هم‌قافیه با باران

۷۹ مطلب با موضوع «شاعران :: قیصر امین پور» ثبت شده است

دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این همه در عین بی تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سر شاخه های پیچ در پیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم

بادا بیفتد سایه برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری در عبورم

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم

خط می خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ پشتی پیر در لاکم صبورم

آخردلم با سربلندی می گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم....


قیصر امین پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۰۶
هم قافیه با باران

اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است ، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد"

بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد

قیصر امین پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۷:۳۳
هم قافیه با باران

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

قیصر امین پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من …
-من شعرهایم که من هست و من نیست -
به دنبال نامی که تو …
-توی آشنا-ناشناس تمام غزل ها-
به دنبال نامی که او …
به دنبال اویی که کو؟


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۹
هم قافیه با باران

شهیدی که بر خاک می خفت
سرانگشت در خون خود می زد و می نوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
که بر جنگ!»


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۸
هم قافیه با باران

باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان!


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۰
هم قافیه با باران

شهیدی که بر خاک می خفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
که دشمن شکست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۰
هم قافیه با باران

نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار                
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
 خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
 یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۶
هم قافیه با باران

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۳۲
هم قافیه با باران

تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش...
پس چگونه
بی امان روشن نگه دارم
سالها این پاره۫  آتش را
در کف دستم؟
تا بدانم همچنان هستم!


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۹:۲۶
هم قافیه با باران

اما
چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
-وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی دارد؟


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۲
هم قافیه با باران

اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را  که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی ...
ناگاه
انگشتهای «هیس !»
ما را
ز هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!


قیصر امین پور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !

قیصر امین پور
۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۵
هم قافیه با باران

گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

گاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبت
با حسرتی فقط، عطشت سیر میشود

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر
تنها سراب اوست که تصویر میشود

گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود
چون نیست قسمتت، به دلت تیر میشود

گاهی صدای بارش باران که دلرباست
با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد
من کم شوم ز یار، چه تفسیر میشود

گاهی مسیر عشق، ز پیکار عقل و دل
از تیزی و خطر، چو شمشیر میشود

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل
باید نشست و دید، چه تقدیر میشود..

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۸
هم قافیه با باران
این روزها که می گذرد هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند

احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد

ای روز آفتابی
ای مثل چشم های خدا آبی
ای روزِ آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که می گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور
۰ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران
 الفبای درد از لبم می‌تراود
نه شبنم، که خون از شبم می‌تراود

سه حرف است مضمون سی پاره دل
الف لام میم از لبم می‌تراود

چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می‌تراود

ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز هر «یا رب»ََََ م می‌تراود

ز دین ِ ریا بی نیازم، بنازم
به کفری که از مذهبم می‌تراود


قیصر امین پور
۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو  خدا را! بزنم یا نزنم؟
.
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
.
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
.
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
.
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟
.
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
.
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟


قیصر امین پور

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۴
هم قافیه با باران

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر

ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

 آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
 با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

 این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر


قیصر امین پور

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

شبی دارم چراغانی، شبی تابیدنی امشب
دلی نیلوفری دارم، پری بالیدنی امشب

شبی دیگر، شبی شب‌تر، شبی از روز روشن‌تر
شبی پرتاب‌وتب دارم، تبی تابیدنی امشب

نه در خوابم، نه بیدارم، سراپا چشم دیدارم
که می‌آید به دیدارم، زنی نادیدنی امشب

مشام شب پر از بوی خوش محبوبه‌های شب
شبی شبدر، شبی شب بو، شبی بوییدنی امشب

زنی با رقصی آتش باد، از این ویرانه خاک آباد
می‌آید گردباد آسا، به خود پیچیدنی امشب

زنی با مویی از شب شب‌تر و رویی ز شبنم تر
میان خواب و بیداری، چو رؤیا دیدنی امشب

برایش سفره‌ی تنگ دلم را می‌گشایم باز
بساطی گل به گل رنگین، بساطی چیدنی امشب

قیصر امین پور

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۲
هم قافیه با باران

سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست.

 قیصر امین پور

۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران