هم‌قافیه با باران

۹۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

حتما نباید زخم از تیغ و تبر باشد
گاهی دلیلش می تواند میخ در باشد

پرپر شدن رویای یک گل می شود بی شک
در طالعش وقتی (شکستن از کمر) باشد

شر گاه خود دنبال آدم می کند آری
حتمن نباید آدمی دنبال شر باشد

می ریزی و عاشق که باشی مست خواهی شد
گیرم شراب از خمره یا خون از جگر باشد

هروقت دوری بیشتر قدر تو را دارند
چون ماه اگر یک چند شب دور از نظر باشد

شاید خسوف ماه مان در طول چندین قرن
مخفی شدن از روی احساس خطر باشد

شاید ...چه می دانم...خدا اینطور می خواهد
شاید بشر از چیزهایی بی خبر باشد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۴۰
هم قافیه با باران

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن
آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم
آن کز تو دور ماند می‌دان چگونه باشد

هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان
سگ‌جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد

نالنده‌ی فراقم وز من طبیب عاجز
درمانده‌ی اجل را درمان چگونه باشد

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

پیش پیام و نامه‌ات بر خاک باز غلطم
در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد

نامه به موی بندی وز اشک مهر سازی
در مهر تر نگوئی عنوان چگونه باشد

بر موی بند نامه‌ات طوفات گریست چشمم
چندین به گرد موئی طوفان چگونه باشد

خاقانی است و آهی صد جا شکسته دربر
یارب که من چنینم جانان چگونه باشد

خاقانی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران
کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی
ز هر که در نظر آید گذشته ای به نکویی

لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی
نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمه حیوان و خاک غالیه بویی

تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی

صبای روضه رضوان ندانمت که چه بادی
نسیم وعده جانان ندانمت که چه بویی

اگر من از دل یک تو برآورم دم عشقی
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی

به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد
که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی

دلی دو دست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی

به اختیار تو ‌سعدی چه التماس برآید
گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی

سعدی
۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۱
هم قافیه با باران

این عشق چه عشق است ؟ ندانیم که چون است
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است

فرزانه چه دریابد و دیوانه چه داند
از مستی این باده که هر روز فزون است

... ماهی است نهان بر سر این بحر پریشان
کاین موج سراسیمه بلندست و نگون است

حالی و خیالی است که بر عقل نهد بند
این طرفه چه آهوست کزو شیر زبون است

آن تیغ کجا بود که ناگه رگ جان زد
پنهان نتوان داشت که اینجا همه خون است

با مطلع ابروی تو هوش از سر من رفت
پیداست که بیت الغزل چشم تو چون است

با زلف تو کارم به کجا می کشد آخر
حالی که ز دستم سر این رشته برون است

سایه ! سخن از نازکی و خوش بدنی نیست
او خود همه جان است که در جامه درون است

برخیز به شیدایی و در زلف وی آویز
آن بخت که می خواستی از وقت کنون است

با خلعت خاکی طلبی طلعت خورشید
رخساره برافروز که او آینه گون است

ابتهاج

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۱
هم قافیه با باران

باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند

گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند

مهدى فرجى

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۱
هم قافیه با باران

با این در و آن در زدن بایست سر کرد
عشق است آن چیزی که مارا در به در کرد

شاعر شدن از عشق تو سهل است ،هرکس
شاعر نشد از شدت عشقت ،هنر کرد

تا چشمه با تو تشنه رفتن،بازگشتن
تنها و تنها حسرتم را بیشتر کرد

افتادم از پا بی تو چون جسمی که روحش
یکدفعه از همراهی اش صرف نظر کرد

بغضم شکست و شاه اشکان لشکرش را
پشت حصار پلک هایم مستقر کرد

بعد از تو ترکم کرد،حتی سایه ی من
از در کنارم بودن احساس خطر کرد

از پشت خنجر خورد آن کس که برایت
عمری جلوی هرکسی سینه سپر کرد

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۰
هم قافیه با باران

می‌ایستم پای تو با جان و تنم من
پا می‌گذارم روی قلب آهنم من

یک عمر، تنگاتنگ‌، بوی بودنت را
حس کرده‌ام بین تن و پیراهنم من

از کودکی با خویش گفتم عاشقی کن‌!
خواندم الفبای تو را در دامنم من‌

ای شمع می‌خواهم که رازی را بگویم‌؛
از بوسه‌ی دیشب به این سو... روشنم من‌!

دریا تویی ـ صحرا تویی ـ جنگل تویی تو
ماهی منم ـ آهو منم ـ تیهو منم من‌

در باز بود و آسمان پروانه بازار
امّا مگر از این قفس دل می‌کنم من‌؟

مهدی فرجی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۲۰
هم قافیه با باران

حتی به رغم منظره هایی که محشرند
همواره چشم های تو یک چیز دیگرند

تندیس یادبود خدا در زمینی و
اعضای تو تراشه ای از سنگ مرمرند

بوسه ست نام تک تک آن میوه ها که من
در هر زمان بچینم شان ،باز نوبرند

آزادم و در اوج رهایی اسیر تو
دستان من شبیه به بال کبوترند

هرچشم و گوش بسته که دیدم دچار توست
انبوه عاشقان تو هم کور و هم کَرند

در عشق جای داد و ستد نیست،غالبا
دل می دهند و در عوضش دل نمی برند

مارا چه ساده سکه ی یک پول می کنی
این روزها که ناز تو را خوب می خرند

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۱
هم قافیه با باران

هر لحظه ای ستاره ی دنباله دار من
رد می شوی به سرعت نور از مدار من

رو کن به او که در دلش آشوب کرده ای
برگرد سمت معرکه آتش بیار من

فورا از اعتیاد به تو با خبر شده ست
هر کس که زل زده ست به چشم خمار من

جز در تو پی به ماهیت خود نمی برم
بنشین کنارم آینه ی بی غبار من

بی نقص می نوازم اگر جابجا شود
با چند تار موی تو سیم سه تار من

آشفته اند هر دو و به ارتباط نیست
با گیسوان درهم تو روزگار من

این تن بمیرد...ای تو که روح منی ، نخواه
از این به بعد دور شوی از کنار من

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران

دنیای بدون تو به دور از هیجان است
پیداست که مفتش هم از این حیث گران است

با زور جلو رفته، از آن لحظه که رفتی-
چیزی که به من سخت گرفته ست زمان است

با رفتن تو زرد شدم ، کرک و پرم ریخت
مانند درختی که گرفتار خزان است

تو نقطه ی آرامش من بودی و قهرت
سرمنشاء بیماری اعصاب و روان است

از حال بد خود چه بگویم که ندانی
(چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است)

یاد تو می افتم عوض ذکر خداوند
هروقت که احساس کنم وقت اذان است

جز شرک چه فهمیده ام از عشق که عمری ست
سجاده ی من پادری خانه تان است

جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۱۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران