ای که می‌گردی شبیه انبیا 

بر هدایت‌کردن قومت بیا
ای رسول مردم آیینه‌ها

بعثت غارت، حرای سینه‌ها
ای به بالای جهاز اشتران

شأن تو بالاست، در بالا بمان
از تو می‌ریزد صفات کبریا

ذات تو ممسوس ذات کبریا
نردبان وصف تو بی‌انتها

پله‌ی این نردبان سوی خدا
چون تکلم می‌کنی موسائی‌ام

تا که خلقم می‌کنی عیسایی‌ام
جفت دردم، کشتی نوحت کجاست؟

جسم سردم، گرمی روحت کجاست؟
ای مسیح دردهای لاعلاج

ما همه دردیم، ظرف احتیاج
ما همه زخم یتیم کوچکیم

کن مدارا با همه، ما کودکیم
ما نسیم ذکر تقدیس توایم

حاجیان فصل تندیس توایم
کوچه را می‌گردی و طی می‌کنی

کوزه را ظرفیت می می‌کنی
روی دوشت کیسه‌ی خرما و نان

می‌روی در کوچه‌ها دامن‌کشان
کیسه نه دل می‌بری بر روی دوش

شیعه هستم شیعه‌ی خرمافروش
ای سفیدی ای کبودی ای بنفش

ای به چشم پای سلمان، جای کفش
ای به هر گام تو صدها التماس

کیسه بر دوش سحر ای ناشناس
ما همه مدیون شمشیر توایم

تشنه‌ی نان جو و شیر توایم
بیعت گیجیم ما را راه بر

با خودت تا اشتهای چاه بر


رضا جعفری

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۹
هم قافیه با باران

خلق عالم را ندای یا امیرالمومنین است
ایـن صدای دلربای رحمه للعالمین است

اهل عالم اهل عالم عید ما عید غدیر است
هر کسی دارد امیری بهر ما حیدر امیر است

مـا طرفـدار ولایت حـامی قـرآن و دینیـم
هر چه پیش آید خوش آید با امیرالمومنینیم

اهل عالم اهل عالم در غدیر خم بیایید
تـا بـه فرمان محمد با علی بیعت نمایید

این علی حبل المتین است این علی حق الیقین است
این علی هم جان قرآن این علی هم روح دین است

ذکر و تسبیح و عبادت بی علی معنا ندارد
عشق و ایثار و شهادت بی علی معنا ندارد

یـا علی مولا علی جان ای تمام بـود و هستم
هر که بودم هر که هستم من فقط دل بر تو بستم


غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

ای صبح صادق ! بر رُخ آیینه چین است

در کوچه های نور ، ظلمت در کمین است 

از حیله ی رمّال ها دنیا سیاه است

از فتنه دجّال ها ، قرآن غمین است

دنیا ز بوی معرفت خالی ست مولا

جهل مُرکب با دل انسان قرین است

حالی نمی پرسد کسی از حضرت دین

دین در زمین تبعیدی و حسرت نشین است

بُت می پرستد روح انسان مُچاله

شیطان اغواگر خداوند زمین است

« لا مذهبی » دین جدید خلق دنیاست

تلخ است ، اما قصۀ دنیا همین است

عصر ظهورست و زمین از مُدعی پُر

دجّال هم شد مُدعی ! این چندمین است ؟!

عَجِل عَلی ... یا حضرت موعود ، یا عشق !

والعصر ! انسان در زمین تنهاترین است

تکلیف دنیا می شود روشن به نورت

لا تُخلف المیعاد ، صد در صد چنین است

در صبح یک آدینه می تابی به عالم

دل های ما مشتاق آن صبح مُبین است

باید که ما از پردۀ غیبت در آییم !

شرط ظهور حضرتت ، تنها همین است


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا

شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

**

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

این همان مردمان دلگیرند

به کدامین گناه می میرند؟

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران

وضو گرفته ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده ها بسرایم ؟ ز رفته ها بنویسم ؟

نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم ؟

مصیبت «عطش»و «میهمان ‌ کشی » و «ستم »را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم ؟

چگونه قصه ی مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم ؟

منا که برف نمی آید این سپیدی مرگ است
چه سان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم ؟

خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت :
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم :

نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه خوان محل گفته ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم ....


حامد عسکری

۰ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران
در دشت منا کرب و بلا دیده ام ای وای
پر پر شده مهمان خدا دیده ام ای وای

یاران همه افتاده به صحرای بلایند
حجاج خدا غرق بلا دیده ام ای وای

از من تو مپرس علت بی تابی ام ای دوست
زخمی شده ام ، جور و جفا دیده ام ای وای

خواب  از سر من رفته که بی تاب و حزینم
یک فاجعه در دشت منا دیده ام ای وای 

یک سو تن عریان ، طرفی حوله ی احرام
از فتنه ی این قوم چِها دیده ام ای وای

بالای سر آن تن افتاده به صحرا
من غربت یاران شما دیده ام ای وای

آقا به خدا نیست دگر طاقت دوری
از بس که در این خانه خطادیده ام ای وای


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۵
هم قافیه با باران

خلیل سنگ به شیطان پراند و مولا شد
به آستان امامت رسید و آقا شد

به یمن آن­که دلش را به آسمان­ها داد
زلال زمزم اشکی چکید ... دریا شد

خلیل؛ هجرت هاجر خریده بود به جان
که زمزم از نفس خاک ها هویدا شد

به پای حضرت بی انتها ذبیح آورد
چقدر آیه که در شأن او شکوفا شد

طواف کعبه عشق آن زمان اثر دارد
که روی دوست در آیینه‌ها تماشا شد

همین که سنگ به پیشانی رسول نشست
هزار آینه زار از شکست احیا شد

حجاز فرصت این داغ را مکرر کرد
سقیفه در نفس شهر بود... بر پا شد

حجاز فرصت آن داغ را مکرر کرد
همان که زخم نمکسود داغ مولا شد

حجاز فرصت صد داغ را مکرر کرد
که هیزم از همه کوچه‌ها مهیا شد

خداکند که بیایی گمان کنم این بار
ظهورْ در نفس گرم جاده پیدا شد

دوباره با پرو بال شهید آمده‌ایم
شکوه پنجره عرش رو به ما وا شد

اجازه هست گریزی به کربلا بزنم
فدای پیکر مردی که ارباً اربا شد..
 
حامد حجتی

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۱
هم قافیه با باران

داغ ما مستدام می ماند

بغض ما بی کلام می ماند

عاشقان می دوند سمت وصال

عشق در ازدحام می ماند

حجر الاسود ِ همیشه غریب

در غم ِ استلام می ماند

کعبه تنهاست کعبه مظلوم است

کعبه مثل امام می ماند

کربلایی دوباره در راه است

حج اگر ناتمام می ماند

زخم چندین هزار ساله ی ما

تا دم انتقام می ماند

دل امت در انتظار فرج

بین رکن و مقام ...


زهرا بشری موحد

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۸
هم قافیه با باران
یا رب تو بِکَن ریشه ی این ظلم و ستم را
پیش از همه آن خائنِ مُزدورِ حرم را

یک بارِ دگر فتنه ی عـُمّـــــالِ سعودی 
انداخته بر دامنِ  ما شعله ی غم را

این بوالـهـوسان را تو زِ این خانه برون کن
وا کن  بَرِ ما باز  تو  ابوابِ  کرم را

یاران همه عریان ، همه افتاده به صحرا
آتش زده احوالِ  عزیزان  جگرم را

 یک سو پدری مانده و دیگر پسری نیست
آن راحتِ جان کرده روان اشکِ  قلم را

میگفت من هرگز نروم از دلِ صحرا
پیدا نکنم تا که دمی گل پسرم را

بر کعبه ی ذی مرتبه آن بیتِ الهی 
دلخوش به همینم که زند یار عَلم را

آقا تو بیا ما همه یارانِ شمائیم 
داری به خدا جمله دلیرانِ عجم را

در پیشِ قدم های تو من میکنم آقا
قربانیِ تان جمله ی مادر پدرم را 

همواره (بداغی) شده شرمنده ز رویت 
آقا ز کرم وا بنما بال و پرم را


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۱
هم قافیه با باران

چمدان را که جمع می‌کردیم،
هرکسی یک نفس دعا می‌خواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا می‌خواست...
اسم‌ها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعده‌ی شفا می‌خواست!
من که این سال‌ها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمی‌گنجید،
دل بی طاقتت چه‌ها می‌خواست...
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا می‌خواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانه‌ی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را می‌خواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج می‌کردیم،
کاش می‌شد...
اگر
خدا
می‌خواست...


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۸
هم قافیه با باران

یکی اینجا دلش رو جا گذاشته پیش تو رفته

یکی رفته از اینجا که دلت رو با خودش برده

یکی اینجا بوده که مونده پای عهدی که بسته

با رگهای گلوش تنها به اسم تو قسم خورده

 

میخوام اینبار بگم مدیونتم با تک تک رگهام

میخوام اینبار بگم ممنونتم با سرخی خونم

میخوام اینبار اگه حتی طوافم ناتموم باشه

نمونه ناتموم هرگز مصافم, عهد و پیمونم

 

یه وقتایی باید حجو گذاشت و رو به مسلخ رفت

یه وقتایی باید با خون وضو کرد و تشهد خوند

یه وقتایی باید چرخ طوافو توی میدون زد

یه وقتایی باید لب تشنه، پای عهد و پیمون موند

************

تو یادم دادی توو سعی صفا, میشه برید از خود 

نشونم دادی توو قلب منا شوق شهادت رو

زبون سنگها, از جنگ با نیرنگها میگفت 

تو وا کردی به میدون عبادت پای غیرت رو 

 

پای عشقو باید به غیرت و مردونگی وا کرد

باید اون عزم توو چشمای عباسو تماشا کرد

میشه تسلیم هر ننگی نشد, اما فقط وقتی 

که تنها با خدا بود و دلو تسلیم مولا کرد

 

یه وقتایی باید حجو گذاشت و رو به مسلخ رفت

یه وقتایی باید با خون وضو کرد و تشهد خوند

یه وقتایی باید چرخ طوافو توی میدون زد

یه وقتایی باید لب تشنه، پای عهد و پیمون موند

* * *

یکی اینجا تنش رو جا گذاشته روی خاک رفته

یکی رفته از اینجا که دلت رو با خودش برده

از این عطری که پیچیده تو بغض دشت معلومه

با رگهای گلوش اینجا به اسم تو قسم خورده

 

قاسم صرافان

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۴:۰۹
هم قافیه با باران

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایم کرد

به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیب

به آستان رفیع دعا رهایم کرد

چه فرصتی که به همراه کروان حسین

مسافر سفر دشت نینوایم کرد

زسعی مروه و سعی صفا عبورم داد

به طوف حج حقیقی دل آشنایم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،ارباب

به خوان نعمت العفو خود گدایم کرد

منی که هیچ نبودم به شی مذکوری

به حب فاطمه شایسته ثنایم کرد

به افتخار علی ره به بام هم داد

که هم نشین تمام فرشته هایم کرد

ز گریه حوله احرام دلبرم خیس است

صدای ناله ارباب مبتلایم کرد

همه به حال دعای حسین می گریند

نوای یارب زینب پر از نوایم کرد

به دیده اشک مناجات کئکان زیباست

زگاهواره خود کودکی ندایم کرد

علی اکبر و طعم فراز های دعا

به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد

به اشک چشم علمدار کاروان سوگند

حسین بود که دلداده خدایم کرد

همان حسین که با جلوه کرامت خود

کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد

بدون اذن خودش کربلا نمی آیم

ز درد با که بگویم که کربلایم کرد

خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید

حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد


 محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۸
هم قافیه با باران

ای همه جان و جهان غرق نوای تو حسین
وی همه کون  و مکان وقف عزای تو حسین

آدمی نیست هر آن کس که ندارد غمِ تو
عالمی صف زده در زیر لوای تو حسین

هدفِ خلقت اگر معرفه المعشوق است
چیست این عشق بجز حب ولای تو حسین

کعبه انگار سیه پوش تو باشد آری
که عزادار غمت هست خدای تو حسین

خیمه ات بارگهِ اِنسیه ی حوری شد
که شده بال مَلک فرش عزای تو حسین

انس و جن و ملک و اهل سماوات و زمین
همه محتاج تو هستند و عطای حسین

از همان روز که از نیزه تو قرآن خواندی
مانده در گوشِ فلک سوز صدای تو حسین
 

آب مهریّه زهرا و تویی تشنه ی آب
پس بگریند همه دهر برای تو حسین
 

خیمه تا مقتلِ تو سعیِ صفا و مروه است
هَروَله می طلبد کوی صفای تو حسین
 

کربلا کعبه ی عشّاق و منا مسلخِ عشق
ای همه عالم و آدم بفدای تو حسین

وعده ی ما همه شش گوشه و بین الحرمین
بر سر و سینه زنان غرق ثنای تو حسین


محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران
 چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م
این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م می‌بار‌م
جود و کر‌مت امیدوار‌م ‌کر‌د‌ه
ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م
**
هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی
من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی
گفتی که اگر توبه شکستی بازآ
صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی
**
بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی
رویم ز گنه ‌سیاه، ما لا اَبکِی
در نامه ی ا‌عمال ‌من ‌سر‌گشته
یک ‌حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی
**
من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه
سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده
هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را
یک بار دگر به کربلا راهم ده

 یوسف رحیمی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۴:۴۳
هم قافیه با باران

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است
در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند
وقت کرم تو فقرا فرق ندارند
خواندی تو دگر بار به کویت همگان را
هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را
یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را
با خویش بیارد دل و جان نگران را
گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی
بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم
روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم
من آمده ام باز توانم بده امروز
اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز
 آفت زده بر حاصل من بار ندارد
این بار به غیر از تو خریدار ندارد
این بنده خودش آمده پس جار ندارد
اصلا زمین خورده که آزار ندارد
 بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند
رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند
 حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها
حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها
مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها
مگذار شود فاش ز من راز نهان ها
من آبرویم در خطر افتاده نظر کن
حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن
هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی
نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی
من را برسانید به یار عرفاتی
جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی
شرمنده کند باز مرا از کرم خود
ما را به سلامی ببرد در حرم خود
این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان
این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان
خواهر شده از لحن دعای تو هراسان
برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان
ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا
یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا
گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست
هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست
خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست
اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست
در روضه ی او عطر گل یاس بیاید
خود گفته که در روضه ی عباس بیاید

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران