هم‌قافیه با باران

ناراحتم از چشم و ابرویت
از ارتباط  باد با مویت
از سینه ریزت از النگویت
ناراحتم،از من چه میخواهند؟!

ناراحتم ...یاران،سران بودند
امّیدِ ما ناباوران بودند
این دوستان،سرلشگران بودند
در چادر دشمن چه میخواهند؟!

ناراحتم از خوب های بد
از تو،از این یارانِ  یک در صد
بی آنکه ربطی بین‌تان باشد
ناراحتم از این همه بی ربط

من در خیابانی پُر از خنده
هی اشک می ریزم  به آینده
ناراحتم  آقای راننده
ناراحتم ... لطفا صدای ضبط ...

پروانه بودم  شمع  را دیدم
در شعله ، قلع و قمع  را  دیدم
تنهاییِ در جمع را دیدم
دیگر بس است این عشق آزاری

در خاکِ مطلوبت چه چیزی کاشت ؟
این دل  که جز حسرت به دل  نگذاشت
تو دوستش داری و خواهی داشت
امّا خودت را دوست تر داری

ناراحتم از ناتوان بودن
سخت است مالِ دیگران بودن
دنبال چیزی لای  نان  بودن
اینگونه من  شاعر نخواهم شد

عشق آنچه در ذهنت کشیدی  نیست
روحم  شبیه آنچه دیدی نیست
زحمت نکش لطفا،امیدی نیست
من دیگر آن  یاسر نخواهم شد  ...

ناراحت از محدوده ی قرمز
می گِریَم از رود ارس تا دز
این اشک ها...این اشک ها ... هرگز
از مردی ِ ما کم نخواهد کرد

من در خیابانی پر از خنده
هی اشک می ریزم به آینده
ناراحتم آقای راننده
امّا صدا را کم نخواهد کرد ...
امّا صدا را کم نخواهد کرد ...

یاسر قنبرلو

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۷
هم قافیه با باران

تنها تو را دارم،تو هم تنها مرا داری
روحِ منی و روح من در تن نمی‌ماند
امّا نمی‌ خواهم به بعد از تو بیندیشم
بعد از تویی دیگر برای من نمی‌ماند

 بعد از تو هیچ انگیزه ای در شعر گفتن نیست
بعد از تو دیگر نامی از من نیست دختر جان
یاسر فقط یک مرد در آغاز اسلام است
یاسر فقط نام خیابانی ست در تهران

یاسر قنبرلو

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۷
هم قافیه با باران

دریای تبم، مرا کف آلود کنید
خود را به هوای دیدنم دود کنید

چشمان حسود کور،عاشق شده ام
اسفنــد برای دل مــن دود کنید

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران

ای جاذبـه ای که مـی کشانی ما را
بر صفحه ی خاک و ،می دوانی ما را

یـک روز درسـت مثـل افتـادن سیـب
بـر خـاک سیــاه مـی نشـانی ما را

میلاد عرفان پور

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۷
هم قافیه با باران

بی حسرت از جهان، نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق؛ به تیر از کمان دوست!

دردا و حسرتا، که عنانم ز دست رفت!
دستم نمیرسد، که بگیرم عنان دوست!

سعدی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

نوای این دل غمگین نه کم زنای شماست
که تاول دل من بیشتر ز پای شماست

وباز نایب من این دلی که راهی شد
دلی که بی سرو بی پا به کربلای شماست

دلم نه مرز و برات و نه جاده می داند
دلی که برگ عبورش همین دعای شماست

شماکه زائر هرسال کربلا هستید
شماکه دعوتتان از همین صفای شماست

برای ماکه ز دلهایمان جدا ماندیم
همین دلی که دراین جاده پابه پای شماست

دعاکنید که ماهم به سالهای دگر
شویم همنفس جاده ای که جای شماست

مریم عربلو

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۵
هم قافیه با باران

چشم من از غیر چشمت چشم می پوشد هنوز
لحظه لحظه از نگاهت غمزه می نوشد هنوز

ساقیا پر کن قدح را دم به دم تا دست غم
می فشارد قلبم و خونابه می دوشد هنوز

چشم حسرت نوش من افسوس افزون میخورد
بس که در لعلت شراب سرخ می جوشد هنوز

عشق شورانگیز تو وقت مرا خوش می کند
عقل دوراندیش من بیهوده می کوشد هنوز

طعم ایام فراقت را چشیدم... باز هم
چشم من از غیر چشمت چشم می پوشد هنوز

سید محمد تولیت

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۵
هم قافیه با باران

هر کسی را عنایتی فرمود
این عنایت همه به ما بنمود

تا ببیند به نور خود خود را
چشم خود هم به روی ما بگشود

طینت ما ز خاک میخانه است
میل ما جز به می نخواهد بود

هر که آمد به خلوت دل ما
در بهشت آمد و خوشی آسود

آتش عشق سوخت عود دلم
خوش بود آتشی چنین بی دود

آینه هم ز جود پیدا شد
دل خود را هم او ز خود بربود

از سر ذوق گفته ام سخنی
به ازین گفتهٔ دگر که شنود

چون وجود است هرچه می یابم
غیر او نیست در جهان موجود

می و جام و حریف و ساقی اوست
نعمت الله این چنین فرمود

شاه نعمت‌الله ولی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۵
هم قافیه با باران
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوی
که خاک میکده ما عبیر جیب کند

چنان زند ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند

کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آن که در این نکته شک و ریب کند

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند

ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ
چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند

حافظ
۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۷:۳۴
هم قافیه با باران
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که می آمد صدای ناله های پنج تن از من

از آنجایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو جدا کردند تن از من

میان معرکه هم زخم هم جان باختن از تو
میان خیمه ها هم سوختن هم ساختن از من

دلم خوش بود با پیراهنت آن هم به غارت رفت
پس از تو رخت بر بسته است شوق زیستن از من

غریبم آنچنان در سرزمین مادری بی تو
که می پرسد نشانی های زینب را وطن از من

"ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق"
کسی نشنید جز توصیف زیبایی سخن از من

از آن بتخانه ها چیزی نماند آنجا که بر می خاست
طنین تیشهء پیغمبران بت شکن از من

منم حسن ختام باشکوه داستان تو
پس از این اسوه می سازند اساطیر کهن  از من

سیدحمیدرضابرقعی
۱ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۴
هم قافیه با باران

من کعبه و بتخانه نمی‌دانم و دانم
کانجا که تویی، کعبه ارباب دل آنجاست

خواهیم که بر دیده ما، بگذرد آن سرو
تا خلق بدانند که او، بر طرف ماست

سلمان ساوجی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۴
هم قافیه با باران

جانسپارى به ره غمزه جانان باید
تیرباران قضا را سپر از جان باید

بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری
دامن کفر رها کن گرت ایمان باید

از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست
هر که را بویی از آن زلف پریشان باید

گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند
هر که را کامی از آن غنچه خندان باید

آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد
خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید

چشم من قامت دل جوی تو را می جوید
زان که بر دامن جو سرو خرامان باید

عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری
تشنه کامان تو را چشمه حیوان باید

عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری
شمع افروخته را رو به شبستان باید

از سر کوی تو حیف است فروغی برود
که گلستان تو را مرغ غزلخوان باید

فروغى بسطامى

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۴:۳۴
هم قافیه با باران

چون در جنون فراتر از اندازه ایم ما
در گوش روزگار، پرآوازه ایم ما

دیگر شراب کهنه به ما کارساز نیست
در طرز بیقراری خود تازه ایم ما

از جور یار، دست به دامان غفلتیم
دلبستگان مشرب خمیازه ایم ما!

لطف رفاقت است که برجای مانده ایم
همچون کتاب، بسته به شیرازه ایم ما

در ما هراس راه ندارد؛ بتاز عشق!
سرباز های سنگی دروازه ایم ما

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۴
هم قافیه با باران

عصای پیری باباست قامت پسرش...
نبینمت که زمین خورده ای مقابل من

بگو چگونه تو را سمت خیمه ها ببرم؟
مرا جواب نکن ای سوال مشکل من

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۳
هم قافیه با باران

آتش گرفته‌اند ز داغ زیارتت
امثال من که لاف زدند از محبتت

پیشانی‌ام به مُهر؛ ولی نقش بسته‌است
بر سینه جایِ خالیِ مُهر لیاقتت!

از سفره‌ی تو هر چه نمکدان شکسته‌ام
اصلا نیامده‌ست به چشم کرامتت!

ای کاروان یار! ندیدی چه کرده‌است
با شانه‌های خسته‌ی من بارِ حسرتت!

یک اربعین گذشت و شرابم نپُخته ماند
ساقی ببخش! این همه دادیم زحمتت

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۳
هم قافیه با باران
عطایت قبل از اظهارِ نیاز است
همیشه نان لطفت داغ و تازه است

غریبی، بی کسی، بیچارگی، درد
همه در بارگاهت امتیاز است

نگاهم را بخوان، بی واژه، بی حرف
بقیه کار شاعر نیست، راز است

دری را بسته اند این خوش خیالان
نمی بینند سقفی را که باز است
...
چرا اینها کمان و تیر دارند؟
 به‌ ما گفتند تشییع جنازه است!

زهرا بشری موحد
۱ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۹
هم قافیه با باران
لب گشودی میگساری باب شد
لب نهادم هستی ام سیراب شد

سرکشیدم آنچنان تا عاقبت
باده در میخانه ها نایاب شد

قطره ای بودم که با میخوارگی
در مسیر عاشقی سیلاب شد

تا به زلفت پیچ و تابی داد باد
هر دل آسوده ای بیتاب شد

دلبری آمد که طنازی کند
تا تو را دید از خجالت آب شد

سید محمد تولیت
۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۰۷
هم قافیه با باران

این دفتر بی مصرف خط دار، خالیست
در دستهایم جای یک خودکار خالیست

بی خنده ات سخت است بودن،جای دستت
امشب بر این پیشانی تبدار خالی ست

انگار چیزی از وجودم برده باشی
جای دلم از آخرین دیدار خالیست

می خوانی از من شعرهای تازه اما
جای تو در این شعرها بسیار خالی ست!

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۸:۰۷
هم قافیه با باران

در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه!
گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه!

گه گاه در مسیر زمان لیز می خورد
پایت درون چاله! ولی توی چاه نه!

چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایست
چیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟؟؟

دستت به دست های من اما نمیرسد!
قلبت به خلوت دل تنگ من آه ! نه !

گفتی نگو که عشق گناه است خوب من!
حق با شماست البته شاید گناه نه

اما من از کشاکش تقدیر خسته ام!
عمری اسیر عشق تو باشم نخواه نه!

من قسمتت نبوده ام این را قبول کن!
در طالعت ستاره زیاد است ماه نه!!!

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۷:۰۷
هم قافیه با باران

تو ذره پرور و من خاک، پس امیدی هست
مگر به تبصره فرزند بوتراب شدن!

چه امتیاز بزرگی که روز رستاخیز
به یک نظر، به حساب تو بی حساب شدن!

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران