منم و عکس مچالـــه شده در دستی که
منم و عشق که خوردیم به بن بستی که
خانه با سردی دیوار هماغوشـم کرد
از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد
قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود
جسدی آن طرف پنجره مدفـــون شده بود
جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غم ها
جسد زل زده به چشــم ِ تر ِ آدم ها
جسد خاطره هایی کـه کبودم کردند
مثل سیگار به لب برده و دودم کردند
جسدی که شبح ِ یک زن ِ دیگر می شد
جسد روز و شبـی که بد و بدتر می شد
جسد یک زن ِ خوشبخت ِ یقیناً خوشبخت
بسته ی خالـی سیگارم و قرصت در تخت
جیـــغ خاموشـــی رویای تـــو و مهتابی
با خودت غلت زدن در وسط ِ بی خوابی
با تنی خسته که آمیزه ای از لرز و تب است
در شبی تیره کــه از ثانیه هایش عقب است
در شبـــی از تــــو و کابــوس تـو طولانـــی تر
در شبی تیره که هر کار کنی باز شب است
فاطمه اختصاری