هم‌قافیه با باران

۷ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: امام حسن عسکری(ع)» ثبت شده است

به روی بال ملائک سوار می آید
برای آمدنِ آن سوار٬ می آید

بگو به لب که برای گرفتن حاجت
چقدر یا حسن امشب به کار می آید

به غیر اینکه به اذکار یار مجبوریم
چه کاری از من و از اختیار می آید

چقدر روی تو بر آسمان سامرّا
شبیه ماه به شب های تار می آید

خیال وصل تو تنها برای سامرّاست
که با مدینه سر تو کنار می آید

برای خاطر فرزند خویش می آیی
شبیه شیر که شب از شکار می آید

بگو به منتظران پِلک را غلاف کنند
یگانه مُنتَظِرِ انتظار می آید

مِیِ تو چیست که نوشید هرکه از صحنت
خُمار می رود از تو خُمار می آید

شبیه دور حرم در زیارت ارباب
به زائران تو پس کِی فشار می آید؟؟

حسین آمده یک بار٬ چیست غیر کَرَم
دلیل این که حسن هم دوبار می آید

حسن شدی که بگوید به تو امام حسن
حسن شدن به تو با افتخار می آید

حسن شدی که کریمان فقط دوتا باشند
دوتا کریم در عالم برای ما باشند

حسن شدی که اگر از بقیع برگشتند
کبوتران همه راهی سامرا باشند

دلیل خوشه ی انگور عسکری این است
که تاک ها ننشینند روی پا باشند

حسن شدی که میان مُضیف چشمانت
تمام  شهر به عشق شما گدا باشند

حسن  شدی که به هنگام بردن نامت
بقیع آمده ها یاد مجتبی باشند

حسن شدی که شبیه بقیع اینجا هم
همیشه گنبد و گلدسته سر جدا باشند

حسن شدی که شبیه بقیع ،خُدامت؛
به دور قبر تو ذراتِ در هوا باشند

حسن شدی که غریبی غریب تر باشد
که زائران تو در بین کوچه ها باشند

حسن شدی که غریبی به اوج خود برسد
که خادمان تو در شهر کربلا باشند

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۰
هم قافیه با باران

بر آخر الف قامت تو مَد آمد
بلند خنده بزن آن بلند قد آمد

کتاب اشک گرفتم به دست خود اما
تفٲلی زدم امشب به گریه٬ بد آمد

به جوش آمده امشب دل خدا قُل قُل
نگو مفسر قفل هو َالٲحد آمد

چقدر خوشه ی انگور عسکری از شوق
ز چشم های مدینه سبد سبد آمد

مدینه پشت در خانه ی تو دَق الباب
نکرد٬ با بغلی هیزم و لگد آمد

برای تهنیت و شادی دل زهرا
فدک به دست خودش داشت یک سند٬ آمد

نجف به سمت تو با سنگ دُرِّ مودارش؛
برای اینکه دل سنگ وا شود آمد

گرفت کرببلا رود را در آغوشش
خراب و خسته و ویران به جزر و مد آمد

به سمت خانه ی تو کاظمین دلواپس؛
گشود بند ز پا سیزده عدد، آمد

گرفته بود به منقار خویش مشهد را
کبوتری که به سمت تو بال زد ،آمد

چقدر زنده که از گریه ی شما مردند
چقدر مرده که با گریه از لحد آمد

پس از تو هرکه گفته ست سیزده نحس است
به حکم عشق بر او شصت و چند حد آمد

همین که پلک تو وا شد به سمت مشتاقان
نسیم مهدی آل محمد آمد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
هم قافیه با باران

زمین به نام تو وقتی رسید باور کرد
که «یازده خُم می» از پیاله لب‌تر کرد

حکایت تو همان عاشقانه نابی است
که در سبوی غزل‌های ناب، ساغر کرد

در ارتفاع جهان ایستاده‌ای با عشق
مدار روشن تو ماه را منوّر کرد

بهشت روی لبت بوستانِ باران شد
و پلک‌های تو صد شهر را معطّر کرد

به خط نور نوشتی غریبی خود را
کتاب داغ تو صد کوه را مکدّر کرد

کنار سفره آیینه های رویاروی
در انتهای زمان عشق را مکرر کرد

تو ایستادن تاریخ را قصیده شدی
قیام قامت تو تا همیشه محشر کرد

تو امتداد زمان را به روزها بردی
خدا برای ابد این چنین مقدر کرد

امام آیینه‌ها روبروی تو باشد
تو را شبیه گل افشانی پیمبر کرد

به نام روشن تو آخرالزمان رویید
و انتظار برای همیشه باور کرد؛

که در صحیفه این سینه‌ها تپش دارد
که تکیه گاه جهان را نگاه دلبر کرد

شب عروج تو تا داغ‌ها هویدا شد
هزار باغ گل سرخ را که پرپر کرد؛

طلوع صبح پر از عطر پاک باران بود
هوای فاصله های گرفته را تر کرد

غمت برای همیشه کنار سامرا...
بلور چشم مرا چون گلاب قمصر کرد

هوای کوی شما ای امام نرگس‌ها
تمام مردم این شهر را کبوتر کرد

حامد حجتی

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۲
هم قافیه با باران

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست


سید حمیدرضا برقعی

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته، امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاهپوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یکبار فکر زهر و دل پر شراره ای

یکبار فکر واقعه گوشواره ای

با اینکه بر سر پدر دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمان روسریش پر ستاره شد

دو ماه و نیم کارحسن موشکافی و

دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و...

دو ماه و نیم گونه زخمی ماه! تر

از چادر سیاه سرش هم سیاه تر

تا اینکه با سیاه پر تازیانه رفت

شمع شب مدینه هم آخر شبانه رفت


علی زمانیان

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۹
هم قافیه با باران

آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند

خاک شما شدند و هوادارتان شدند

زیباترین اهالی دنیای عشق هم

یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند


لطف شماست اینکه تمامی انبیا

بالاتفاق سائل دربارتان شدند

آنها که پای منت چشم کریمتان

بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند


این بالهایی که زیر بت عشق سوختند

خاک تبرک در و دیوارتان شدند

نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت

یا آنکه حاجت از حرم دیگری گرفت


ای جلوه خدایی بی انتها حسن

خورشید روشن سحر سامرا حسن

بی تو عبودیت به خدا بت پرستی است

نور خدا مکمل توحید ما حسن


امشب عروج زخمی بال مرا ببر

تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن

در بین خانواده زهرای مرضیه

باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن


زنجیره ی محبت زهراست دین من

با یک حسین و چار علی و دوتا حسن

سوگند میخوریم خدا لشگری نداشت

روی زمین اگر حسن عسگری نداشت


آنکه مرا فقیر حرم میکند تویی

یک التماس پشت درم میکند تویی

آنکه در این زمانه ی بی اعتبارها

با یک سلام معتبرم میکند تویی


آنکه برای پر زدن سامرایی ام

هرشب دعا برای پرم میکند تویی

آنکه مرا برای خودش خانه خودش

با یک نگاه ، در به درم میکند تویی


آنکه تو را همیشه صدا میکند منم

آنکه مرا همیشه کرم میکند تویی

شکرخدا گدای امام حسن شدم

خاکی ترین کبوتر باغ حسن شدم


تو کیستی که سائل تو جبرئیل شد

دسته فرشته پای ضریحت دخیل شد

تو کیستی که جدّ نجیب پیمبرت

مهر تو را به سینه گرفت و خلیل شد


تو کسیتی که حضرت موسی عصا به دست

ذکر تو را گرفت اگر مرد نیل شد

اصلی که پا گرفت بدون تو فرع فرع

فرعی که پا گرفت کنارت اصیل شد



تنها خدا به خانه ی تو آفتاب داد

بعدا تمام زندگی ات نذر ایل شد

امشب دعا کنید ظهوری کند مرا

تا اینکه میهمان حضوری کند مرا


امشب دعا کنید بیاید نگار ما

آیات روشنایی شبهای تار ما

امشب دعا کنید بیاید در این خزان

فصل گلاب فاطمه فصل بهار ما


امشب دعا کنید بیاید گل خدا

تا اینکه این بهار بیاید به کار ما

امشب دعا کنید بیاید ز راه دور

مرکب سوار آل علی تک سوار ما


آنکه اگر نبود دلم فاطمی نبود

حتی نبود سجده ی سجاده یار ما

زهرا هنوز دست به پهلو کند دعا

زهرا کند دعا که بیایی کنار ما


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۵
هم قافیه با باران
عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا
دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا 
نشان خانه ی تان را ز هر که پرسیدم
- نشان سیدی از خانواده ی زهرا - 
به گریه مردم عابر جواب می دادند
برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها 
کسی به داد دل من نمی رسد جز تو
بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا 
اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم
کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا 
بزرگ زاده چه مهمان نواز و خون گرمی
گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را 
مگر سرای تو دارالنعیم عشّاق است؟
هزار لیلی و مجنون نشسته اند این جا 
امام عسگری ای تکیه گاه امروزم
رها نمی کنمت تا قیامت فردا 
دعا کنید که همسایه ی شما باشم
جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی 
اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم
به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی 
هوای سامره دارد دل هوایی من
بده برات سفر - جان مادرت زهرا - 
برای کرب و بلا خرجی سفر بدهید
به حق چادر خاکی زینب کبری 
مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم
برای مهدی تان زیر گنبد خضرا 
یگانه غایت خلقت وجود مادر توست
کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا 
شنیده ام که غروب مدینه دلگیرست
شبیه حال و هوای غروب عاشورا 
شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد
به خاطر دل پر درد مادر سقا 

وحید قاسمی
۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۱۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران