هم‌قافیه با باران

۶۵ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا احسان پور» ثبت شده است

خوشا آنان که تام‌الاختیارند
و از این رو همیشه رشوه‌خوارند

همین باریکه آن‌قدری کلفت است
که شغل دیگری لازم ندارند

ولی با این وجود از پُست، چیزی
اگر باشد قویاً خواستارند

ندارد سیری اصلاً اشتهاشان
که مردانِ گرفتار ویارند

تقلّب، پولشویی، رانت‌خواری...
برای باد کردن بی‌قرارند

نه اینکه کارشان گیر کسی نیست
لذا در کار کردن نابِکارند

اگر هم کارشان گیر کسی بود
سه‌سوته شانه‌مال و پاچه‌خوارند

نمی‌لرزند با باد مخالف
به جای خویش چون میخ استوارند

بیفتد دست هر کس کار کشور
به خدمت کردن ایشان پایدارند

امور مملکت، دوری‌ست کلاً
لذا تا دور بعدی بردبارند

برای حفظ ارزش بی‌بخارند
برای حذف ارزش بی‌شمارند

اگرچه عاشق جنگ و جهادند
به وقت جنگ، حتماً عذر دارند!

ولی هنگام تقسیم غنایم
به نوبت پشت یکدیگر قطارند

و بعد از جنگ هم تا آخر عمر
برای کلّ تاریخ افتخارند

وسط باشد اگر پای منافع
به روی هر چه شد پا می‌گذارند

برای حفظ جان و مال و ناموس
وطن را هم به دشمن می‌سپارند

ولی با این وجود، اینان همیشه
برای کشور ما اعتبارند

منافق نیستند این دیپلماسی‌ست
به قول خویش، اهل ابتکارند

نمی‌ریزند روی آب «چیزی»!
برای هم‌قماشان پرده‌دارند

کلید و راه‌حلّ مشکلاتند
خوشا آنان که با این عدّه یارند

رضا احسان‌پور

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۵
هم قافیه با باران

کنسرت نرو جانم! کنسرت خطر دارد
غیر از خطرش ایضاً کنسرت ضرر دارد

بی‌میلی و نازایی، بامیلی و اچ‌آی‌وی
تأثیر فلان‌طوری بر نسل بشر دارد

صد مسأله‌ی جسمی، هم کیفی و هم کمّی
جز مسأله‌ی جسمی، بر روح اثر دارد

کنسرت پر از فحشاست، چون تنبک و تار آن‌جاست
هم ساقی سیمین‌ساق هم مرغ سحر دارد

تا خواهر و مادر هست کنسرت نباید رفت
کنسرت نخواهد رفت هر کس که پدر دارد

کنسرت دقیقاً چیست؟ آلودگی صوتی‌ست!
این حجم فضاحت را کی عرعر خر دارد؟!

کنسرت بد و جیز است چون عامل هر چیز است
بر ریشه‌ی ما، تیشه، بر ساقه، تبر دارد

این وسوسه‌ی خنّاس، بر قلب عوام‌الناس
تأثیر بدی همچون گوساله‌ی زر دارد

آمار طلاق و جرم، بیکاری و الباقی
زیر سر کنسرت است، این‌قدر که شر دارد

«ای لولی بربط‌زن»! این‌قدر نکن شیون
تعطیلیِ کنسرتت اما و اگر دارد؟!

کنسرت اگر جبراً تعطیل شود حتماً
خیر است که از خیرش، مسئول خبر دارد

«هر کو نکند فهمی»، تو نیز نمی‌فهمی
«این کلک خیال‌انگیز» صد زیر و زبر دارد
::
از زور چماق ای دل! هرگز نشوی غافل
ارشاد به این صورت یک روز، ثمر دارد

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۲۴
هم قافیه با باران

من با همه، با خرد و کلان رابطه دارم
با مرد و زن و پیر و جوان، رابطه دارم

با هر کس و هر جا بشود یا بتوانم
می‌خواهم و در حد توان رابطه دارم

با هر که «چنین» است، «چنین» رابطه دارم
با هر که «چنان» است، «چنان»، رابطه دارم

گاهی جلوی چشم همه، گاه به خلوت
القصّه که پیدا و نهان رابطه دارم

از خلوت بنده خبری درز نکرده
باپرده! و بی‌نام‌ونشان رابطه دارم!

البته من از رابطه‌ام شرم ندارم
بی ‌واهمه در امن و امان رابطه دارم

چون با شعرا رابطه‌ام خوب و قشنگ است
با مرغ چمن، سروِ چمان رابطه دارم

هرچند پزشک است، ولی داخل شعرم
زشت است بگویم که چه‌سان رابطه دارم!

جز محکمه‌ی عدل الهی، همه جا من
با قاضی و با دادستان رابطه دارم

چون مملکت ارثِ پدران و پسران است
پس با پدران و پسران رابطه دارم

گفتند «نگو»! چشم! بدانید که من با
آن کس که نیاید به زبان، رابطه دارم

بهمان که به جای خود، اگر لازمتان شد
در رابطه با بحث فلان رابطه دارم!

از ضابطه با بنده نگویید عزیزان!
چندی‌ست که با ضابطه‌تان رابطه دارم

روزی اگر از رابطه‌هایم بنویسم
اندازه‌ی صد جلد رمان رابطه دارم

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۹
هم قافیه با باران

به نام خداوند نان آفرین
و دندان و نان توأمان آفرین

خداوند لبخند و شوخی و طنز
خداوند شیرین بیان آفرین

خداوند باحال و اهل صفا
خداوند حور و جنان آفرین

خداوند اقشار شاسّی بلند!
و بیچاره‌ها را ژیان آفرین

نوابخش موسیقی سنّتی
«سراج»، «افتخاری»، «بنان» آفرین

«حسین علیزاده» و «ذوالفنون»
و «پرویز مشکاتیان» آفرین

و خواننده‌ی آن‌ور آب را
به اصرار نسل جوان آفرین

برای بز و گوسفندان، شبان
برای شتر، ساربان آفرین

برای بشر، سازمان ملل
رییسی چو «کوفی عنان» آفرین

خداوند «ژول ورن»، «کافکا»، «چخوف»
«فهمیه رحیمی»... رمان آفرین!

نبوده به غیر از نویسنده‌ها
برای کسی داستان آفرین

و شاعر هم البته شاعر شده
به لطف خدای دُخان آفرین

نه! البته «سعدی» نبود اهل دود
لذا با چه شد بوستان آفرین؟!

خداوند همسر دِهِ مهربان
برای «سمن»، «ارغوان»، «آفرین»

چرا کاکتوسش رسیده به من
خداوند سرو چمان آفرین؟!

چه زخمی از این بدتر آیا بُوَد
که زخمت زند پانسمان آفرین؟

فلان طرح، ناقص شده افتتاح
به نام خدای روبان آفرین

خدایی که در سایه‌اش می‌شوند
همه دین‌فروشان، دکان آفرین

علی‌رغم تحریم هر دشمنی
خدا می‌شود راندمان آفرین

سر کوچه‌ای گوجه‌ها را گران
سر کوچه‌ای رایگان آفرین

و تحت فشار تورّم مرا
بسی قابل زایمان آفرین

برای سفرهای استانیِ،
فلان شخص هم ارمغان آفرین

برای مدیران این مملکت
مدیریّتی بی‌کران آفرین

و عمری زیاد و دراز و طویل
بلاانقضا، جاوادن آفرین
::
چه سرویس‌ها شد در این زندگی
دهانم! خدای دهان آفرین!

در آورده مو بس که هی غر زدم
زبانم! خدای زبان آفرین

اگر زهر شرط است ما خورده‌ایم
به جان تو ای استکان آفرین!

ولی باز با این تفاسیر شکر
تشکّر خداوند جان آفرین!

هزار آفرین! صد هزار آفرین!
همین‌طور، هی همچنان آفرین!

رضا احسان پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۴
هم قافیه با باران

شاعر از خوشگلی یار بگوید خوب است
از دل و قلوه‌ی دلدار بگوید خوب است

شیخ در موعظه‌های رمضان جز روزه
اگر از لحظه‌ی افطار بگوید خوب است

شاه اگر خواست به لشکر بدهد قوّت قلب
چیزی از عمه‌ی اغیار بگوید خوب است

مرد، از دید زنش اکثر اوقات بد است
وقتی از گردش و بازار بگوید خوب است

خبر مرگ عزیزان بد و تلخ است ولی
با قر و غمزه، پرستار بگوید خوب است

بی‌گمان دختر همسایه اگر که حتی
«بله» با زور و به اجبار بگوید خوب است

تا که افکار عمومی به تو ایمان دارند
کذب را مجری اخبار بگوید خوب است

یا فلان کارشناس تلویزیون، وقتی
روی بردار و نمودار بگوید خوب است

انتخابات که شد هر که به رسم معمول
شرحی از وضع اسفبار بگوید خوب است

شاخ در جیب خلایق بکند تا زانو!
از پر و پاچه و منقار بگوید خوب است

یا اگر خواست بلافاصله معروف شود
از پس پرده و اسرار بگوید خوب است

از فلان شخص و پسرها و فک‌وفامیلش
از مدیران تبهکار بگوید خوب است

چون که تحقیق نشان داده که انسان گاهی
سخن راست هم انگار بگوید خوب است!

بحث از ریل گل و بلبلی‌اش خارج شد
طنز اگر از گلِ بی خار بگوید خوب است!

شاعران را چه به تحلیل سیاسی اصلاً؟
شاعر از خوشگلی یار بگوید خوب است!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۸
هم قافیه با باران

اشک‌هایم، شعرهایم؛ آستینم، دفترم
توده‌ای از ابرهای پُرغزل در باورم

مجرمم! با اعترافاتی که تکراری شده‌ست
خواب‌های من مجازات است و زندان، بسترم

شور فرهادی ندارم، مرگ شیرین بهتر است
لاکپشتی خسته‌ام، عمری‌ست کوهی می‌برم

گرگ‌های عقل را چون برّه‌ی عشقت درید
برّه‌ای گرگم، خودم را گلّه گلّه می‌درم!

یوسفی زندانیِ زخمی‌ترین پیراهنم
با کبوترهای چاهی تا زلیخا می‌پرم!

آمدی تا راه باشی، سهمِ من بن‌بست شد
زخمی‌ام چون نیل موسی دیده امّا کافرم

هر چه سوزاندی مرا با رفتنت، ققنوس‌وار
زنده بیرون آمدم هر بار از خاکسترم

رو به راهم، رو به راهی که تو را از من گرفت
چشم‌های شرجی یک زن، کنار بندرم


رضا احسان پور

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۲
هم قافیه با باران

دارم هوای خدمت یکریز دیگری
یا رب نصیب بنده نما میز دیگری

میزی همیشگی و کشودار و زیردار!
میزی که هست معدن زرخیز دیگری

تنها مرا به میز بیاویز؛ قانعم
دیگر نیاز نیست به آویز دیگری

البته راستش بجز آن میز از شما
دارم دوباره خواهش ناچیز دیگری

از راه غیب! مثل فلانی به جیب من
لطفاً بریز مبلغ واریز دیگری

چندین حساب بانکی پُر دارم از خودم
امّا حساب بانکی لبریز دیگری...

گاهی برای درد و بلاها نیاز هست
باشد علاج دیگر و تجویز دیگری

حالا برای روز مبادا کنار تو
دارم خدای خوب و دلاویز دیگری!

رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۳۷
هم قافیه با باران

هر که را می‌بینی امروزه به نوعی شاعر است
ضمن شاعر بودن ایضاً شاعر ما ناشر است

شعرهای خوب می‌گوید نه شعر «نقطه‌چین»!
شاعر ما شاعری خوب است، شعرش فاخر است

فی‌المثل در شعر ایشان حرفی از وافور نیست
هر چه می‌گردی فر است و وافر است و ویفر است!

آب در شعرش نمی‌بندد، تماماً محتواست
شعر او از بهترین اشعار سبک واشر است

او برای هر چه فکرت می‌رسد شعریده است!
از بیان حجم اشعارش زبانم قاصر است

برخلاف هم‌ردیفان نان او در شاعری است
شعرهایش بوی نان دارند، گویی شاطر است

شاعر اشعار تبلیغات بازرگانی است
از لحاظ اقتصادی شاعر اسپانسر است

از لحاظ مذهبی هم سیم او وصل است خوب
شاعری آیینی و پاکت‌بگیر و ذاکر است

در سیاست، جامع‌الاطراف و حداکثری است
در تمام صحنه‌ها از هر جناحی حاضر است

چون مخاطب‌های او گسترده‌اند از هر نظر
غالباً در جنگ بین حق و باطل ناظر است

از رفیقان فلان آقا و بهمان خانم است
هر چه می‌خواهی بخواه از او، یقیناً قادر است

شاعران را بررسی کردم هزاران بار، باز
توی تاریخ ادب مانند ایشان نادر است

رضا احسان پور

۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۵
هم قافیه با باران
قسمتت این شده یک مرغ مهاجر باشی
بروی یا نروی، باز مسافر باشی

بروی، بازنگردی به خودِ بیخودی‌ات!
کار سختی است اگر البته قادر باشی

کار سختی است مگر معجزه‌ای رخ بدهد
یا که حتّی شده جادوگر و ساحر باشی

حیف از عمرت که بمانی که بفهمند تو را
حیف از عمرت که به دنبال مفسّر باشی

دور شو از خود و امروزِ خود و تاریخت
آن‌قَدَر دور که یک داغ معاصر باشی

آن‌قَدَر دور که یادت برود تلخی‌ها
رد شو از حاشیه، انگار که عابر باشی

خوش به حال تو که یک عمر، مسافر هستی
قسمتت این شده یک مرغ مهاجر باشی

رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۲
هم قافیه با باران

آن اوایل بود او لولوی دانشگاه‌ها
چند ترم بعد شد جوجوی دانشگاه‌ها

این یکی از چشمه‌های کوچک این روزهاست
صبر کن تا بنگری جادوی دانشگاه‌ها

راهروهایش به مار و پلّه، زکی گفته است
سبک معماری تو در توی دانشگاه‌ها

زیر بار امتحان از بس که می‌زایند، پس
چند زایشگاه هم پهلوی دانشگاه‌ها
-

یک نفر تاسیس اگر می‌کرد عمراً می‌رسید
تا فلک فریاد دانشجوی دانشگاه‌ها!

در توانم نیست از استادهایش دم زنم
عالم دهر است تا هالوی دانشگاه‌ها

غیر علم و دانش و تحقیق و کار و بحث و درس
نقطه‌چین هم هست گاهی توی دانشگاه‌ها

بسته است از پشت دست تورهای بوووق را!
شور و حال و لذّت اردوی دانشگاه‌ها

تا شقایق هست و مریم هست، وز وز نیز هست!
پس چرا خالی شود کندوی دانشگاه‌ها؟

در زمان حافظ شیراز اگر این طور بود،
وضع خال و گونه و گیسوی دانشگاه‌ها-

جای آن آهوی وحشی مطمئناً می‌سرود
چند دیوان شعر از آهوی دانشگاه‌ها

درد عشقی می‌کشیدم از نگاری جزوه‌دار
عاقبت کافور، این داروی دانشگاه‌ها...

بگذریم! القصه دانشگاه، حالش خوب نیست
وای بر وضعیّت بد بوی دانشگاه‌ها!


رضا احسان پور

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۶
هم قافیه با باران

هیچ می‌دانی که هستم؟! بنده آقازاده‌ام
یعنی از خرطوم فیل و آسمان افتاده‌ام

نقطه‌چین شد حضرت بابا برای مملکت!
مملکت حالا اگر جبران کند، آماده‌ام

چون که بابا می‌برد با خود مرا جاهای خوب
هست تنها دست ایشان، روز و شب قلاده‌ام

کار و بار هر کسی گیر من است و در عوض
بنده بند هیچ چیزی نیستم... آزاده‌ام!

نیّتم مشکل گشایی بوده است و کار خیر
گاه اگر سهواً به شخصی زیرمیزی داده‌ام

حزب بادم، هر طرف مقدور باشد می‌روم
می‌رود هر ور که راهی باز باشد جاده‌ام

جمع اضدادم، مخاطب‌های من گسترده‌اند
گاه در میخانه‌ام گاهی سر سجاده‌ام

موضعم اصلاً، اصولاً، واقعاً معلوم نیست
گاه نرم و مخملی، گاهی ولی سنباده‌ام

درک من کار شماها نیست هرگز، بیخیال
خلقتی پیچیده دارم گرچه شاید ساده‌ام

در توانایی من این بس که شیطان رجیم
مانده در ظرفیت مافوق فوق العاده‌ام


رضا احسان پور

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۱
هم قافیه با باران

بنده آدم حسابی‌ام اما، نه به اندازه‌ی شما حضرات
بنده اینجایم و شما آنجا! من کجا و شما کجا حضرات؟

خرده پایی که غیر کار و تلاش، هیچ چیزی ندارم آقایان
و غلط می‌کنم اگر بکنم، کرده‌ام را قیاس با حضرات

من و امثال من فقط شاید، سر سوزن تخصصی داریم
ای به قربان آن تعهدتان، عذر تقصیر بنده را حضرات...

پیش سرچشمه‌ی علوم شما، مدرک بنده، کاغذی پاره است
در مدیریّت خدادادی، بس که دارید دکترا حضرات

فکر ما جای خود، شما حتّی، صاحب جان و مال ما هستید
بس که دارید حق به گردن ها، نشود حقّتان ادا حضرات

چاکر البته سعی دارم تا بعد از این بیشتر تلاش کنم
بالاخص در خصوص بربری و سنگک و چای ناشتا، حضرات

یا که حتی امور شخصی‌تر، هر چه شخصی‌تر از قضا بهتر
فی‌المثل... چیز!... بگذریم اصلاً؛ ترس دارم شود ریا حضرات

بعد صبحانه‌های کاری‌تان، حال کاری اگر که بود، که بود
و اگر هم نبود، طوری نیست، چون نپرسد کسی "چرا؟" حضرات

چون شما نور چشم ماهایید، ما همه نوکریم و آقایید
ما ز پایین، شما ز بالایید! ما کجا و شما کجا حضرات؟

هر کسی خاک پایتان شده است، ره صد ساله طی نموده شبی
تا نظر سوی خاک فرمایید، می‌شود درّ و کیمیا، حضرات

الغرض مخلص کلام اینکه، بنده خدمتگزارتان هستم
گاه گاهی اگر میسر شد، نظری نیز سوی ما، حضرات...


رضا احسان‌پور
۱ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۱
هم قافیه با باران
یک مشت زبان نفهم و جانی 
دیوانه و عقده‌ای... روانی

اندازه‌ی فهم، قدر ارزن 
مصداق دقیق لفظ کودن

ظاهر که نگو! شبیه عنتر!
باطن که خدا به دور، بدتر!

از هر چه که سافل است، اسفل 
ترکیب سه نقطه‌اند و انگل

هرگز نرسد به پای ایشان 
در فتنه‌گری و مکر، شیطان 

یا گرم چریدنند و مست‌اند 
یا اینکه به فکر "چیز" هستند!

آل شکم‌اند و آل تنبان 
رحمت به شعور و فهم حیوان

احمق‌تر از آنکه وصف گردند 
با عقل، همیشه در نبردند

::

گور پدر سعود و آلش 
بشمار که می‌رسد زوالش


رضا احسان‌پور

۱ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۲
هم قافیه با باران

چرا من؟... خب! چرا نه؟ من شما را... راستش خانم!
(همین اوّل چه آسان ناگهان شد دست و پایم گم)

چرا تو؟ خب نمی‌دانم!... نمی‌دانی؟!... نه! می‌دانم!
ولی آخر چگونه منطقی شرحش دهم خانم؟!

منی که شاعرم خیر سرم، لالم! در این فکرم،
چه می‌گویند یعنی این مواقع باقی مردم؟

چه می‌گویند از حسّی که چیزی فوق تفسیر است؟ 
گمانم باز پرسیدی برای دفعه‌ی دوّم،

چرا من؟... شک ندارم خوب می‌دانی چرا، امّا
دلت می‌خواهد از من بشنوی که...


رضا احسان‌پور 

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

باز هم مثل همیشه غرق بودی در کتاب
کنج کافه، پشت میزی بودی و لیوان آب...

آمدم از عمد، پایم را زدم محکم به میز
آه! شرمنده! حواسم رفت توی این کتاب

دشمنت شرمنده آقا! آب یعنی روشنی
بیخیالش! پس شما هم خوانده‌اید این را جناب

اتّفاقی دیدم این را روی میز کافه‌چی
شعرهایش بی‌تعارف می‌کند دل را کباب

هر چه در وصفش بگویم باز هم کم گفته‌ام
خوش به حال شاعرش با این همه اشعار ناب

من چرا چیزی بگویم؟ مشک می‌بوید خودش
سرکتابی باز کردی بعد هم با آب و تاب،

شعر خواندی... آه! دارم تازه می‌فهمم چرا
شاعرم من! «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!

راستش این شعرها را من... کتابِ شعر من...
با که صحبت می‌کنی آقا؟ بیا! صورت حساب...

باز انگاری توهّم داشتی... خوبی؟ خوشی؟
باز هم مثل همیشه غرق بودی در کتاب؟!


رضا احسان‌پور
۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۰
هم قافیه با باران

قسم به نم نم اشکم، به پاره‌ی جگرم
از این سیاهی بی تو، به صبحِ خود ببرم

بیا و بگذر از این جبر و اختیارم کن
بیا و بگذر از این من، نگو نمی‌گذرم

به پای آمدنت سر بریده‌ام از صبر
هوس نموده‌ام اصلاً که پیرهن بدرم

فرار می‌کنی از چنگ من چرا؟ برگرد!
چه جای جنگ؟ ببین! «هیت لک»! که بی‌سپرم!

در آسمان به هوای تو بال خواهم زد
اگر چه بوی قفس می‌دهی به بال و پرم

خوشا به عشق رسیدن به رغم بدنامی
خوشا منی که به عالم به ننگ مفتخرم!


رضا احسان‌پور
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۷
هم قافیه با باران

آقا! اجازه هست کمی دلبری کنم؟
یعنی برای همسر خود، همسری کنم؟

با گوشه چشم، با لب و دندان و روسری
قدری برای حضرتت اغواگری کنم؟

یک لحظه کافی است، زلیخا شوم عزیز!
تا دست‌های عقل تو را خنجری کنم!

دردت به جان هر چه طبیب است؛ جان من!
برخیز تا که درد تو را بستری کنم

من کیستم؟! تویی که مرا شعر می‌کنی
آری هنوز مانده که تا قیصری کنم

«تسلیم از آن بنده و فرمان از آن» توست
وایِ دلم، اگر که دمی خودسری کنم

::

این‌ها خیال‌های قشنگ دوتایی است
کی می‌شود پدر شوی و مادری کنم؟


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۶
هم قافیه با باران

باران که می‌گیرد دلم بدجور می‌گیرد
مثل صدای خسته‌ی تنبور می‌گیرد

باران که می‌گیرد دلم بی‌چتر می‌نوشد
در آسمان، بارانی از انگور می‌گیرد

باران که می‌گیرد دلم از قطره‌ها، از ابر
نم نم سراغ از خاطراتی دور می‌گیرد

باران که می‌گیرد دلم آغوش می‌خواهد
تنهایی‌ام در چشم‌هایم شور می‌گیرد

باران که می‌گیرد دلم روی سرم با آه
هی بغض می‌سابد، خدا هم تور می‌گیرد

باران که می‌گیرد دلم در اختیارم نیست
مجبورم و مجبورم و مجبور... می‌گیرد


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۵۵
هم قافیه با باران

آن قدر، جا خوش می‌کنی در جان آدم
تا می‌شوم مانند تو! تا می‌شوم، غم!

تو! از همان اوّل که حوّا بود، بودی
اصلاً به این خاطر شدی همزاد آدم!

خوشحال باش ای غم! که آخر سر تو بردی
حتّی غزل را هم به تو تقدیم کردم

حالا تویی با هر چه که در چنته داری
حالا منم با خاطراتی گنگ و مبهم

از من گرفتی هر چه را از او گرفتم
باشد! بگیر از من هوا را، خنده را هم

جای کسی در شعر من خالی است... داری،
این بیت را پر می‌کنی با اشک... نم نم

نم نم بیا! با قهوه‌ی قاجاری بغض
لعنت به تنهایی... به من... حیّ علی سم!


رضا احسان‌پور

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۵۸
هم قافیه با باران

ای محمّد جواد خان ظریف
شیطنت‌های غرب را تو حریف

مرد میدان صحبت و عزّت
ای وزیر گلم! خدا قوّت

می‌روی خارجه، خدا یارت
گره‌ها باز باشد از کارت

«رب اشرح» بخوان که گفتارت
با صلابت شود چو رفتارت

تا سلامت به مقصدت برسی
حافظت باشد «آیه‌الکرسی»

ما همه یار و یاورت هستیم
خواهرت یا برادرت هستیم

ما دعاگوی تیم ایرانیم
پیش تو پشت میز می‌مانیم

نور چشم و امید ملّت ما
شیرسرباز حضرت آقا

چشم شیطان و گوش او هم کر
با تفاضل گل زیاد ببر

از حسودان داخلی که تو را
روز و شب می‌زنند هم به خدا،

شکوه کن یا دعایشان کن تا
عقلشان اندکی مگر سرِ جا...

دلت آرام و قرص، ما هستیم
با تو در هر چه هست، همدستیم

با امید و نگاه رو به جلو
رو به فردای پرغرور، برو

دهن غرب را فلان و ببند
ناز شستت جناب خوش لبخند!


رضا احسان‌پور
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران