خواستم کرببلا باشم شبی اما نشد
زیر قبّه...یک شب جمعه... ولی آقا نشد
.
با چه رویی من بگویم نوکرت بودم؟ حسین
سهمم اما یک زیارت بین زائرها نشد
.
بعد از عمری گریه کردن در میان روضه ها
یک سفر تا کربلا در خواب هم حتی نشد
.
ترس دارم دوستان گویند بعد از مردنم
که فلانی آخرش هم رفت از دنیا...نشد
.
فرزاد نظافتی
بیت اول، از دو چشم خیره سر باید نوشت
مست و مخمور، از دو چشم پر شرر باید نوشت
بیت دوم، از لـب گیلاسـی و طعـم عسـل
از تجـارت با تـو سلـطان شکـر بایـد نوشت
بیت سوم، لای مـوهـای تو گـم شد واژه هـا
یـک غـزل با حـال عقـرب در قمـر بایـد نـوشت
چارمین بیت از حـریـر نـرم و خوش رنـگ تنـت
عامل کـج رفتـن قــوم بشـر بـایــد نـوشــت
ماه پیکـــر هستــی و در پنجمیــن بیـت غزل
خلقــت این قد و بالا را هنـــر بایـــد نوشت
مثل برمـودا تو جذابــی و کشف اَت کرده ام
بعد از ایـن نام مــرا مرد خطــــر! باید نوشت
من "صبوحی" نیستم، اما تویی "بِنتُ العِنَب"
دختـر انـگـــور، از تو بی حـــذر بایـد نوشــت
"کائنـات" شعر من "چشـم غزل خیز" تو شد
بیـت آخر هـم ز چشـمت معتبـر بـاید نوشت
با زبان مادریِ من، "سِقَه چَشِت کَسِم"
آذری، "قوربان اولـوم سَن گوزَلــَر" باید نوشت
مصطفی گودرزی
باید سفر کنم، بروم از دیار خود
تنها خودم به عشق خودم در کنار خود
تنها خودم برای خودم گریه می کنم
تنها خودم به حال پریشان و زار خود
من مدتی است خیره شدم بر گناه خویش
لب عاشقانه می دهم امشب به دار خود
حالا نشسته ام که کمی درد دل کنم
با کوهی از گلایه درون مزار خود
فرزاد نظافتی
پیله ای دور خود تنیده ام از
خاطراتی که سخت جانسوز است
خاطره، خاطره ست، میفهمی؟
مثل یک چاییِ دهن سوز است
بی کسی یک بهانه ی ساده ست
تا کمی خاطره ورق بزنم
تا کمی در خیال ساده ی خود
قدر یک جمله، حرف حق بزنم
با تو دارم قدم زنان، بانو
میروم تا به نا کجا آباد
مثل یک لال، غرق گفتارم
وای، ازاین سکوت بی فریاد
باغ سر سبز خاطرات مرا
عطر گیسوی تو پریشان کرد
می وزی چون نسیم در ذهنم
خنده هایت مرا خروشان کرد
مصطفی گودرزی