هم‌قافیه با باران

۱۰ مطلب با موضوع «شاعران :: مرتضی قلی‌زاده ـ خسرو احتشامی» ثبت شده است

این آستان که هست فلک سایه افکنش
خورشید شبنمی است به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نیاید شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری است موج معجزه جویبار غیب
در شعله شقایق صحرای ایمنش

اینت بهشت عدن که دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشکوی و برزنش

کو محرمی که پرده ز راز سخن کشد
دارد زبان ز سبزه توحید سوسنش

تا زینت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروین ز خرمنش

سر می‌نهد سپیده دمان پای بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش

جای شگفت نیست که این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوکت مریم ز لادنش

روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

محتاج نقش نیست که گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آید ز معدنش

اینجاست نور آینه عصمتی که بود
بر نقطه نگین نبوت نشیمنش

هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم می‌چکد گلاب ولایت ز دامنش

مرد آفرین زنی که خلیلانه می‌شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش

از سدره نیز در شب معراج می‌گذشت
حرمت اگر نبود عنانگیر توسنش

تا کعبه را ز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهانست مدفنش

احرامی زیارت زهراست اشک شوق
یا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش

دارم گواه کوتهی طبع را به لب
بیتی که هست الفت دیرینه با منش:

"من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش"

خسرو احتشامی

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

حرف هایم لحظه ی دیدار یادم می رود
میکنم با اینکه هی تکرار یادم می رود


از گلایه روزها پر میشوم تاحد مرگ
تا که میبینم تو را انگار یادم می رود


از گناه بوسه بر لب های نا محرم نگو
گفته ای این نکته را صدبار یادم می رود


می شمارم شب نخوابی های در عشق تو را
چون که افزون می شود آمار یادم می روم


قهر کردن کار خوبی نیست دستم را بگیر
گرچه گاهی دلخورم بسیار یادم می رود

مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

تا تو هستی می همان چیزی که باید می شود
با وجودت الکلش هشتاد درصد می شود


دل نمی خواهد که سمت دیگری مایل شود
هر کسی هم جای من باشد مقید می شود


عاشقت هستم مگر از گفتنم معلوم نیست
روی حرف شین کلام من مشدد می شود


دل اگر آغوش می خواهد نباید صبر کرد
گاه در تاخیر کردن ها مردد می شود


صبر من سر می رود می بوسمت آخر ببین
آب هم انگار دارد از سرم رد می شود

مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران

حالا که عشق در دل من جان گرفته است
با قهر تو معاشقه پایان گرفته است


هر کس شنیده حال مرا گریه میکند
چون آسمان خبرشده باران گرفته است


این روزگار آمدنت را چه سخت کرد
هنگام رفتنت شده آسان گرفته است


این شهر در نبود تو بی روح می شود
انگار حال مردم تهران گرفته است


من آن کبوترم که به شوق تو میپرم
در اوج آسمانم و طوفان گرفته است

مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۹
هم قافیه با باران

خوب است بعد از این به دلت اقتدا کنی
حیف است اگر به بوسه فقط اکتفا کنی


از من نترس کفتر جلدم نمی روم
ترس من از شماست مبادا خطا کنی


مدیون قلب عاشق من تا قیامتی
جز من اگر به عشق کسی اعتنا کنی


چیزی شبیه حالت اسم تو در من است
در کوه اگر که نام خودت راصدا کنی


از شوق دیدن تو رسیده ست جان به لب
از دست میروم نکند پا به پا کنی

مرتضی قلی زاده

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۱
هم قافیه با باران

عشق چیزی ست که می خواهم و مجبوری نیست
چاره ی رفتنت از خاطر من دوری نیست


فکر سود و ضررش نیستم از روز نخست
واقعا عاشقم و خواستنم صوری نیست


نیش فولادی خنجر زدم آزاد نشد
چاره ی این دل دیوانه ی من کوری نیست


ناز تو می خرم و قلب مرا می شکنی
ناز کردن که عزیز دلم اینجوری نیست


در دلت جای خوشی یافته ام خوشحالم
من نمیخواهم از اینجا بروم زوری نیست

مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۴۱
هم قافیه با باران

غمگینی ای دل شاد ها کارت ندارند
ویرانه ای آبادها کارت ندارند


ای شمع روشن از چه می لرزی همه عمر
خاموش باشی بادها کارت ندارند


وقتی کلاغی بد صدا باشی و بد ذات
آسوده ای صیادها کارت ندارند


مثل همه زندانیان درد تو این است
دربندی و آزاد ها کارت ندارند


وقتی شکنجه می شوی یعنی که هستی
مردی دگر جلادها کارت ندارند


آه ای تبر دست از سر این باغ بردار
بی معرفت شمشاد ها کارت ندارند

مرتضی قلی زاده بابک

۱ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۱
هم قافیه با باران

به جای تو همه شب درد را بغل کردم
سر تو با دل خود بارها جدل کردم


به روی خویش نیاوردم عاشقم اما
شبانه دفتر خود را پر از غزل کردم


مرا به هر روشی میشد امتحان کردی
همیشه مسئله ات سخت بود و حل کردم


برای شادی تو بغض خویش را خوردم
به خنده گریه و اندوه را بدل کردم


عمل به وعده نکردی سر قرار بیا
بیا که من به همه وعده ها عمل کردم

مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۴۱
هم قافیه با باران

گر چه در عشق تو چندیست مردد هستم

باز بین همه عشاق سر آمد هستم


تو به دنبال رسیدن به نباید هایی

من به فکر شدن هر چه که باید هستم


گفته ای خوبی و من بد شده ام حرفی نیست

خوب من باش و حلالم کن اگر بد هستم


با همه خوب و بدم باز قبولم داری

یا که از چشم تو افتاده ام و رد هستم


دل بریدن زنگاه تو محال است محال

گر چه در عشق تو چندیست مردد هستم


مرتضی قلی زاده

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۴۱
هم قافیه با باران

تا به کی این دل دیوانه به تو رو بزند
عشق در پای تو افتاده و زانو بزند
چشم من منتظر دیدن تو باشد و اشک
روز و شب راه تو را یکسره جارو بزند
ذکر خیرت همه جا هست شنیدم صیاد
دیده چشمان تو و رفته که آهو بزند
شاپرک مست شده دور شما می گردد
آمده پیش تو زنبور که کندو بزند
زود تر با دل دیوانه ی من راه بیا
ترسم این است کسی دست به جادو بزند
لطف کن با خبر آمدنت شادم کن
تا به کی لشکر غم در دلم اردو بزند


مرتضی قلی زاده بابک

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۷:۲۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران