هم‌قافیه با باران

۴۵ مطلب با موضوع «شاعران :: محسن ناصحی ـ علی قیصری» ثبت شده است

تازگی ها وزن شعرم روی اسلوبی که نیست
واژه هایم گم شده در شعر مکتوبی که نیست

فارغ از انواع درد و لحظه های پر تنش
حاجتم افتاده بر لیوان مشروبی که نیست


از خدا خواهم همین فردا وزان گردد نسیم
تا که بردارد حجاب از روی محجوبی که نیست

برگ برگ دفترم یکباره پاییزی شده
در تمام فصل شعرم بیت مرغوبی که نیست

دیگر از بانوی شعرم شکوه کمتر می کنم
جان و دل را کرده ام تقدیم آن خوبی که نیست

یوسف مصری که عشق آشیان دارد هنوز
می فرستد پیرهن را سوی یعقوبی که نیست

ای عسل از وضع فعلی پر توقع گشته ام
انتظارم می رود از وضع مطلوبی که نیست

علی قیصری
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۰
هم قافیه با باران

نیومد، دیر شد، دل بی قراره
یه عمره مادرش چشم انتظاره

یه ظرف آب تو دستاشه، میگه
که بچه م آب بازی دوست داره


شبم تیره س، برام مهتاب آورد
برا مستی شراب ناب آورد

"مرام ساقیا تنهاخوری نیس"
برا زاینده رودم آب آورد


میگن غواص بود و موج ، بردش
میگن یونس شد و شب کوسه خوردش
ننه ش باور نکرد و خاک رو کند
خودش از زیر خاکا در آوردش


علی اکبر رشیده مثل باباش
جوون مو شهیده مثل باباش
یه شو راهی شد و دل زد به دریا
اونُم غواص بیده مثل باباش


یکی ایمون به چشم تر میاره
یکی هی شک به این باور میاره
مو از دریا میام با دست خالی
یکی از خاک، ماهی در میاره


شبیه نور از چاهی دراومد
شتر از کوه با آهی دراومد

کجاس صالح ببینه از دل خاک
صد و هفتاد تا ماهی دراومد


میدونس من بهش وابسته م اومد
شنیده ناتوون و خسته م اومد

پسر میگن عصای دست میشه
سر پیری عصای دستم اومد


جوونم بی هوا برگشته از راه
کنار ماهیا برگشته از راه

علی اکبر فرستادم به جبهه
علی اصغر چرا برگشته از راه؟!


ننه ت یک عمره از خون ، قوت داره
دل خسته تن فرتوت داره
گرفته تنگ خالیت و تو دستش
میگه ماهی مگه تابوت داره؟!


محسن ناصحی

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۰
هم قافیه با باران
ما قطره ای از زلال ملت هستیم
ما اهل صفا و با محبت هستیم

آقای عزیزمان ! خیالت راحت
ما همدل و هم زبان دولت هستیم

ناصحی
۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۰
هم قافیه با باران

ﺩﺍﺋﻤﺎ شب ها ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺪﻭﯼ لب هایت ﻋﺴﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﺖ ﻏﺰﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﻗﺎﺻﺪﮎ ﻫﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﺭ ﺣﻖ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩ

ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻢ ﺑﺰﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ

ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﯿﭻ ﺯﻟﻔﺖ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ

ﺍﺣﺘﻤﺎﻻﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﻣﺤﺘﻤﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﮐﻬﮑﺸﺎن ها ﻣﯽ ﮐﺸﯽ

ﺭّﺩ ﭘﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﮕﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺣﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﺩﯾﺸﺐ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻮﺫﻥ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺷﺪ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ

ﺑﺎﻧﮓِ ﻏﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﻣﺤﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﮔﺮ ﺑﮕﺮﺩﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﺩﺏ

ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺷﻌﺮ ﻣﺒﺘﺬﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﺍﯼ ﻋﺴﻞ ﺭﺥ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ

ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺎﻟﻨﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺟﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺮﻓﺖ


ﻋﻠﯽ ﻗﯿﺼﺮﯼ

۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۵
هم قافیه با باران

این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد
 
مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد
 
از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد
 
از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد
 
این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد
 
بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضۀ ربودن معجر شروع کرد
 
برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد
 
لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد
 
هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد
 
تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد
 
غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:
 
ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد
 
یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد
 
- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد
 
این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد
 
محسن ناصحی
۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران