هم‌قافیه با باران

۳۱۰ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

روانشناسی رویا عبور یعنی دل
برای آنچه که خواهی ظهور یعنی دل
 
کتاب تازه به دستم رسید خوشحالم
ورق زدم دو سه برگی زبور یعنی دل
 
دریغ هر چه که رفتی نبود مقصودت
کلاف لحظه به دورت شرور یعنی دل
 
هوای دل دو سه روزی نبود آیینه
زدست رفته به راهش غرور یعنی دل
 
هنوز هم به امیدت هنوز بی تابست
تمام لحظه تو خواهد صبور یعنی دل
 
رسید دوره به شادی ز شکر گفتن ها
گلاب هم به اذان شد سرور یعنی دل
 
نماز بی تو چه حاصل عزیز امشب را
صفای خانه به خانه حضور یعنی دل
 
بلند شو که دوباره بلند باید شد
ورای قله چو ابری جسور یعنی دل

بهروز جوانمرد
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من
بغضی میان حنجره جا مانده بود و من

در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من

هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب
اخلاص در کنار ریا مانده بود و من

می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم
یک پرده از حریر حیا مانده بود و من

ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید
کابوس ها و دغدغه ها مانده بود و من

وقتی که پلک پنجره یکباره بسته شد
انبوه گیسوان رها مانده بود و من

فردا که آن برهنه معصوم رفته بود
ابلیس با هزار چرا مانده بود و من

محمد سلمانی
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۷
هم قافیه با باران
 اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود آری:
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم

من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم, گشتم غریب تر امّا:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم

محمد علی بهمنی
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران

کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد
خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد

ساختم آینه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
که به اندازه ی صد فلسفه معنا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بی جایی نیست
اگر آیینه ی دستت بشوم ، جا دارد

چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کوزه بر دوش سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است
از همان وسوسه هایی که یهودا دارد

عشق را با همه شیرینی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بی قرار آمدن ، آشفتن و آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش
دل دریایی ام آغوش پذیرا دارد

محمد سلمانی

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۵
هم قافیه با باران

خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان
مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان

به  کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق
نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان

یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است
ولی امان که اگر در گلو بماند نان

جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست
دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟!

به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است
مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟!

خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر
به آیه آیۀ  توبه، به جان الرّحمن

علی حیات بخش

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۹
هم قافیه با باران

اگر نفس هم از این پس به من امان بدهد
و یا ستاره به شب نور بی کران بدهد

ولی بدان که محال است بعد رفتن تو
زمانه روی خوشش را به من نشان بدهد

کجای قسمت من این نوشته شد که خدا
هر آنچه خواسته بودم به دیگران بدهد

نمی شود که جهان بر خلاف عادت خود
به آنکه بال نداده ست، آسمان بدهد؟

روا نبود ببینی که کورم و دستت
مسیر را به کس دیگری نشان بدهد

هنوز چشم به راهم مگر به معجزه ای
لبت دوباره به این خاک مرده جان بدهد

فرخ حاجی علی

۱ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران

درخت‏ ها همه عریان شدند، آبان شد
و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد

نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نیامدی و ترک خورد سینه ‏ی من و آه
چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد

چقدر باغ پر از جعبه‏ های میوه شد و
چقدر جعبه‏ ی پر راهی خیابان شد

چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر
گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد

چطور قصه‏ ام آنقدر تلخ پایان یافت؟
چطور آنچه نمی‏خواستم شود آن شد؟

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد
و گوش باغ پر از خنده‏ ی کلاغان شد

 پانته‏ آ صفایی بروجنی

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۷
هم قافیه با باران

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر
نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر

اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم ،
خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر

چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ
به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر

چو شمع،گریه از این می کنم که غیر از رنج
نبوده است سرم گرم عالمی دیگر

برای مست شدن کافی است اما کاش ،
برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر

سجاد سامانی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر
عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟ چرا؟ چقدر؟!

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر ـ

من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!
من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ یا چقدر...؟

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود حسی از آن ابتدا چقدر

مانند پیچکی که بپیچد به روح من
ریشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چقدر ـ

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند
اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر ـ

خوبست با تو،با همه بی وفائیت
قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چقدر؟!

قلبم گرفته است،سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...


نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۶
هم قافیه با باران
چون صدف در سینه ام یک راز را گم کرده ام
دل به پایان بستم و آغاز را گم کرده ام

در میان کوه های غم صدا سر داد عشق
در هجوم انعکاس ، آواز را گم کرده ام

آنچنان دل بسته ی مژگان چشمان تو ام
با قفس خو کرده ام ، پرواز را گم کرده ام

سر به سنگی می زند چون موج ، هر کس ماه دید
شوق دارم ! شیوه ابراز را گم کرده ام

عقل چون فرعون تا دریا مرا تعقیب کرد
دل به دریا می زنم ، اعجاز را گم کرده ام

شیخ شیرازم که حیرت گرد دنیا کردی ام
راه برگشت از سفر ؟!! شیراز را گم کرده ام

محمد علی علیزاده
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۳
هم قافیه با باران
کاش قدری دل بی تاب شکیبا می شد
یا که تقویم ورق خورده و فردا می شد

کاش خورشید که آماده ی استقبال است
با نگاه تو لب پنجره پیدا می شد

کاش فردا که سفرنامه ی تاریخی توست
کوله بار سفرت زود مهیّا می شد

با حضور تو که زیبایی دنیا در توست
فصل گل ، فصل غزل ، فصل تماشا می شد

عید می آمد و با آمدن عید غدیر
تاج خورشید سر کوه شکوفا می شد

محمد سلمانی
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۲
هم قافیه با باران

ای دلِ باخته! این بار کجا می بری ام؟
راه نشناخته این بار کجا می بری ام؟

منم آن فاخته گم شده کوکو خوان
منم آن فاخته...این بار کجا می بری ام؟

هر کجا برده ای ام آب و هوا خوش بوده
یا به من ساخته!... این بار کجا می بری ام؟

ای سواری که سپاهش..که نگاهش...ناگاه
بر دلم تاخته، این بار کجا می بری ام؟

عقل دیوانه که هر بار سر جنگش بود
سپر انداخته این بار، کجا می بری ام؟

بردی آن بار که باری دل و دینم ببری
دل و دین باخته این بار کجا می بری ام؟...

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۱
هم قافیه با باران
سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمی روی از یاد

کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟

مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد

خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد    

تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد

غم «چه می شود» از دل بران که هر دو عنان
سپرده ایم به تقدیر «هر چه بادا باد»

بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی نا کجا آباد

حسین منزوی
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۹
هم قافیه با باران
تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت…
غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت…

اینجا دلم برای تو هِی شور میزند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت…

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت…

حیفند روزهای جوانی، نمیشوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده ام برات سزاوار؟… هیچوقت!

بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچوقت…

نجمه زارع
۱ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۹
هم قافیه با باران

بگو ستاره نتابد ، پرنده پر نزند
که عاشقانگی ات را ، کسی نظر نزند

صدای شیهه ی اسبان بی سوار ، ای کاش
نمک به قلب پر از زخم ، بیشتر نزند

به پیشواز شهیدان فرشته ای آمد
به گاهواره ی اصغر ، بگو که سر نزند

عموی تشنگی آمد ، سپر بیاور عشق
که خصم بر تن صد پاره اش دگر نزند

اگر چه خیمه ی زینب ، سراچه ی درد است
بگو که لشکر غم بیش از این به در نزند

سکوت دشت پس از سور و شادی دشمن
چگونه شعله ی حسرت به هر جگر نزند

در آتش غمت اسپند دود کرده دلم
که عاشقانگی ات را ، کسی نظر نزند.

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۷
هم قافیه با باران

حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من
از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من

هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند
عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من

کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند
سالها پیش در بهاری سبز، ریشه هائی جویده اند از من

خشکی ام را بهانه می گیرند که رهایم کنند و در بروند
خودشان نیز خوب می دانند، رگ به رگ خون مکیده اند از من

هر کجا از نفس می افتادند باز سنگ صبورشان بودم
گریه هایی به من فروخته اند، خنده هائی خریده اند از من

محو کردند رد پایم را که ندانی کجا گرفتارم
بعد تا هر چه دورتر بشوند، سمت دیگر دویده اند از من

چشم ها جور دیگری هستند، حرف ها روی دیگری دارند
وای هرجا که پا گذاشته اند، قصه ای آفریده اند از من

مهدی فرجی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۷
هم قافیه با باران

با نگاهت "اجتماع کافری" تشکیل شد
هیئتی از "فرقه های دلبری" تشکیل شد

مردم از خانه برای دیدنت بیرون زدند
"سازمان رسمی گردشگری" تشکیل شد

ماده گرگ چشم هایت آنقدر کشته گرفت
در مسیرت "دادگاه کیفری" تشکیل شد

آنقدر مردان بیچاره گرفتارت شدند
"مجمع لغو طلاق محضری" تشکیل شد

با تو زیبایی شناسی در هنر تغییر کرد
مکتب "امپرسیون روسری" تشکیل شد

آمدی از خانه بیرون، باز دعوا شد سرت
اخم کردی "دسته های شرخری" تشکیل شد

عده ای می خواستند از جنس تو صحبت کنند
"انجمن های زبان زرگری" تشکیل شد

سیب سرخم! شاخه ات افتاد در دست شغال
باز هم "دنیایی از دیو و پری" تشکیل شد


علی صفری


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۶
هم قافیه با باران

تاریک و سرد، مثل زمین، آسمان مان
این گونه شد به لطف شما داستان مان

دل خوش به قصه های قدیمی، نشسته ایم
تا از غبار سربرسد قهرمان مان

فریادها به ناله و نفرین بدل شدند
فرسود در غبارِ غریبی فغان مان

تا آمدیم از تو بگوییم، دوستان
دادند گوش های کری را نشان مان

حالا بدون اسم تو محصور مانده است
در چارچوب بسته ی دنیا جهان مان

ما خود شکسته ایم در این آزمونِ تلخ
دیگر بگو خدا نکند امتحان مان

ای بادهای بی جهت! ای بادهای کور!
بازیچه شد به دست شما بادبان مان

حالا شریک کسب شماییم و بی دریغ
آغشته با هزار دروغ است نان مان

با لقمه های چرب شما بسته می شود
تا وا به حرف تلخ نگردد دهان مان

امید مهدی نژاد


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۶
هم قافیه با باران

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود                                         
اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

قدری بخند گریه برای تو خوب نیست
با اشک درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی
دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشمان من خلاصه ای از اشک های توست
چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست
این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست
مانند خنده های تو پیدا نمی شود

 ناصر حامدی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۶
هم قافیه با باران

پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه! ای مـــراد تمام پلنگ ها

ایــن بـرکـه ها بــرای تو بسیــار کـوچـک اند
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها

آراسته سـت ظاهر رنگیـن کمان ولی
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها

یک روز تو در اوجی و یک روز دیگری
دنیا دهن کجی ست به الا کلنگ ها

من چند روز پیش دلـی را شکسته ام
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها!

علیرضا بدیع


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۱ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران