هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

 

علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۵
هم قافیه با باران
باقرم من که بدیدم غم دوران همه دم
دیدم آن آتش سوزان که روان شد به حرم

دیدم ان جا سر انگشتر جدم دعواست
دیدم آنجا چه کشید عمه ی خونین جگرم

یک طرف رأس برادر طرفی دست عمو
یک طرف تب کند از داغ برادر پدرم

یک طرف قاتل و یک جسم ز هم پاشیده
یک طرف نیزه و خونین  ز عدو  بال وپرم

یک طرف غارت و سیلی طرفی هلهله ها
یک طرف مادر شش ماهه که گفتا پسرم

یک طرف دختر ارباب و سری پر ز غبار
یک طرف ناله و شیون که امان از کمرم

باقرم من که مرا کرب و بلا پیر نمود
همه را دیده  و گریان شده چشمان ترم


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش

دارند همه رنگ خدائی زعبارش
هر کس به زبانی شده همصحبت یارش

قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند

این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست

پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست

این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است

دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود

در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود

هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت

ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟

آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید
آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟

آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود

امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید

در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید

شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید

امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند

لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند

کردند پر از زمزمه و ناله منی را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند

این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند

این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند
از خون گلو جامۀ احرام بپوشند

هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی

از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی

اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش
پیداست شهادت زسفیدی گلویش

خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت

از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت

ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت

ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود

سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود

امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید

در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه

کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه

ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله

زین قافله روزی به مدینه خبر آید
کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید

با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله برآید

تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم
تنها نه دل (میثم) جان همه عالم

 

غلامرضا سازگار

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
هم قافیه با باران

 کیست از این بی نوا بیچاره تر
کیست در کویت ز من آواره تر
کیست در آوارگی صاحب مکان
هر کجا باشم کنار لا مکان
کیست این درمانده را گردد مجیب
غیر تو ای بهترین یار و حبیب
من بذکر نامت عادت کرده ام
مستی از جام سعادت کرده ام
وای اگر رویت بگردانی ز من
مستیِ کویت بگردانی ز من
من بدرگاه تو رو آورده ام
دیده ای در جستجو آورده ام
هرکه از درگاه خود می رانَدَم
نازنین ارباب من می خوانَدَم
من غبار کاروان را دیده ام
سوز زنگ قافله بشنیده ام
من هم آخر کربلایی می شوم
با دعایی نینوایی می شوم
با حسین و زینب و عباس او
می شوم همراه باغ یاس او
بر دعای اصغرش دل بسته ام
بر سه ساله دخترش دل بسته ام
با علی اکبر من و هم عهدی ام
تا ابد پای رکاب مهدی ام
خرّم آنروزی که عبدت می شوم
با سر و جان خرج عهدت می شوم

محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۵۹
هم قافیه با باران
روز عرفه روز خدا روز رهائیست
روزی که در آن شغل بدهکار گدائیست

هر مسجد و هر کوچه دعا گشته پدیدار
این ذکر لب یار بنازم چه دعائیست 

ای آنکه به جاماندی از آن قدر و از آن شور
آماده شو الساعه که این روز خدائیست

وقتی که شدی محرم در کوی نگارت
بین تو و عصیان و گنه وقت جدائیست

اشکم شده از چشم من همواره سرازیر
حق دارم از آن جا که دلم کرب و بلائیست


سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۹
هم قافیه با باران

تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا می گیره
دلم هوایی می شه و بونۀ آقا می گیره

این روزایی که دم به دم غریبی رو حس می کنم
با گریه یاد غربت عزیز نرگس می کنم

تا که بیای تو از سفر تا که ببینی حالمو
نذر نگاهت می کنم این اشکای زلالمو

میون طوفان غمت شکسته بال و پر من
کاشکی بیای پا بذاری به روی چشم تر من

کوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوی گلاب
با مژه جارو می زنیم با اشکامون می پاشیم آب

کاشکی بیای و سوغاتی برام بیاری بوی سیب
یا که یه مهر و تسبیح از تربت ارباب غریب

کاشکی بیای برامون از تشنگی و آب بخونی
بیای رو منبر بشینی روضۀ ارباب بخونی

مسلمیه دم بگیری با گریه و شور و نوا
بیای و با هم بخونیم "حسین من کوفه نیا"

کوفه نیا که اینجاها قحطی آبه به خدا
حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا

اینجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند
با کعب نی منتظر رقیۀ سه ساله اند

همه با فکر انتقام روز می کنن شباشونو
نعلای تازه می زنن تموم مرکباشونو

رو خاک گرم کربلا سه روز می مونه پیکرت
خورشید نیزه ها می شه اینجا سر مطهرت


یوسف رحیمی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۸
هم قافیه با باران

ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین
چشمه ی آب حیاتی لک لبیک حسین

خط پیشانی تو مظهر وجه الهی
بس که مستغرق ذاتی لک لبیک حسین

ز ازل بندگیم نوکری خانه ی توست
حقا ارباب صفاتی لک لبیک حسین

بین طوفان گنه غرق شدم کاری کن
ای که کشتی نجاتی لک لبیک حسین

کاش سر تا به قدم گریه شوم آب شوم
تو قتیل العبراتی لک لبیک حسین

باز از قافله کرب و بلا جا ماندم
کن عطا برگ براتی لک لبیک حسین


قاسم نعمتی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۲
هم قافیه با باران
ای دین من کلام تو یا باقرالعلوم
ای بی کران مقام تو یا باقرالعلوم

احمد که جانِ ما همه قربان مکتبش
داد همچنان سلامِ تو یا باقرالعلوم

صد چون مسیح و صد چو خلیل ای امام عشق
پاشَـد به احترام تو یا باقرالعلوم

ما شیعه گشته ایم و غلامان بر درت
از لطف مستدام تو یا باقرالعلوم

بالله که بوده حرف تمامیِّ دشمنان
"شرمنده از مرام تو یا باقرالعلوم"

در این زمان که دل نشود بیتِ عاشقان
افتاده دل به دام تو یا باقرالعلوم

با دست با کرامتت ای نجلِ مصطفی
قلبم شده ست رام تو یا باقرالعلوم

در شامِ پر کشیدنت ای مرد با وقار
دل پر کشد ز بام تو یا باقرالعلوم

در بین روضه ها چه بگویم...امان ز شام
نالان شدم ز شام تو یا باقرالعلوم

از شمر بی حیا و ز خولی و حرمله
بهتر بود هشام تو ...یا باقرالعلوم

سیروس بداغی
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۱۰
هم قافیه با باران
یا نور! مدد کن که مسلمان باشم
آیینه ای از تبار سلمان باشم

از ظلمت غول و دیو و دَد برگردم
در پرتو نور عشق، انسان باشم

رضا اسماعیلی
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۰
هم قافیه با باران

یا نور! ز دل مراقبت می‌خواهم 

چون آینه، حُسن عاقبت می‌خواهم 


بی معرفت تو، بنده بودن سخت است 

یک جُرعه شراب معرفت می‌خواهم


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۰
هم قافیه با باران

این کبوتر ز سر بام شما پا بکشد؟
روسیاه است اگر کار به آنجا بکشد 

واژه ها دست به دامان ضریحت شده اند
تا مگر شعله ی عشق تو به دلها بکشد 

حرمت مثل نگینی است در آغوش زمین
باید اینگونه جهان را به تماشا بکشد 

نقشه ی راهنمایت زده سقاخانه
از کرم خوبتر آن است که دریا بکشد 

زیر گنبد طرف قبله چه حس خوبیست
اشک جاری شود و بار غمت را بکشد 

شک نداریم که حاجات روا میگردد..
دست اگر ضامن آهو به سر ما بکشد 

مادرم صبح به من گفت: هوایت کرده
کار امروز نبایست به فردا بکشد 

هشتمین پنجره از باغ رسول خاتم
باب جود و کرمت باز به روی عالم 

در ازل تا نظرت سمت خراسان افتاد
سایه ی لطف خدا بر سر ایران افتاد 

خیره چشم فلک از صبر و شکیبایی توست
فیض روح القدسی در دم عیسایی توست 

عاشقی در به در پنجره فولاد شماست
عارفی ذکر قنوتش همه جا یاد شماست 

یا رضا گفتم از این ذکر دهانم خوشبوست
"این چه شمعیست که عالم همه پروانه ی اوست؟" 

ای نگاهت به دل خسته ام امید سلام
زائرت نیستم ای حضرت خورشید سلام 

گرچه اینبار سلامم به تو دورادور است
اشک جاری شده و فیض زیارت جور است 

کور می آید از این خانه شفا میگیرد
لطفتان را به خدا هرکه نبیند کور است 

پیش از آنکه برسم نزد تو و میکده ات
مانده بودم که چرا طرح ضریح انگور است 

صوت قرآن حرم گوشه ی بست "طوسی"،
شور هنگام اذان، ماهتر از "ماهور" است 

هر که یکبار به پابوس شما می آید
وعده دادید پس از مرگ سه جا ماجور است 

بگو از حافظ شیراز به اهل انکار:
ـ او که در هر غزلش شور و سرور و نور است ـ 

"روی جانان طلبی آینه را قابل ساز"
"چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است" 

بر سر خوان رضا بودم از این دلشادم
"بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم"


سید محمدصادق آتشی
۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۸
هم قافیه با باران
خیلی سخته دل بدی ولی بهت بها ندن 
بری با صفا بشی ولی بهت صفا ندن

سختیش اینجاس که دو ماه روضه و ماتم بگیری
آخرش تو اربعین بهت یه کربلا ندن

سیروس بداغی
۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۳
هم قافیه با باران

سائل ، شبی که زائر باب الـمُراد شد
تسبیح وار ، گرمِ دَمِ "یاجواد" شد

در کربلا نیافت مَـجالِ گریستن
در کاظمین روزیِ اشکش زیاد شد

حتّی غمی که کُـنج دلش جا گرفته بود
وقتِ بغل گرفتنِ این کعبه ، شاد شد

گَرد گُـناه را ز رویِ شانه اش تکاند
وقتی نسیمِ صحن مُبدّل به باد شد

شد با سواد گیسوی دلبر سپیدبخت
تا بر سواد آینه بی اعتماد شد

حتّی نصیب حور و ملک هم نشد به عُمْر
خیری که سهم زائر خَیرُالعِباد شد

هرکس نداشت مِـهر جوادالائمه را
واللهِ روسیاه تر از قوم عاد شد
 
هرکس که "یاامام رضا"گفت و جان سپرد
سوگند بر جوادِ رضا "زنده یاد"شد

در اوّلین قدم به مُراد دلش رسید
سائل ،دمی که ساجدِ"بابُ الجواد"شد

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۳
هم قافیه با باران

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

بر تار گیسوان تو جای لب رضاست
این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش

اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا
صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش

اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند
طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش

بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست
پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش

شکر خدا که نیست تماشا کند رضا
گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش

در کربلا پدر به پسر التماس کرد
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش

بس کن حسین آبروی خویش را مبر
زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش

کار عبااست بردن این جسم زینبا
با گوشه های معجر خود بر زمین مکش


قاسم نعمتی

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

الا کرم ز تو مشهور یا امام جواد
کلام توست همه نور یا امام جواد

ائمه‌اند جواد و توئی جواد همه
که گشته جود تو مشهور یا امام جواد

اگر چه نزد شما آبروی نیست، مرا
مکن ز درگه خود دور یا امام جواد

گدایی‌ام به درت جز بهانه‌ای نبوَد
مراست وصل تو منظور یا امام جواد

به روی زائر تو بوسه می‌زند جبریل
به ذکر «سعیک مشکور» یا امام جواد

به کاظمینِ تو روی نیاز برده کلیم
سلام می‌دهد از طور یا امام جواد

جحیم اگر تو نگاهش کنی حدیقۀ گل
بهشت بی تو کم از گور یا امام جواد

اگر چه ران ملخ هم ندارم ای مولا
مرا بخوان به درت مور یا امام جواد

قضا به حکم تو محکوم، ای ولیِ خدا
قدر به امر تو مأمور یا امام جواد

لباس نور مرا بر تن از ولادت توست
گناه، وصلۀ ناجور یا امام جواد

خدا ثنای تو را گفته و چگونه مرا
بوَد ثنای تو مقدور یا امام جواد

لب تو داشت تبسّم، ولی دلت را بود
هزارها غم مستور یا امام جواد

ندید دختر مأمون جلال و قدر تو را
چو بود چشم دلش کور یا امام جواد

هزار مرتبه نفرین به دختر مأمون
که شد به قتل تو مسرور یا امام جواد

فراز بام به گرد تن تو بگرفتند
پرندگان هوا شور یا امام جواد

شهادت تو در آن حجره با لب تشنه
بوَد تجسّم عاشور یا امام جواد

عنایتی که شود روز حشر «میثم» هم
به دوستی تو محشور یا امام جواد
 

غلامرضا سازگار

۱ نظر ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران
کـیفـیّـت ما روز ازل بـا مَـحَـک افتاد
هر طینت نیک و بـدی اندر الَک افتاد

خـواهان علـی شد ز اَزل ساکن جنّت
بـدخـواه علی تا به ابـد در دَرَک افتاد

الـحـقُّ مـَـعَ الله و  مـَـعَ الحـیدرِ والله
حق بین خداوند و علی مشترک افتاد

تردید به اصل و نسبِ خود کند آنکس
کو  بین معاویه و حیدر به شـک افتاد

 از دست کریمانه ی او هرکه نمک خورد
گفتا دگر از دسـت کریمان نمـک افتاد

با مـهر علـی بـهر خلـیل آتش نمرود ،
برداً و سلاما شد و هُرمش خُنک افتاد

با شـوق علـی بـازدم حـضـرت داوود،
شـور افـکن آواز نـی و نِـیلـبک افتاد
 
تـا بـیـت احد خواسـتگه بنت اسـد شد
در پوست نگنجید و جدارش ترک افتاد


محمد حسین رشیدی
۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۲۵
هم قافیه با باران

صاف و ساده در دل و جان نقش بستی بیشتر

پیشگاهت آمده هر لحظه دستی بیشتر

عشق تو پاک و صمیمی آفتابی روشن است

تانگیرد آینه از غم ، شکستی  بیشتر

از شفای عاجل مردم حکایت می کند

با کرامت وا شود گر قفل و بستی بیشتر

پرشده چشم هزاران زائرت از عطر تو

دارد این احساس مالامال مستی بیشتر

هفت شهر عشق را عطار اینجا یافته

جام ها پر می شود از می ، پرستی بیشتر

عذرمن را می پذیری ؟! شاعری دیوانه ام

در دل عشاق درمانده ، نشستی بیشتر

.

شاعری پابوس طوسم بی تو هیچم هیچ هیچ ...

ضامن آهوی احساسم تو هستی ، بیشتر


سید مهدی نژادهاشمی

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۲
هم قافیه با باران

مطلع شعر اگر شاه خراسان باشد
واژه باید همه جا دست به دامان باشد

لطف این شاه گدا را سر و سامان داده است
پس غمی نیست اگر زلف پریشان باشد

هر کجا پای نهادیم زمین مال رضاست
چه به مشهد برسد پا و چه تهران باشد

با دلی خوش که بیایی بروی بی معناست
زائر آن است که سرگشته و حیران باشد

گنبد توست که هر صبح به ما می خندد
کشوری هست به زیبایی ایران باشد؟

حاجتم را بدهی یا ندهی ممنونم
که رضایت ره توفیق گدایان باشد

گفته‌ای با جگر سوخته‌ات یابن شبیب!
گریه باید که برای شه عطشان باشد

حسین صیامی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

 ابرو بزن ای ماه که شهر است دوباره
محو شب چشم تو و تقسیم ستاره

پلکی بزن آهسته که آشفته بیایند
با پیرهن چاک و غزل خوان به نظاره

چشم تو شکافنده ی ذرّات علوم ست
در درک اشارات تو مانده ست«زراره»

حل می کنی از پلک زدن مسأله ها را
شهری نگران تو و انگشت اشاره

پلکی بزن ای ماه که پیران مذاهب
ذکر لبشان«اشهد ان لا»ست هماره

پیشانی ات آیات شکافنده ی دریاست
می افتد از اعجاز تو در نیل شراره

بر قلّه ی «مدین» ردی از بغض مدینه ست
گفتند شعیب آمده بر کوه سواره

می خواست هشام آینه محصور بماند
حتّی نرود صبح، مؤذن به مناره

تا مبحثی از باغ تو در دست نسیم ست
از بسط نفس های گل سرخ چه چاره؟

حیرت زده ی کشف اشارات شمایم
چون بلبل مشتاق بر این بام هزاره


محمدحسین انصاری

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۴
هم قافیه با باران
 این جا چقدر شعله وزیده ست پشت در
باغ این چنین کبود که دیده ست پشت در
 
در کوچه های هاشمی آتش شروع شد
یا هق هقی بریده بریده ست پشت در؟‍!
 
بر مصحفی کبود هیاهوی شعله هاست
یا جبرئیل جامه دریده ست پشت در
 
زنبیلی از ستاره و خرما به خاک ریخت
از نخل مهربان که خمیده ست پشت در
 
تاریک شد مدینه، اذان بلال کو؟
تاریک شد که نعش سپیده ست پشت در
 
با دست بسته، غیرت حیدر چه می کند؟
در رقص شعله فاتح خیبر چه می کند؟

محمدحسین انصاری
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران