هم‌قافیه با باران

۳۰ مطلب با موضوع «شاعران :: سیده تکتم حسینی» ثبت شده است

درد مرا طبیب علی و دوا علی ست
دارالشفاست شهر نجف چون شفا علی ست

بیش از هزار راه به الله می رسد
در هر هزار راه ولی رهنما علی ست..

تردید کرده عقربه در لرزشی مدام
شاید دلیل لرزش قبله نما علی ست

کافر که نیستم که بگویم علی خداست
گر چه بعید نیست بگویم خدا علی ست..

گر در مسیر عشق نبی می زنی قدم
از ابتدای راه بدان انتها علی ست..

ما از خودش جواز زیارت گرفته ایم
رمز عبور رد شدن از مرزها علی ست

از هر زبان که می شنوم نامکرر است
راز بزرگ هردو جهان ذکر " یا علی " ست..

سیده تکتم حسینی
۲ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۰
هم قافیه با باران

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست

به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی وقت خواب دیدن نیست

من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم
میان ما دونفر گفتن و شنیدن نیست

نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست

بگیر از لب داغم دوبیت بوسه ی ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست

برای من قفس از بازوان خویش بساز
که از چنین قفسی میل پرکشیدن نیست

تو آسمان منی ! جز پناه آغوشت
برای بال و پرم وسعت پریدن نیست 

تکتم حسینی


۰ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۴
هم قافیه با باران
بـی نگاهت .. بـی نگاهت مرده بودم بارها..
ای که چشمانت گره وا می کنــد از کارها

مهر تو جاری شده در سینــه ی دریا و رود
دور دستاس تو مــی چرخند گندمــزارها ..

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیریـــن است اما سفـــره ی افطارها..

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاس ها .. آلاله ها.. گل پونه ها.. گل نارها

برگ های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها...

بعد تو دارد مدینــه غربتـــی بی حد و مرز
خانه های شهر.. درها .. کوچه ها.. دیوارها..

نخل های بی شماری نیمه شب ها دیده اند
سر به چاه درد برده کـــــوه صبری ، بارها ...

سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۰
هم قافیه با باران

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم

پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم


تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی

و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم


بزن نی باز غوغا کن..بزن دف شور برپا کن

به هر سوزی بگریانم به هرسازی برقصانم


ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم

تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم


اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود

که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم...


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۱
هم قافیه با باران

در تاریکی 

در روشنایی 

در درز همین دیوارهای کهنه 

جایی میان شب و روز 

هر قدر هم که گریه کنم

هیچ 

پر رنگ ترین شکل من است...


مرا دوست بدار

تنها مرا دوست بدار..

چون بارانی 

که پلک پنجره را 

خیس می کند...


سیده تکتم حسینی

۴ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

نـه بــــی تـــو بـــــردل زارم قــــرار مــی آید

نـه غـصـــه با دل تنــگـــــم کنــــار مــی آید


بـــرای آن که بسوزد به هــر بهانــــــه دلــم

چقـــدر خاطــــره هایــت بــه کــار مـــی آبد


چقـــدر قصـــه ی خیس از تو در نگاهـم ماند

چقــــدر گریــــه به چشمـــــان تار مـــی آید


نهـــال کوچک من خستــه ای .. بخواب آرام

دوبـاره شــاخــــه ی خشکت به بار مـی آید


دوباره شاخه ی خشکت شکوفه خواهد داد

دوبـــاره بعـــــدِ زمستــــان بهــــار مــــی آید


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۶
هم قافیه با باران

از چشــــم تو سرشار شدم ای غــــم پر شور

تا سرزده آمــــد بــــه دلـــــم خاطـــره ای دور


 دو پولک براق دو مخمــــــل شب غمگیـــــــن

دو مست غزل ساز دو میخانه ی مستــــــور..

 

تو سیب ، تو گندم ، تو گناهی اگر ای عشق

من دست پر از خواهشم ای جذبه ی مغرور

 

تو مــــاه به رقص آمـــده در آینــــــه ی حوض ..

من چشــــم به شور آمده با گریه ی ماهــــــور

 

بگــــذار که سر مست خیالات تـــو باشــــــــم

با یاد لب توست که شیریـــــن شده انگــــــــور


تقدیـــــر چنیــــن است بــــه مقصد نرسیــــدن

من شام بدخشانـــــــم و تو صبــــح نشابـــــور...


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۱
هم قافیه با باران

نشسته برف پیری روی مویت  دلم می­خواست تا باران بگیرد

تنت از خستگی خرد و خمیر است  بیا تا خانه بوی نان بگیرد

 

بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد  پــدر پاییـــــز تقصیـــری ندارد

نمی­خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد

 

غریب و خسته و بی سرپناهم  سیاه است آسمان بختگاهم*

برای برگ های زرد عمـــــرم  بگـــو جنگل حنــا بندان بگیــــرد

 

پدر اندوه در دلهــا زیاد است  سرِ راه تو مشکل ها زیاد است

بگو کی می­رسد از راه آن روز  که بر ما زندگــی آسان بگیرد

 

خدا قوت... نباشی خسته­ای ماه  از این دنیای تاریک و پر از آه

خدای یوسفِ افتـــاده در چاه  تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..

 

خدا را شکر اگر امروز غم هست حرم هست و حرم هست و حرم هست

خودت گفتی به من ، امکان ندارد  دل سادات در ایــران بگیرد


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۴:۵۲
هم قافیه با باران

همین کــه مـــوی سیاه تو شد رها در باد..

چه بی بهانه شکستم چه بی صدا در باد..


شکست بغض من وُ چشم های مضطربـــم

گــریـسـت عطـــــر پــراکنــــده ی تو را درباد


غروب بـــود کــــه رفتــــی و باد مـــــی آمــد

چــــه گریـــه ها که نکردم غــروب ها در باد..


به سمت باغِ خـــزان دیــده برنمــــی گــــردد

شکوفـــه ای که شد از شاخـه ها جدا در باد


میــــان داغ تــــو و اشــــک و آه حیـــرانـــــم

در آتـش است دلـــــم یـــا در آب یـــا در باد...


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران

از من تلخ چرا شهد و عسل میخواهـی

تو چه از این زن زانو به بغل میخواهــی


من که غارت زده ی هند نگاهت هستم

از من خاک نشین تاج محل میخواهــی


مشتری نیستــی و راهــی سیاراتـــی

از زمین خورده ترین ماه زحل میخواهــــی

 

در قصاید سخــن هجر به پایان نرسیـــد

پس تو امروز چه از جان غزل میخواهی ...؟


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران