تمام خاطراتم
رازهایم را
دادهام
خانهای گرفتهام
در سکوت!
گاه و اغلب بی گاه
پرنده ای در خانه می خواند
چون مرغ شاخ داری بر درخت
که جفت خود را گم کرده است
که گویی تمام خانه می خواند
به پژواک این آوای غمگین
و هر گاهی که میخواند
تیله ای
در قلبم
پاسخ آوازش را به آواز میدهد
دستانم یکدیگر را می جویند و می یابند و می فشارند
می فشارند
جایم تنگ میشود
در این خانه
میان دستان و
قلبی که می خواند
چون پرنده ای
دست و دل ، رها
می کنم
پرنده را جستجو ،
و گاه
می گریزم
از صدای گامهای شتابان خود
از چهچهه ی تیله
آواز مرغ
که مرا دنبال می کنند
و این دستان سخت سخت گیر و نا فرمان
دیگر این خانه ساکت نیست
در این همه همهمه
از نیافتن پرنده
خسته
خسته از تیله و دست
خاطراتم را می جویم
- پرنده ریسه می رود -
نوری می تابد ، تو را می بینم
در سایه ی تک درخت حیاط می خوانی
آواز تیله اوج می گیرد به سوی تو
دستانم جایی برایت باز می کنند
در آغوشم
نفس باز میشود
و باز پر می کشد آرام ، به روی دست تو
سلامم در آوای تیله گم میشود
و از من تنها لبخندی آشنا می ماند
دیگر در این خانه هر چند بی سکوت
مرغی یا پرنده ای
غمگنانه نمی خواند . . .
کیکاووس یاکیده