هم‌قافیه با باران

۱۵ مطلب با موضوع «شاعران :: سید محمد جواد شرافت» ثبت شده است

شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه‌ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند

مثل قدش، قدمش، لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می‌خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقی‌ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مالِ خودشان چشم همه دلواپس
خیمه‌ها تشنهٔ سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است، قیامت کرده‌ست
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ‌ها در سخنت هم‌نفس هلهله‌ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه‌ای، آه وَ دارد لب تو می‌سوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه‌کنان عبدالله
مجتبای تو همین‌جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

سیدمحمدرضا شرافت
۰ نظر ۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۴:۱۷
هم قافیه با باران

ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه خوب‌تر داری

تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهرهٔ خود رنگ و بوی پیامبر داری

هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری

باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری

با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری

از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می‌داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری

شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه
گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری

در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم حسن ناگفته بیشتر داری

سیدمحمدجواد شرافت

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۵:۰۶
هم قافیه با باران

دنیای با حضور تو دنیای دیگری‌ست
روز طلوع سبز تو فردای دیگری‌ست

بوی بهشت می‌وزد از کوچه‌باغ‌ها
خاک زمین بهاری گل‌های دیگری‌ست

گل‌های مریم از گل نرگس معطرند
عیسی اسیر نام مسیحای دیگری‌ست

 دیگر زمان از این همه تکرار خسته است
 تاریخ بی‌قرار قضایای دیگری‌ست

 فردای بی‌تو باز شبی از سیاهی است
 فردای با تو روز به معنای دیگری‌ست

 با هر غروب جمعه دلم زار می‌زند
 چشم انتظار جمعه‌ی زیبای دیگری‌ست

با یادت ای مسافر شب‌گریه‌ی بقیع
در جمکرانم و دل من جای دیگری‌ست

سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۳۹
هم قافیه با باران

سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعه ی چشمان کیستید؟

با این نگاه شعله ور از برق افتراق
با این نگاه خط زده بر خطبه ی وفاق

با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله

با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینه ی نگاه علی نیست این نگاه

چشم علی که محو افق های دور بود
از درد و داغ شعله ور اما صبور بود

چشمی که خطبه خطبه نگاهی شگرف داشت
چشمی که با همیشه ی تاریخ حرف داشت

آن حرف ها چه ژرف چه ژرفند خوانده اید؟
آن حرف ها شگفت و شگرفند خوانده اید؟

از درد بی امان چه بگویم؟ شنیده اید
از خار و استخوان چه بگویم؟ شنیده اید

مولا رسیده بود به سوزان ترین مصاف
اما نبرد دست به شمشیر اختلاف

تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید

چون لیلة المبیت، علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت

آتش به سینه داری اگر، شعله ور مباش
هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش

دامن مزن به آتش این قیل و قال ها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سال ها

از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا

القصه سیره ی علوی این چنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود

بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه یا علی

سید محمد جواد شرافت

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۳
هم قافیه با باران

ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفته ی آرام وزیده
ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه
ای بغض ترین ابر به باران نرسیده

ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هرروز زمانه به غمت غصه ای افزود
غم درپی غم در پی غم در پی غم بود
ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده

من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی ؟
که آمده ای با دل خون قد خمیده

نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل
شد شعر به یک روضه ی مکشوف مبدل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیده ست به رگ های بریده

این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش
شد باز درون دل تو شعله ور آتش
در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش
ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده

این قافله ی توست سوی کوفه روان است
برنیزه برای تو کسی دل نگران است
شکر است که تا شام فقط ورد زبان است
رفتید دعا گفته و دشنام شنیده*

سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست
مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست
قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست
من ماندم و این شعر و گریبان دردیده

سید محمدرضا شرافت

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۹:۲۷
هم قافیه با باران

در سرخی غروب نشسته سپیده ات
جان بر لبم زعمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‏ های بریده‏ بریده ‏ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ‏ات

پا می‏کشی به خاک… تنت درد می‏ کند
آتش گرفتم آه از آه کشیده ات

خون گریه می‏ کنند چرا نعل اسب‏ها؟
سخت است روضه ‏ی تن در خون تپیده ‏ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ‏ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ‏ات؟

باید که می‏ شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‏ ات

سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۸
هم قافیه با باران

ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت

جان پدر را تا بهشتی غرق گل می برد
در لحظه های روشن دیدار لبخندت

لبریز بود از مادری لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه سرشار لبخندت

نه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد تکرار شد تکرار لبخندت

با گردش دستاس خیر و نور می پاشید
بر هرچه صحرا هرچه گندمزار لبخندت

از روزه ی بی نان و بی خرما چه شیرین تر
وقتی که باشد لحظه ی افطار لبخندت
..
اما چرا این روزها دیگر نمی خندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت.‌..

مثل گلی توفان زده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار لبخندت

این روز های آخری یک بار خندیدی
اما چه تلخ است آه تلخ این بار لبخندت

با چشم های خسته تا تابوت را دیدی
بر چشمهای فضه شد آوار لبخندت
::
مادر جهان ما یتیم عشق و احساس است
قدری بخند ای مهربان بگذار لبخندت…

چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت


سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۴۰
هم قافیه با باران
با شمایم ای شمایان بشکه ی دشداشه پوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون می ایستید
 
ای شما لات و هبل های ابوسفیان تراش
سال ها در خانه ی امن الهی زیستید

ننگ بر نیرنگتان با ماست روی جنگتان
ما که می دانیم اینک در هراس از چیستید

سید ما  آفتابی از تبار مصطفاست
ای شیوخ شب زده! از دودمان کیستید؟

نفتتان روزی به پایان می رسد آل سقوط!
بی گمان امروز اگر هستید فردا نیستید

محمدجواد شرافت
۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۲
هم قافیه با باران

ای دختر خورشید ای خواهر دریا
زهراترین زینب زینب ترین زهرا

ماه مقیم قم مهتاب بیت النور
در سایه ­سار توست سرتاسر دنیا

فهم حقیر ما پایین تر از پایین
وصف بلند تو بالا تر از بالا

لبخند معصومت مهر رضایت زد
بر شوق خواهرها عشق برادرها

تنها به دست توست ای سوره­ ی انفاق
دنیای ما امروز عقبای ما فردا

ماییم و چشمی تر ای چشمه­ ی کوثر
بر ما عطایی کن از فیض اعطینا

وقتی ضریحت را با گریه می ­بوسیم
در چشممان پیداست آن قبر نا پیدا

باز از تو می­ گویم یا حضرت زینب
باز از تو می خوانم یا حضرت زهرا

از آه لبریزم از اشک سرشارم
این قطره را دریاب دریاب ای دریا


سید محمدجواد شرافت
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران

هر لحظه یک قدم به تو نزدیک می شوم

ای مرگ دم به دم به تو نزدیک می شوم

 

تو بخت ناگریزی و من از تو ناگزیر

نزدیک می شوم به تو نزدیک می شوم

 

هر لحظه از کمین تو غافلترم ز پیش

هم از تو دور هم به تو نزدیک می شوم

 

تو لحظه ی مقرر و من مثل عقربه

هر لحظه یک قدم به تو نزدیک می شوم

 

سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۳
هم قافیه با باران

بند اول
ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت از تبسم گل ها ملیح تر
بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر
ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر
با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر
با دیدن تو عشق نمکْگیر شد که دید
روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصه ی ناب نبوتی

بند دوم
هفت آسمان و رحمت رنگین کمانی ات
ذرات خاک و مرحمت آسمانی ات
احساس شاخه ها و نسیم نوازش ات
شوق شکوفه ها، وزش مهربانی ات
تنها گل همیشه بهار جهان تویی
گل ها معطر از نفس جاودانی ات
لطف تو بوده شامل حال درخت ها
«حنانه» بهرمند شد از خطبه خوانی ات

هر آفریده ای شده مدیون جود تو
بُرده نصیبی از برکات وجود تو

بند سوم
بر چهره ی تو نقش تبسم همیشگی
در چشم های تو غم مردم همیشگی
دریایی و نمایش آرامشی ولی
در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی
در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد
بارانی از ترانه، ترنم همیشگی
با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل
سازش همیشگی و تفاهم همیشگی

خورشید جاودانه ی اشراق روی توست
سرچشمه ی «مکارم الاخلاق» خوی توست

بند چهارم
تکرار نام تو شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل
تا اوج عرش در شب معراج رفته ای
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل
مثل حریرِ روشنی از نور پهن شد
در مقدم «براق» پر باز جبرئیل
مداح آستان تو و دوستان توست
باید شنید وصف شما را ز جبرئیل

سرمست نام توست بزرگِ فرشتگان
پیر غلام توست بزرگ فرشتگان

بند پنجم
در آسمان عرش تمام ستاره ها
بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها
چشم تو آینه است نه آیینه چشم توست
باید عوض شود روش استعاره ها
شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده است آبرو به تمام هزاره ها
همواره با نسیم مسیحایی اذان
نام تو جاری است بر اوج مناره ها

گلواژه ای برای همیشه است نام تو
«ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو»

 

سید محمدجواد شراف

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۷
هم قافیه با باران

نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده مقبول خاطرت باشم

نه آهوام نه کبوتر که ضامنم باشی
ویا پرنده ی صحن مجاورت باشم

نه آن دلی که به معنا رسم نه آن چشمی
که مثل آینه حیران ظاهرت باشم

ولی زلطف مرا هم گدای خویش بخوان
که با تو صاحب دنیا و آخرت باشم

همیشه سفره ی مهمان نوازی ات باز است
اجازه میدهی ام گاه زائرت باشم؟

اجازه میدهی ام گاه از تو بنویسم؟
به عمر چند غزل -آه- شاعرت باشم


سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۵
هم قافیه با باران

شـدم مـانند رود از بـارشی جریـان کـه می گیرد

کــه من بـد جـور دلتنـگ تــوام باران که می گیرد


دلم تنگ است می دانی پناهم شانه های توست

کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد


من آن احســاس دلتنـگی نـاگـاه پس از شـوقـم

شبیـــه حـس دیــدارم ولـی پـایـان کـه می گیرد


تــو را عشـق تــو را آســان گـرفت اول دلـم امـــا

چه مشکل می شود کار دلم آسان که می گیرد


سپــردم بـه فرامـوشـی بـه سختـی خاطراتت را

ولـی باران که می گیرد ...ولی باران که می گیرد


سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۸
هم قافیه با باران

اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینه ای آیینه ای سرتا به پا نور
آیینه ای و خلق حیران صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جان تو را نور
در حلقه ی عشاق تو ای صبح صادق
بر هر لبی گل کرده «یا قدوس» ، «یا نور»
قرآنِ وصفت سوره سوره با شکوه است
«فرقان»«نبا»«یوسف»«قیامت»«هل اتی»«نور»
از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور
خورشیدی و بر شانه ی خورشید رفتی
فریاد می زد آسمان : «نور علی نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور
پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور


سید محمدجواد شرافت

۱ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۷
هم قافیه با باران

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه

از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینه ی تو شکست آه

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست  آه

حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه

سید محمد جواد شرافت

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران