هم‌قافیه با باران

۲۷ مطلب با موضوع «شاعران :: مریم سقلاطونی ـ نیلوفر ثانی» ثبت شده است

جز حروف نام تو

تمام حرفها

حرف اضافه اند....


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۹
هم قافیه با باران

در خیــال ِ هر درخت

خواب ِپرنده 

در دستــان ِباد 

رقص ِقاصــدک 

من از درخت وُ باد 

حریص تر 

تو از پرنده وُ قاصــدک 

خواستنی تر 

مانـدنی تر 


نیلوفر ثانی

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۰
هم قافیه با باران

رودم و در تب و تابم، بروم تا دریا

بروم حرف دلم را بزنم با دریا


دوری و فاصله انداخته از پای مرا

آه از این فاصله و دوری دریا ... دریا!


در سراشیبی کوه ام؛ وسط دره و دشت

مانده ام عشق کشیده است مرا یا دریا...؟!


بس که پا کوفته ام، پا به زمین می ترسم

نشناسد من پر آبله پا را دریا


کنده ام از دل هر صخره مسیری تا او

می روم تا خود او... تا خود دریا ... دریا!


می روم تا که بگویم غم دوری سخت است

کنده این عشق چو کوهی دلم از جا، دریا !


آه دریا! عطش وصل کشیده است مرا

از نوک قله به شیب و خم صحرا، دریا


نکند وصل من و تو به درازا بکشد

و بیفتد به همان روز مبادا، دریا؟


نکند لحظه دیدار، به توفان بخورم

و نبینی که من افتاده ام از پا دریا!


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۶
هم قافیه با باران

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

سلام کرد به جدش ... سلامی از سر صدق

سلام آن که کند جان  فدای  جانانش

سلام کرد بر آن گونه های خاک آلود

بر آن  تنی که نمودند نیزه بارانش

سلام کرد بر آن بوسه گاه نورانی

سلام آنکه کند جان خویش قربانش

سلام آن که دلش زخمی مصیبت هاست

سلام آن که اگر بود کربلا –جانش

میان طف ، سپر تیغ و نیزه ها می کرد

و می سپرد به شمشیرها گریبانش

سلام کرد بر آن جام نیزه نوشیده

بر آن کسی که شکستند عهد و پیمانش

سلام آنکه اگر نی نوا حضور نداشت

علی الدوام شده ناله ی فراوانش

سلام آن که سرازیر می شود هر روز

 به جای اشک روان ، سیل خون زچشمانش...


مریم سقلاطونی

۱ نظر ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۴:۱۶
هم قافیه با باران

داد زد، ها! سر از این خاک کجا بردارد

کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟

خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید:

یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟

یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد

حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد؟

یک نفر نیست از این جمع، قدم بگذارد

و بیاید سر بابای مرا بردارد؟

کسی از بین شما، داغ برادر دیده ا‌ست؟

یا کسی با غم من داغ برابر دارد؟

آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند

خیمه زد روی پدر، خیمه که تا بردارد 


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۳
هم قافیه با باران

تو مهربان تر از آنی که فکر می کردم

درست مثل همانی که فکر می کردم

 

شبیه !!! ساده بگویم کسی شبیهت نیست

هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم

 

تو جان شعر منی و جهان چشمانم

مباد بی تو جهانی که فکر می کردم

 

تمام دلخوشی لحظه های من از توست

تو آن، آن زمانی که فکر می کردم

 

درست مثل همانی که در پی ات بودم

درست مثل همانی که فکر می کردم


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۰
هم قافیه با باران
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!

رو از من شکسته مگردان که سال هاست
رو کرده ام به سمت شما، ایّها العزیز!

جان را گرفته ام به سرِ دست و آمدم
از کوره راه های بلا، ایّها العزیز!

وادی به وادی آمده ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!

چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!

ما، جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!

خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!


مریم سقلاطونی

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران