هم‌قافیه با باران

۱۱۷۸ مطلب با موضوع «اشعار آئینی» ثبت شده است

امشب دوباره شور تغزل گرفته ام

حس شروع نغمه بلبل گرفته ام


مثل نسیم روی چمن ها دویده ام

هر جا رسیده ام خبر از گل گرفته ام


بر دامن همیشه بهاری و سبز تو

با نور اشک دست توسل گرفته ام


از آسمان برای همه ناز می کنم

تا گنبد طلای تو پرواز می کنم


نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

مردم صدای آمدنت را شنیده اند


این زائران خسته، به عشق ولادتت

با عرض تهنیت به حضورت رسیده اند


زیباتر از همیشه شده آستان تو

آقا چه قدر ریسه برایت کشیده اند!


بوی غذای حضرتی و این همه گدا

مهمان نوازهای حرم سفره چیده اند


ای کاش در ضیافت تو دعوتم کند

امشب خدا نگاه تو را قسمتم کند


من با تو از حصار غم آزاد می شوم

با خواندن سرود تو دل شاد می شوم


یک بار از خرابه ی دل بگذر و ببین

از برکت قدوم تو آباد می شوم


تا آن زمان که بیشه پر از رد پای توست

آهوی دل سپرده ی صیاد می شوم


از سنگ هم گذشتم و آهن شدم ولی!

دارم ز جنس پنجره فولاد می شوم!


عمریست زیر سایه ی دستت نشسته ام

جز تو رضا به هیچ کسی دل نبسته ام


هرگز ز عشق خویش جدایم نمی کنی

محتاج بنده های خدایم نمی کنی


گفتی سه بار دیدن زوار می رسی

یا ایها الرئوف رهایم نمی کنی


دل تنگ روضه های حسین و محرمم

راهی خاک کرب و بلایم نمی کنی؟


این حرف آخریست که من با تو می زنم

مهمان سفرۀ شهدایم نمی کنی؟


خورشید من بتاب و دلم را سفید کن

وقت زیارت است مرا هم شهید کن


علی صالحی

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۳
هم قافیه با باران

باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام


کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها


ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد به حرم


مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم

ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده ایم


یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست


پیچش قافله ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است


چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است


مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد


با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن

کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن...


یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم


تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی

مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی


قول دادی به همه پس به خدا می آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی


مجید تال

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران

عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم
به هوای دل پاک تو به دریا بزنم

عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو
بدهم دل به صدای خوش نقاره‌ی تو

عشق یعنی طپش این دل بارانی من
لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من

و خدا خواست که از دست تو درمان برسد
خواست تا عطر علی‌ش به خراسان برسد

یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره ها
چه خبرها که رسید از دل این پنجره ها

یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی
یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی

عشق یعنی به هوایت گذر از دامن و دشت
عشق در شوق سلامی ست، سرِ ساعت هشت

عشق در قلب قطاری است که از قم برسد
در نمازی است که تا رکعت هشتم برسد ...


قاسم صرافان

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۵
هم قافیه با باران

می روم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا

یک طرف شمس الشموس و یک طرف شمس الضحی

 

هر دو تنها، هر دو دور افتاده، هر دو خون جگر

کار عشق این است آری اَلبلاءُ لِلولا

 

از علی هر کس نشان دارد به غربت مبتلاست

او حسین بن علی شد، این علی موسی الرضا

 

او جوانان بنی هاشم شهیدانش شدند

"ای جوانان عجم جان من و جان شما"

 

اصفهان، شیراز، مشهد، فکّه، خرّمشهر، فاو

سوریه، لبنان، فلسطین، کلُّ ارضٍ کربلا


مهدی جهاندار

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۵
هم قافیه با باران

بِچِه یِ مشهد که بِشی، غم نِدِری حالت خوبه
فوری مِری سمت حرم، وَختی که غم در موکوبه

با مادرت حرفت بِره، یا با بابات درگیری شِه
مِندزی خودتِ تو حرم، می گیری محکم ضریح شه!
حرف مِزِنی، غُر مِزِنی، نق نق بیجا مُکُنی
دردا و رازای دِلِ ، اونجه تو حاشا مُکُنی

یا وختایی که خوشحالی، یا خواستته آقا مِدِه
یَک مشت نخودچیته بِخِر، برو نذریته بِده!

دم غروب و صبح زود، نقاره هاش صدا مِدَن
هَمچی که انگار اونا هم، دِرَن رضا رضا مِگَن

خادما لبخند مِزِنن، کفشدارا خوش بِش مُکُنن
اینجه همه خادم مِرَن، قدر آقا ره مِدِنن

خوبی اینجه تو ایه، اینجه حرم نیس توی قاب
بِرِ ایکه بیگیری جواب، مِری تو صحن انقلاب

سقاخانه آب مُخُوری، پنجره فولاد شُلُغه
هرکی که آمِدِه حرم، گفته نِمِده... دُرُغه!

اشکات نم نم می ریزی، یَک کُنجی پیدا مُکُنی
نگا به گنبد مُکُنی، عقده ی دل وا مُکُنی

سِلام امام مهربون، قربون رنگ گنبدت
بازم طلبیدی آقا؟ فدای ناز پرچمت

راستش آقا گرفتارُم، حاجتامم زیاد شده
حکایت مو و شما، قصه ی برگ و باد شده

وَختی خُودمه مُسپُرم، دست شما غم نِدِرُم
حاجتامه سه سوت مِدی، دِگه چیزی کم نِدِرُم

۱ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۰
هم قافیه با باران

آنقدر جذب تو می گردد کسی که زائر است
با در و دیوار و کاشی دیده بوسی می کند

خوش به حال آنکه بر دیوار صحن تازه ات
مشق عشق شاعران را خوشنویسی می کند

مجتبی شریف

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۸
هم قافیه با باران

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم


نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم


نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم


به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم


سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم


تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم


اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم
که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم


سید حمیدرضا برقعی

۱ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۰
هم قافیه با باران

ذکر یا حیدر به جانم نور ایمان ریخته
یا علی گفتم که دیدم قلب قرآن ریخته

می برد از ناودان کعبه ام دل بیشتر
آب باران نجف که زیر ایوان ریخته

مانده ام با لافتی الا علی جبریل را
از دهان منکرانت چند دندان ریخته

تو تعارف کردی از خرمای نخلستان خود
بعد دیدم فاطمه در سفره ام نان ریخته

مزه ی چای نجف بی خود نمیچسبد به دل
فاطمه با دست خود باده به این جان ریخته

در قیام ودرقنوت ودرسلام هر شبش
از لب زهرا فقط ذکر علی جان ریخته

نخل ها و چاه ها ارزانی اهل عراق
اشکهایش را خدا در آب ایران ریخته

از نجف تا کربلا از کربلا تا کاظمن
نقشه ی راه مرا شاه خراسان ریخته

۲ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۶
هم قافیه با باران
خوش درخشیدن در این ویران نمی آید به ما
عشقِ ناشی گشته از  ایمان نمی آید به ما 

او گُــنه بخشید و ما همواره شیطانی شدیم
گفته بودم جانِ من  غُفران نمی آید به ما

درد را وقتی مداوا میکنی غافل تریم 
درد روزی کن خدا ... درمان نمی اید به ما

خواستیم عارف شویم اما چو بی دینان شدیم
پُشتِ خود بر قبله کُن عرفان نمی آید به ما

پاک بودیم و به ناپاکان بسی تهمت زدیم
پاک بودن در چنین  دوران نمی آید به ما

خنده هامان تیرِ  مسمومند و خلقُ اللّه هدف
خنده بس کن صورتی  خندان نمی آید به ما

زیر باران سهمِ  ما آشفتگی باشد مدام
عاشقی در زیرِ این باران نمی آید به ما

گر دهد ما را کسی تعریف، غافل میشویم
لطفی از سویِ هواداران نمی آید به ما

رفته ای تا غیبتت ما را کمی آدم کند
جانِ بابایت بیا هِــجـران نمی آید به ما

سیروس بداغی
۱ نظر ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۸
هم قافیه با باران

طبع ما امشب، غریبی می کند
در تغـزّل ، بی نصیـبی می کند

بـا همه احوال، این طبـع قلیل
آه و افغــان ِ عجیـبی می کند

آوخا... قتـلِ امام صـادق است
کز شرر بر دل، لهیبی می کند

آه و واویلا، که امشب دهرِ دون
شیعـیـان را در غریبـی می کند

بلبل و قمری خموش و جغد شوم
نغمــه‌ های ِ عندلیــبی می کند

گشت خاموش اختری خورشید وار
آسمان هم ، نـا شکیـبی می کند

ابر ، می‌غرّد درین سوک ِ عظیم
رعد هم ، بانگ مهیبی می کند

با زمین دارد جدالی بی بدیل
چنگ بر زلف صلیبی می کند

عیسی گردون نشین از سوز غم
وا نقیبی ، وا نقیبی ، می کند

آن‌قدَر دانم که در سوکش جهان
یـا حبیبی ، یـا حبیبی ، می کند

نیست بر لوحِ دلم جز حرفِ عشق
این جهان، حسرت‌نصیبی می کند

عقـل را بین ! در جدال عـاشقی...
مانده است و خودفریبی می کند

بادۀ غم (ساقی) ام در جام ریخت
کاین‌چنین ، طبعم غریبی می کند

سید محمدرضا شمس

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۰
هم قافیه با باران

نسیم سمت دمشق و عراق افتاده
به دست او خبری داغِ داغ افتاده

که جعفر بن محمد به فکر ترویجِ
اصول شیعه برای وفاق افتاده

چنان به بحث نشسته که بین مکتب ها
به غیر شیعه تماماً فراق افتاده

به یک روایت قال النّبی او حتی
سگ دوانقی از واق واق افتاده

هزار نخبه چنان جابر بن حیان هم
به خاک پای تو با اشتیاق افتاده

ولی مدینه ی بعد از سقیفه در راه است
دری دو مرتبه در احتراق افتاده

میان کوی بنی هاشم از دری دیگر
دوباره میخ به فکر طلاق افتاده

به بی پناهی گنجشک های شهر قسم
به یک درخت... نه... آتش به باغ افتاده

"رواق منظرچشمِ" تو شد که زهرایی
در آستانه ی در... در رواق افتاده

شنیده اند اگر کوچه را پسرهایش
برای این پسرش اتفاق افتاده

برای آتشی آماده کرده اند آن را
شبیه جسم تو هر جا اجاق افتاده

مسیر زهر درین سینه خوب معلوم است
به پنبه زار تن تو چراغ افتاده

بقیع گشت سرانجام کربلای شما
که مدتی ست بدون سراغ افتاده

به جای این که به روی دو پا بلند شود
بدون سر در و دیوار و طاق افتاده

بمیرم... آه... که حتی میان زوّارش
فضای دلهره و اختناق افتاده

شب شهادت تو این هم از غریبی توست
که سوی تو گذر یک کلاغ افتاده


مهدی رحیمی

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۸
هم قافیه با باران

از کار غربتت گره‌ای وا نمی‌کند
این شهر ، با دل تو مدارا نمی‌کند

این شهر ، زخم بی‌کسی‌ات را...عزیز من
جز با دوای زهر مداوا نمی‌کند

این شهر ، در میان خودش جز همین بقیع
یک جای امن بهر تو پیدا نمی‌کند

اینجا اگر کسی به سوی خانه‌ات رود
در را به غیر ضرب لگد وا نمی‌کند

این شهر ، شهرِ شعله و هیزم به دستهاست
با آل فاطمه به جز این تا نمی‌کند

ابن ربیع پست چه آورده بر سرت؟
شرم و حیا ز سِنّ تو گویا نمی‌کند

بالای اسب در پیِ خود می‌کشاندت
رحمی به قامتِ خَمَت امّا نمی‌کند

تا می‌خوری زمین به تو لبخند می‌زند
اصلاً رعایت رَمَقت را نمی‌کند

زخم زبانش از لب شمشیر بدتر است
یک ذرّه احترام به زهرا نمی‌کند

اینجا مدینه هست، دگر کربلا که نیست
پس یورشی به معجرِ زن ها نمی‌کند

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

باور نمی کنم که به اوهم جفا شده
اوکه عزیزِ جان و دل مصطفی شده

اوکه امام و رهبر و مولای شیعه بود
از چه دلش به غُصه و غم مبتلا شده

مذهب به دست او به ثمرآمده بسی
مکتب به اَمرِحضرت نورش بنا شده

چندین هزار، مثل ابو حمزه ها فقط
درپای درس معرفت او گدا شده

درس وکتاب و بحث و روایات ما همه
با قال : صادقش همگی پُر بها شده

غربت شراره زَد به دل غم چشیده اش
وقتی مدینه با دل او بی وفا شده

با زهرکاری از نفس افتاده ، بی قرار
در بین حجره با غم دل آشنا شده

تنها،نه زهر کاری شده قاتلش،ولی
مسموم کین شده ، غم او منتها شده

آتش به خانه اش زَده اند و، قیامتی
در بین خانه و دل آقا بپا شده

سَجّاده را به وقت نمازش ، زِ پا او
دشمن کشیده ، باعث رنج خدا شده

با دست بسته ،ازحرمش تا که بُرده اند
اورا میان کوچه ، حرم در نوا شده

پای برهنه ، پیر زمانه ، چو بی عبا!
کی دیده دربه در وسط کوچه ها شده؟

یادِ علی غم دل و، با یادِ فاطمه
زخم دلش یکی و غم او دوتا شده

در بین کوچه ، درپی مرکب که می دوید
جانش برای فاطمه بارها فدا شده

گاهی بیادِ حیدروگاهی علی الخصوص
با یادِ زینبش دل او کربلا شده

دربین روضه ها،دل آن روضه خوان عجین..
با روضه ی حسین و تن و بوریا شده

شکرخدا که پیکرش آخر کفن شده
کِی دیگر او سرش به روی نیزه ها شده؟

تنها فقط شبیه حسین ، آن بقیع او
چندمرتبه خراب و ، یَم غُصه ها شده

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۵
هم قافیه با باران

اربابِ من هر روز و شب، من را تماشا میکند
با پستی ام با زشتی ام، دائم مدارا میکند

این جامِ تلخِ زندگی چون زهر کرده کامِ من
گر پرده بگشاید ز رُخ آن را گوارا میکند

آه می کشد هر دم ز دل چون بنگرد این توشه ام
آخر مرا در دیده اش این توشه رسوا میکند

خواهد اگر نفرین کند کون و مکان پاشد زِ هم
اما ز نفرین و بلا همواره پروا میکند

من غرقِ در موج گناه او غرقِ در ذاتِ خدا
اما گناهانِ مرا یکباره حاشا میکند

گفتم به دل آزاده شو دیگر ندارم تابِ غم
اما ز إقبالِ بدم امروز و فردا میکند

گر خواجه آید از سفر عالم گلستان میشود
این باغِ زرد و مرده را از دم شکوفا میکند

زیباست بهر عاشقان ، دیدار مولا از وفا
چون قبرِ زهرا مادرش الساعة پیدا میکند

آقای ما وقتی رسد بیند بقیع روزِ خوشی
زیرا برای اهلِ غم گنبد محیّا میکند

زنده شود قلب بشر با هر کلامش تا ابد
چون حضرت موعودِ ما کارِ مسیحا میکند


 سیروس بداغی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۰۶
هم قافیه با باران

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی
هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلام ٍ ابدی ٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی...

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-

باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید
بحسین بن علی ٍ بحسین بن علی


مهدی جهاندار
۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۱
هم قافیه با باران

خواستم کرببلا باشم شبی اما نشد
زیر قبّه...یک شب جمعه... ولی آقا نشد
.
با چه رویی من بگویم نوکرت بودم؟ حسین
سهمم اما یک زیارت بین زائرها نشد
.
بعد از عمری گریه کردن در میان روضه ها
یک سفر تا کربلا در خواب هم حتی نشد
.
ترس دارم دوستان گویند بعد از مردنم
که فلانی آخرش هم رفت از دنیا...نشد
.
فرزاد نظافتی

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۷
هم قافیه با باران

جلوه گر شد شب دوشین چو مه عید صیام

کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام

یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال

یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام

مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال

همچو خورشید فراز آمد از خانه به بام

تا همی ابروی او دیدم من با مه نو

هیچ نشناختم آیا مه نو هست کدام

شد او بیهده جوبای هلالی ز سپهر

من از آن روی نکو یافته صد ماه تمام

تا بدیدیم سپس با دل خرم مه نو

این‌چنین گفتم با آن صنم سیم‌اندام

ای دو یاقوت روان تو مرا قوت روان

هله وقت است که از لعل تو برگیرم کام

زانکه من بوسهٔ سی روزه ز تو خواهانم

هین اداکن تو مرا آنچه به من بودت وام

همچو طاوس بپا خیز و بریز از دل بط

به قدح بادهٔ گلرنگی چون خون حمام

داد دل بستان از باده درین فرخ عید

که مه روزه ز جان و دل ما برد آرام

باده بگسار و به‌ جای شکر و نقل بخوان

هر زمان مدحت مخدوم من آن صدرکرام


ملک الشعرای بهار

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
هم قافیه با باران
دردا که ماه رحمت حق باز هم گذشت
با آن که لحظه لحظه او مغتنم گذشت

درهای مغفرت به روی ما گشوده بود
مهمانی خدا به وسعت جود وکرم گذشت

شب های قدر او چقدر باشکوه بود
ساعات غرق عفو گنه دمبدم گذشت

برخرمن گناه من آتش کشید دوست
با آن که دید معصیتم از رقم گذشت

دست مرا گرفت خدا و نجات داد
وقتی ز پا فتادم و آب از سرم گذشت

ایدل بهوش باش پس از ماه مغفرت
ماهی که میزدند گنه را قلم گذشت

هرکس نبُرد بهره از این چشمه زلال
باور کنید زندگیش در عدم گذشت

درعیدفطر خوان کرم چیده می شود
گرماه رحمت و کرم ذوالکرم گذشت

یارب به وصل دوست سروری به ما ببخش
این روزهای هجر که با درد و غم گذشت

همسایه رضاست «وفائی» ومی سرود
اوقات خوب ما همه دراین حرم گذشت

سید هاشم وفایی
۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۶
هم قافیه با باران
گذشت، ماه خدا و رسید، عید صیام
به هر دو باد، درود و به هر دو باد، سلام

 هزار شکر که عید صیام کرد، طلوع
 هزار حیف که ماه صیام گشت، تمام

 چه دیر ماه خدا آمد و چه زود گذشت
 چو آفتاب که یک لحظه می‌پرد از بام

 مه نیاز و نماز و دعا و استغفار
 مهی که بوی خدا می‌رسید از آن به مشام

 مه مبارک جوشن‌کبیر، رفت ز دست
 مه دعای سحر، ماه سجده، ماه قیام

 به افتتاح و ابوحمزه، دعای مجیر
 گرفته بود دل دوستان حق آرام

 سلام باد به شب‌های قدر و اعمالش
 که با خدا همه شب انس داشتیم مدام

 سلام باد بر آن لحظه‌های شیرینی
 که می‌شد از همه سو عفو کبریا اعلام

 گناهکار! ز عفو خدا مشو نومید
 که ناامیدی از رحمت خداست حرام

 به عید فطر بگیر از خدای خود عیدی
 که میهمان خدا را خدا کند اکرام

 مه مبارک ما بیشتر مبارک شد
 ز مقدم حسن، آن نور چشم خیرالانام

 امام دوم، فرزند اول زهرا
 که بود شانۀ پیغمبر خداش مقام

 به روزه‌خوار بگو خون دل خورد دائم
 به روزه‌دار گواراست عید ماه صیام

 خوشا کسی که به مهر علی و اولادش
 گرفت روزه و گسترد سفرۀ اطعام

 علی، ولی خدا، نفس مصطفی، حیدر
 که حب او همه دین است و مهر او اسلام

 خجسته نام خوشش حسن مطلع قرآن
 حدیث مدحش در لوح گشته حسن ختام

 وضو بگیر و بخوان داستان ردالشمس
 که آفتاب، به دست علی سپرده زمام

 بگو به خصم علی روزه و نماز، تو را
 شرار آتش خشم خدا شود در کام

 به روز حشر که داغ عطش به هر جگر است
 خوشا کسی که ز دست علی بگیرد جام

 مرام میثم تمار خوش بود «میثم»
 که در ثنای علی یافت عمر او اتمام

غلامرضا سازگار
۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۹
هم قافیه با باران

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی

در عرصه خیال که آمد کدام رفت

بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد

در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید

تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه

رند از ره نیاز به دارالسلام رفت

نقد دلی که بود مرا صرف باده شد

قلب سیاه بود از آن در حرام رفت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود

می ده که عمر در سر سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت

گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت


حافظ

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران