هم‌قافیه با باران

۴۰۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

وادی به وادی می روم دنبال محمل
آهسته تر ای ساربان، دل می بری دل

اشک ملائک می چکد از کهکشان ها
پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

ای آسمان پایین بیا منظومه اینجاست
هم اختران بر گِـرد او هم ماه کامل

گاهی به زانوی پیمبر گه به نیزه
عشق است و او را می برد منزل به منزل

صوفی بهل این اربعین در اربعین را
با ذکر او یک روزه طی گردد مراحل

صوفی، سماع راستین در کربلا بود:
در خون خود چرخیدن مردان بسمل

او محشر است او رستخیز ناگهان است
می افکند در سینه ها ذکرش زلازل

ای روضه خوان تنها بگو نامش حسین است
دیگر چه حاجت خواندن از روی مقاتل!

قربان ولیئی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۷
هم قافیه با باران
ناله ات در نفس باد، مکرّر گم شد
گریه ی تو وسط خنده ی لشکر گم شد

سوره ای بود سپاهم که تلاوت کردم
آیه ای پشت سر آیه ی دیگر گم شد

ماند از سوره فقط آیه ی بسم الله اش
آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد

دور خوردی می شش ماهه من دست به دست
دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد

دست من منبر فریاد غم انگیزت بود
آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد

زوزه ی تیر سه شعبه همه را ساکت کرد
لحظه ای بعد صدای علی اصغر گم شد

قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم
از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد
#
کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند
گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد

سید محمدمهدی شفیعی
۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۷
هم قافیه با باران

اندر آنجا که حق سر به زیر است
اندر آنجا که باطل امیر است
اندر آنجا که دین و مروّت
پایمال و زبون و اسیر است
راستی زندگی ناگوار است
مرگ بالاترین افتخار است

اندرآنجا که از فرط بیداد
نیست مظلوم را تاب فریاد
اندر آنجا که ظالم به مستی
بر سر خلق می‌تازد آزاد
مُهر بر لب نهادن گناه است
خامُشی بدترین اشتباه است

این اساسِ مرام حسین است
روح و رمز قیام حسین است
یا که آزادگی یا شهادت
حاصلی از پیام حسین است
شیعه او هم این‌سان غیور است
تا ابد از زبونی به دور است

شیعه و تن به بیداد دادن؟!
شیعه و مُهر بر لب نهادن؟!
شیعه و خفتن و آرمیدن؟!
شیعه و در مَذَلَّت فتادن؟!
شیوه شیعه هرگز نه این است
شیعه نبود هر آن کس چنین است

محمدحسین بهجتی اردکانی (شفق)

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۴
هم قافیه با باران

در سرخی غروب نشسته سپیده ات
جان بر لبم زعمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‏ های بریده‏ بریده ‏ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ‏ات

پا می‏کشی به خاک… تنت درد می‏ کند
آتش گرفتم آه از آه کشیده ات

خون گریه می‏ کنند چرا نعل اسب‏ها؟
سخت است روضه ‏ی تن در خون تپیده ‏ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ‏ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ‏ات؟

باید که می‏ شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‏ ات

سید محمدجواد شرافت

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۸
هم قافیه با باران

شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

پشتِ یک قلبِ بظاهر خوش و یک خنده تلخ
شده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی و
روح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

شده در اوجِ جوانی، با همین ظاهرِ شاد
تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

شده آزاد و رها باشی و تا عمقِ وجود
رام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

می‌شود با همه ریشه و رگهایِ تَنت
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟

داریوش کشاورز

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۵
هم قافیه با باران
مرا
مثل نداشتنت.... عمیق
مثل حرف هایت....محکم
مثل یک زندانی.... حبس
در آغوش بگیر
زیباترین وداع هنوز اتفاق نیفتاده است
برای روزهایی که نیستم
عمیق
محکم
حبس
مرا در آغوش بگیر
با احساس مردی
که لب مرز نشسته و می داند
به جنگ برود
یا ازکشور
فرقی نمی کند
خانه اش آتش گرفته است

منیره حسینی
۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۰
هم قافیه با باران

در پهنه‌ی جهان
انسان برای کشتن انسان
تا جبهه می‌رود
انسان برای کشتن انسان
تشویق می‌شود!
*
درجبهه‌های جنگ
کشتار می‌کنند
یا کشته می‌شوند
*
تابوت صد هزار جوان را
پیران داغدار
با چشم اشکبار
بردوش می‌کشند
درخاک می نهند.
*
....آنگاه کودکان را
تعلیم می‌دهند:
یک شاخه از درخت نبایست بشکنند!

فریدون مشیری

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۱
هم قافیه با باران

تا خیمه رفت و برگشت از پا نشست و برخاست
تا خیمه چند دفعه بابا نشست و برخاست

ای حرمله بمیری چون باعث جدایی ست
تیر سه شعبه ی تو هرجا نشست و برخاست

با تیغ و نیزه ها بود هرجا که رفت اما
با این گلوی کوچک تنها نشست و برخاست

وقتی رأیت والا.....فرمود عمه یعنی
تیر سه شعبه اینجا زیبا نشست و برخاست

آمال گاهواره در شام شد محقق
با گوشواره دارد حالا نشست و برخاست

آن مردمی که امروز گشتند اشک ریزت
دارند با ائمه فردا نشست و برخاست

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۴:۲۷
هم قافیه با باران

قد تو چون الف شد و با مد کشیده شد
اما دریغ بیشتر از حد کشیده شد

نجمه، اگر به گوش تو آمد یقین بدان
روی لبان قاسم ات اشهد،کشیده شد

دستش مناره پیکر پاکش ضریح شد
وقتی که تیغ بر سر گنبد کشیده شد

قاسم به قول نیزه ز هم ریخت عاقبت
قاسم به قول تیغ دو دم بد کشیده شد

دریا ز ماه علقمه شد دور بی گمان
در رفت جزر داشت در آمد کشیده شد

تشدید تیر و نیزه به حرف بدن رسید
ناچار پیکر تو مشدد کشیده شد

هر وقت خواست پا بشود زیر پای اسب
انگار پیکرش دو سه درصد کشیده شد

یک نکته مانده است که در سینه ی حسین
اعضای پیکر تو مجدّد کشیده شد

شش گوشه شد برای علی اکبرت حرم
چون قد قاسم این سوی مرقد کشیده شد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۳
هم قافیه با باران

گرفت مادر از این سو تو را چه زود از شیر
پدر گرفت از آن سو تو را چه دیر از تیر

سه شعبه چون که درآمد از آن سوی حنجر
به خاک ریخت به سرعت دو قطره شیر از تیر

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۶
هم قافیه با باران

تردید داشت بال شود یا که دستهات
حالا که هیچ کس به تو... حالا که دستهات.....

تردید داشت نور شود یا فرشته یا...
تردید داشت بال،که بالا، که دستهات!

آمد نشست بر هیجان دو شانه ات
تا سطر سطر حادثه ای را که دستهات...

آهسته گفت: مشک، علم، نیزه،تیر، اشک...
مشک انتخاب شد که به دریا... که دستهات...

تردید... نه نداشت که چشم انتظار بود
دیگر نمی شناخت سر از پا که دستهات-

تقدیم می شدند به فرزند ماهتاب
با شوق شکر گفت خدا را که دستهات-

پرواز می کنند چنانکه فرشته ها
راهی نمی برند به آنجا که دستهات!
***
ای ماه کاروان عطش راه سبز تو
تکثیر شد درآینه پاک دستهات!

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

می آمد و آب هم به پایش افتاد
در حنجرِ خشک نی، ندایش افتاد

می آمد و علقمه عطشناک لبش
می رفت و در آب، دستهایش افتاد

نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۵۷
هم قافیه با باران
پیش از تو، آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرۀ دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاکِ بی‌بهار
حتی علف اجازۀ زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانۀ بهار
بی تو ولی زمینۀ پیدا شدن نداشت

دل‌ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت...

سلمان هراتی
۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۵
هم قافیه با باران

همه گهواره من را به غنیمت ببرید
تا ابد معجر زینب به سلامت باشد

سر من را ببُرید و سر من را ببَرید
تا قیامت سر زینب به سلامت باشد

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۴
هم قافیه با باران

چرا بریده بریده ست گفت و گوی رباب
مگر که تیر سه شعبه ست در گلوی رباب

فقط مقابل زینب نبوده است سری
سری به نیزه بلند است روبروی رباب

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۳
هم قافیه با باران

سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند

گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند

مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند

با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند

گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند

هر که سر را زد ، خودش هم می برد ؛ باید حسین
طفل را دور از نگاه نیزه ها پنهان کند

مجید تال

۱ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۷:۵۲
هم قافیه با باران

بر تن دشت ردپا مانده
گیسویت در هوا رها مانده
 
بازویت آنقدر که ضربت داشت
ردّ شمشیر در هوا مانده
 
بند نعلین...ظاهرا...،در اصل
دهن ازرق است وا مانده
 
یا حسن گفتنت که غوغا کرد
صبر کن ذکر مرتضی مانده
 
پس مدینه برادری شده است
که چنین پای کربلا مانده
 
پشت هر ذکر یا عمو جانت
هوس ذکر یا اخا مانده
 
لشکر تیغ! چشمتان روشن
یادگاری مجتبی مانده
 
گر چه «احلی من العسل» گفتی
تازه احلی من البلا مانده
 
چه به روز تو آمده که هنوز
کمر خیمه‌گاه تا مانده
 
زیر پا مانده‌ای و با حسرت
نو عروس تو روی پا مانده
 
دست تو در میان خون خودت
دست او نیز در حنا مانده
 
داستان جدایی‌ات این شد
سر جدا، تن جدا جدا مانده
 
تیغ‌ها که کشیده‌ات کردند
وای من سهم نعل‌ها مانده
 
گر چه قدت بلند شد اما
نجمه بعد از تو بی‌عصا مانده

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۶:۵۱
هم قافیه با باران

الا ای تیرها از سر بگیرید !
به سوی خاندانم پر بگیرید
اگر با کشتن من عشق بر پاست
مرا شمشیرها! در بر بگیرید
*
مآل اندیش فردا بود زینب
در آن صحرا چه تنها بود زینب
به هنگام غروب تنگ آن روز
تمام غربت ما بود زینب!
*
هلا ! آبی تر از متن سپیده
صبوری این چنین را کس ندیده
چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش
لبانت روی رگ های بریده ؟!!
*
تورا از نسل کوثر آفریدند
ز صلب پاک حیدر آفریدند
شعور و عشق ما در شان تو نیست
تو را از عشق برتر آفریدند!
*
دلی از درد و رنج انبوه داریم
به قلب خود غمی چون کوه داریم
بیا همراه ما شو تا بگرییم
که ما یک اربعین اندوه داریم

یدالله گودرزی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۹
هم قافیه با باران

باز یل آمده است
معنی حیّ علی خیر العمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزل آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
تازه داماد حسین
در حقیقت سفر ماه عسل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صف شکن جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعره ی حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بی مهابا همه گفتند اجل آمده است
 
همه در حیرت او
عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او
 
سپرش را برداشت
آمد عمامه ی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه می کرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل می کَند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
 
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
 
خیمه غوغا شده است
نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
نجمه چشمش روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است
بد کشیدن تو را
قدت انگار که اندازه سقا شده است
چکمه ها جای خودش
نعل ها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهله ها
سر عمامه ات انگار که دعوا شده است
نوه ی فاطمه ای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زده ای
سینه ات مقتلی از روضه ی زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که می شد به تنت جا شده است

مجید تال

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۵
هم قافیه با باران

تیر آه از نهاد پدر در بیاورد
وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد

بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد

از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد

اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد

ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد

هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۳:۴۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران