هم‌قافیه با باران

۳۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی
***
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۵۳
هم قافیه با باران

غریبه! بگو آدمی یا پَری؟
کدومی که این جوری دل می‌بَری؟
.
کدوم آفتاب از کدوم آسمون
توو چشمِ تو پاشیده جادوگری؟
.
که تونستی دستاتُ قایق کُنی،
از آبایِ تو قصّه‌ها بگذری،
.
بیای شهرِ ما رُ بریزی به هم
بگی از منم حتّا عاشق‌تری
.
ندونی دوا درمونِ روزامه
شبی که قایم کردی تو روسری
.
صدات و نیگات، آتیشَم می‌زنن
دوتاشون و مخصوصَن این آخری؛
.
دوتا حبّه زیتونِ فلفل زَدَه‌ن
دوتا سبزِ مایل به خاکستری
.
که تا قاف رؤیا تو رو می‌برن
می مونی باهاشون بری یا نَری
.
چی می‌خوای بگی که نمی‌گی؟ بگو!
با این سَر تکون دادنِ سَرسَری
.
سلامِت قرارِ خداحافظه
خداحافظی‌ت آخرِ دلبری
.
می‌دونم نمی‌خوای دلم بشکنه
نگو که نمی‌خوای بذاری بری!!
.
می‌تونی بری... اما تنها برو
دل عاشقاتُ کجا می‌بَری

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۱۰
هم قافیه با باران

شب ِ اندوه، کنار تو به سر می آید
آفتابی و به امر تو سحر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده است
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک خــــط ِ تعالیم تو بانو به خدا
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام روزی اگر باز بیایی به زمین
چه بلایی به سر اهل نظر می آید؟

مانده ام لحظه ی پیچیدنِ عطر تو به شهر
ملک الموت پی ِ چند نفر می آید؟


 کاظم بهمنی

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۲
هم قافیه با باران

دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت
رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت
چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست؟
من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت
من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا
لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت؟
بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم
و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت
روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس
بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت
در میان قلب خود هر روز زائر می شدم
آه، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت
من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود
که میان روضه هایش دست هایم را گرفت

۰ نظر ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۶
هم قافیه با باران

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟

نظری کن ، که به جان آمدم از دل تنگی
گذری کن،که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک ، تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم، سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی

بعد از این گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من، گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی از لب بدهم کام "عراقی" روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی! 

فخرالدین عراقی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

دیریست دلم در گرو ناز پری هاست
روشن شده چشمم که نظر ناز پری هاست
دیوانه ام و با پریانم سر و سری ست 
لب تر کنم اینجا پر از آواز پری هاست
لب تر کنم این خانه پری خانه ی محض است
دفترچه ی شعرم پر پرواز پری هاست 
جنات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه ی باز پری هاست ؟
ای دختر شاه پریان خانه ات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پری هاست
هر بافه ی مویت شجره نامه ی جنی ست 
چشمای تو دنیای خبرساز پری هاست 
من رازنگه دار ترین دید جهانم 
آغوش تو صندوقچه راز پری هاست


علیرضا بدیع

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران

خانمی که تا خود خورشید قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته

مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته

می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته

اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته

با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته

تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته

فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده
بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته

بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود
اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته

دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته

تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته


مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران
من اگر رندم و قلّاشم، اگر درویشم
هر چه ام، عاشق رخسار تو کافر کیشم
دست کوتاه از آن زلف درازت نکشم
گر زند عقرب جرّاره، هزاران نیشم
خواهمت تا که شبی تنگ در آغوش کشم
چه غمم گر خطری صبح درآید پیشم
دشت، آراسته از لاله رخان، دوش به دوش
من بیچاره گرفتار خیال خویشم
دل ز عشق رخت ای دوست، کجا برگیرم
برود عمر عزیز ار به سر تشویشم
من، همان شاطر عشقم که به تو شرط کنم
گر کشم دست ز دامان تو، نادرویشم 

شاطر عباس صبوحی
۱ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۲۳
هم قافیه با باران

چو تاک اشک فشاندی،شراب ازآب در آمد
عرق به گونه نشاندی،گلاب ازآب درآمد

هزار خوشه خوشرنگ وناب درخم خامی 
به قصدخیرفشردیم وآب ازآب درآمد

کنون که قصد اقامت دراین سرای فکندی
عمارت دل ماهم خراب ازآب درآمد

به زیر سایه مضمون گیسوان سیاهت
هرآنچه شعر سرودیم ناب ازآب درآمد

تمام عمرسرودیم درهوای تهمتن
دریغ ودرد که افراسیاب درآمد

سعید بیابانکی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۴
هم قافیه با باران

تقدیم به حضرت ام البنین (س)

گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم

او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم

هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه
مادر برای زینب کبری نمی شوم

چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین
بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم

او روح امتحان شده ی قبل خلقت است
بی امتحان عشق که حورا نمی شوم

ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر
دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم

دین را ز پشت در نفس تازه می دمید
صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم

بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی
سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم

آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان
با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم

وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند
بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم

دیگر توان زمزمه از دست می دهم
وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم

اشک حسین اوج گرفتاری من است
مرهم برای این همه غمها نمی شوم

عباس من غلام عزیزان فاطمه ست
بی دست او که حامی طاها نمی شوم

این دستها به درد علم می خورد حسین
هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم

این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است
من بی شهید علقمه معنا نمی شوم

تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم
بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم

از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین
من بیش از این حریف پسرها نمی شوم

دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن
بعد از حسین مادر سقا نمی شوم

مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم
سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم

من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه
دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم

باور نمی کنم که حسینم شهید شد
بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم

۲ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۱
هم قافیه با باران

به خاطر اخمهایم...
گِله مکن،

«ظریف» که دوستت داشته باشم، 
شب و روز دنبال توافق با بیگانگانی!


داود سهامی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران
نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند
که سخت دست درازند بسته پات کنند

نگفتمت که بدان سوی دام در دامست
چو درفتادی در دام کی رهات کنند

نگفتمت به خرابات طرفه مستانند
که عقل را هدف تیر ترهات کنند

چو تو سلیم دلی را چو لقمه بربایند
به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند

بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند
کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران
اگر روی چو جگربند شوربات کنند

تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش
که کوه قاف شوی زود در هوات کنند

هزار مرغ عجب از گل تو برسازند
چو ز آب و گل گذری تا دگر چه هات کنند

برون کشندت از این تن چنان که پنبه ز پوست
مثال شخص خیالیت بی جهات کنند

چو در کشاکش احکام راضیت یابند
ز رنج ها برهانند و مرتضات کنند

خموش باش که این کودنان پست سخن
حشیشی اند و همین لحظه ژاژخات کنند

مولوی
۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۳
هم قافیه با باران

خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
به خواب می ماند
پرنده در قفس خویش خواب می بیند
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد
پرنده می داند 
که باد بی نفس است 
و باغ تصویری است
پرنده در قفس خویش خواب می بیند


ابتهاج

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران

امشب به حال زار من هم آسمان بغضش گرفت


هر قدر او بی تاب بود اما، دل من بیشتر

فرزاد نظافتی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۵۱
هم قافیه با باران
دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!
روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی ؟!

مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی !
طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی ؟!

غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت
از زبان دل من ،راز کشیدن بلدی ؟!

پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود
تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی ؟

دفتر عشق من آغشته شد از خاطره ها
چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟

دل من غرق تمنــــای وصال تو شده
نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟

غرق دریـــا شده ام قایق تو جا دارد؟
لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟

نـــاز کن نـــاز که این کـــار تــو است
ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟
۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۵۰
هم قافیه با باران

امشب دلــم دوباره تــــه بـــی خیالی است

یعنی شبیه چشم تو حالی به حالی است

تشبیه دل به چشم!! نه...امشب عجیب نیست

از شاعری کـــه خیـــــر سرش سورئالی است!

در ازدحـــــام هـر شب تهــــــران چشـــــم تــــو

این کوچه – دل- به لطف شما پر ز خالی است

این مبتذلترین غزلم شد ... که چشم تو

در ابتذال ، چشم و چراغ اهالـــی است

نــــه! این غــــزل شبیه غزلــــهای من نشد

-این سیب اگرچه سرخ گرفتار کالی است-

باید که غسل عشق بریزم به جان شعر

شاعـر بدون عشق همان لاابالی است
۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۵۰
هم قافیه با باران

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغــی درختی مهربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

حامد عسگری

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۶
هم قافیه با باران

انگار بین این جماعت محرمی نیست
در زهر نیش خنده ی این ها غمی نیست

از روح دردم می دمم در جان ابیات
امّا برای این مسیحا، مریمی نیست

در سینه ام جام جهان بینی ست خونین
با این تفاوت که به دستانِ جمی نیست

در دست و بالم یک دو خِرمن «سیب» دارم
امّا برای گول خوردن، آدمی نیست

او رفت و کوهی پشتِ من خالی شد از او
یک کوه از تو کم شدن، چیز کمی نیست

او سرد رفت و دل نکندَ ست این، دمش گرم
آری دمم گرم است وقتی که دَمی نیست

آمار صدها زلزله تأیید کردند
جز آنچه در این سینه می لرزد، بمی نیست

آنی که زخمش را غم دلدادگی زد
غیر از غم دیوانه مُردن، مرهمی نیست...

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۰۵
هم قافیه با باران

چون نور گذر کرده ای از قرنیـــــه هایم
ای داغ ترین دغدغــــه ی ثانیِِـــــه هایم

سرفصــل خبر های مهمی ست وجودت
من خط خطی ساده ی این حاشیه هایم

تو گوشه ای از باغ نشستی لبِ ایوان
من عاشق عکاسی از این زاویه هایم!

انگار نفس های تو قلیان دو سیب است
سنگین شده سر گیجه گرفته ریه هایم!

نا محرم و نا اهل زیاد است بینداز
یک چادر مشکی به سر مرثیه هایم

ای کاش بمیرم وَ تو سرتاسر کوچه...
با اشک به دیوار ... به اعلامیه هایم...

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۰۵
هم قافیه با باران

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی

من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی

چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی

برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی

روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی

نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی

رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۰۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران