پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد
غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصهی من سیر شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد
محمد شیخی
۹۵/۰۳/۱۳