هم‌قافیه با باران

۲۰۱ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت علی (ع)، غدیر خم و شب قدر» ثبت شده است

شد ز نام دگران گرچه مُکَدَر گوشم
خورد از نام علی قند مُکَرر گوشم

هرکسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش
میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش اِستاده ام از کودکی ام نام تورا
زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم

من ز هر لب طلب نام علی داشته ام
نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

نامِ آن تیغِ پُر از آب به گوشم خورده است
گوش مالی نشد این وضع که شد پَر گوشم

بیتی از "قصری"ِ شیرین سخن آمد در یاد
که از آن بیت به شوق تو سراسر گوشم

(" قصری"از شوق غلامی شده یک پارچه گوش
قنبری کو که دو صد حلقه کُنَد در گوشم)

محمد سهرابی

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۱۱
هم قافیه با باران
از ذکر علی مدد گرفتیم
آن چیز که میشود گرفتیم
در بوته ی آزمایش عشق
از نمره ی بیست صد گرفتیم
دیدیم کرایت علی سبز
معجون هدایت علی سبز
درچمبر آسمان آبی
خورشید ولایت علی سبز
از باده ی حق سیاه مستیم
اما زحمایت علی سبز
شیرین شکایت علی زرد
فرهاد حکایت علی سبز
دستار شهادت علی سرخ
لبخند رضایت علی سبز
در نامه ی ما سیاه رویان
امضای عنایت علی سبز
یا علی در بند دنیا نیستم
بنده ی لبخند دنیا نیستم
بنده ی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
دائم الوصلیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المومنین اما به نور
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود وباقی هیچ بود
مکه زیر سایه ی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
فای فیض و قاف قرب و های هو(فقه)
می دهد بر اهل تقوا آبرو
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیه ای خالی زامر و نهی نیست
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجده ای هم سنگ ابراهیم کو
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم وحضور
جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
در شب اول وضو از خون کنم
خبس را از جان خود بیرون کنم
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت انا علیک الراجعون
خانه ات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقده ها را از زبانم باز کرد
نام او سر حلقه ی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
ذکر حق دل را تسلا می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن


محمدرضا آغاسی

۱ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۲
هم قافیه با باران

ساقی امشب باده از بالا بریز   
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتش گون بده   
زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من   
می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا   
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم    
راست می گویم که کوفی نیستم
نیک می دانم که جز دندان تو   
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست   
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین   
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند   
سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند   
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند   
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه   
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تما شا گر شدند   
صلح آمد لاله ی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بسته اند   
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند
موج ها از بس تلاطم کرده اند   
راه اقیانوس را گم کرده اند
موجها را می شناسی مو به مو   
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچه توحید را   
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن   
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را  
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست  
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم   
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد   
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم   
کین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست   
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست   
یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست   
کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند   
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان شهر را   
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد   
شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست  
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت   
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را ازمحقق گوش کن   
وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را   
صوت اوصیکم به تقو الله را
بعد از او بشنو و از نو امرکم  
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سر شار مستی می کند   
بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش   
گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی   
دور کن از بی کسان دل واپسی
ای خروس بی محل آواز کن   
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم   
ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود   
پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر و ز خطا   
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
باده ی مما رزقناهم بنوش   
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
 هم بنوشان زین سبو         
لم تناول بر حتا تم حقولهم بنوش و
یا علی امروز تنها مانده ایم   
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین   
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن   
زخم های کهنه را مر حم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند   
اشک ها از دیده رنگین می روند
مشکها ی خسته را بر دوش گیر   
اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام   
دار بر پا کن که حلاج توام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم   
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم   
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو   
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب   
از حجاز و کوفه تا شام وطلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی   
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو   
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر   
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار   
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل   
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن   
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست   
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنیم   
در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم   
مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریای به دریا می رود   
موج بر خیزد به بالا می رود
آسمان را نور باران می کند   
خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است   
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانه اید   
غافل از قصاب صاحب خانه اید
شیعه یعنی وعده ای با نان جو   
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر     
بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک   
تاب و تاول چهره و چین وچروک
سالها صورت ز صورت با ختیم   
تا ز صورت ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود  
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم   
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون  
کس نشد واقف به سر یسرون
سر حق مستور مانده در کتاب   
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل   
همچو زنبورند لاکن بی عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد   
جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر   
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم   
هر نفس لا گوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من   
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیا گر نهی سر در طبس   
می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق بازی با خدا   
یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون   
شیعه طوفان می کند در کا کنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز   
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد   
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف   
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابققون السابقون   
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند   
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست   
کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان   
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را   
صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین ، پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود   
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نکته پردازی کند   
در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است   
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه   
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در کویر   
تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور   
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اظطراب   
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار   
می کشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیل   
سر نهد برخاک پای اهل بیت
یا پرستش وار در پیش هشام   
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل ولاست   
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل   
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه ی مولای ماست   
اکبر اوییم و او لیلای ماست
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام   
این سخن کوتاه کردم والسلام
 

 محمد رضا آغاسی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
هم قافیه با باران

آسمان بارید بر چشمان ما
عشق می خندید بر چشمان ما

از تبسم تا تلاوت روز شد
باز فصل بارش امروز شد

باز شوقم تا خدا پرواز کرد
با ترنم عشق را آغاز کرد

عشق ناپیداست بی حد و عدد
یا علیٌ مرتضی! مولا مدد

من کبوتر می شوم تا گنبدت
عشق بازی می کنم با گنبدت

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق، یک پلک تحیر در علی است

نام تو بر جان من گل می کند
چشمها میل توسل می کند

با علی دریا تبرک می شود
با علی لبها تبرک می شود

باز هم در جان من دف می زنند
حلقه بر گیسوی رفرف می زنند

در هوا پیچیده بانگ "لا تخف..."
دف ددف دف دف ددف دف دف ددف

"کیست این پنهان مرا در جان و تن؟"
یا علی ... مولای مظلوم نجف

در کرامتخانه فیض حضور
اشکهای عاشقان دُرّ صدف

تو رواق اندر رواق اندر رواق
ای نگاه ماهتابت در محاق

چشم در چشم تو در اوج حرم
می خروشد عشق با موج حرم

می برد تا عرش، اقیانوس را
رنگ دریا می زند فانوس را

بزم ما بزم امین اللهی است
محفل رندانِ اشکْ آگاهی است

محضر مولا علی جان می دهد
بال پروازی به ایمان می دهد

آدم اینجا سائل درگاه اوست
این صراط مستقیم راه اوست

ساغر ما در غدیر تو خم است
عکس چشمانت در عرش هشتم است

با کبوترها کبوتر می شوم
سیبهای صحن تو، چون گندم است

صف به صف در بارگاهت حاضرند
عطر تو در ازدحام مردم است

مستی از لبهای تو هشیار شد
این شراب کوثر از آن خانم است

بیخود از خود می شوم در این حرم
صحن تو در آسمان چندم است؟

عشق تو منظومه ای عرفانی است
هم نی است و هم می است و هم خم است

آیینه بارانی از بال مَلَک
زیر پای زائران تو گم است

آسمان در دستهایم منجلی است
عشق یک پلک تحیر در علی است

در حریم تو پرستو می شوم
چون کبوترها به این سو می شوم

سهم من از چشم تو شیدایی است
بیخود از خود می شوم؛ او می شوم

در کنار صحن تو جان می دهم
رو به روی قبله، خوشبو می شوم

ذکر، بر لبهای من گل می کند
یا علی گویان... علی گو می شوم

در تلاطم های مستی تا ابد
من از این کوچه به آن کو می شوم

در زیارتنامه، حق حق می کنم
مست از صهبای هوهو می شوم

هو علی... هو مرتضی... حق تا ابد
دست ما و لطف تو... مولا مدد


حامد حجتی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۳
هم قافیه با باران

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزّل کرده بود

چارده روز آسمان در خاک مست افتاده بود
اربعین این شراب کهنه غلغل کرده بود

هر فرشته تا بیایی، ای تماشایی ترین
بالهای خویش را دست توسّل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین
حضرت حق نیز در کارش تأمّل کرده بود

تا عبور آخرین انسان به دامان بهشت
ذوالفقارش را به سمت آسمان پل کرده بود

علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۳
هم قافیه با باران
کمال محض را با چشم خود، ما در نجف دیدیدم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش

بروز ذات آن الله کل مستغنی از خلق است
نشد ممکن که سازد حق به پشت پرده پنهانش

تواضع های سلمان تا تعجب می برد ما را
اگر موسی بن عمران درس آموزد ز سلمانش

مگربر مرکب جهل آیم این دربار کامل را
خرد در راه تو لنگ است و افتاده است پالانش

مرا شانی که مخفی مانده است از انبیا این است
نمی دانم که در جنت کدامین است دربانش

به درگاهش رسیدی غیر مدح او نخوان چیزی
که من از زیرکی ها زیره ها بردم به کرمانش

محمد سهرابی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۵
هم قافیه با باران
غزل تا زبانش به آیات وا می شود
تلاوتگر سوره ی مرتضی می شود

دل کافری دور افتاده از اصل خویش
به وصف علی با خدا آشنا میشود

دلم را به دام کمند علی بسته ام
که اینگونه ازدام ذلت رها میشود

علی عین قران و قران ناطق بود
که منزل گه کعبه مولد سرا میشود

 نگو داستانی زمجنون که مجنون ترم
به ذکرش گل از غنچه عشق وا میشود

بنازم به این بزم شاهی گدا که منم
چو خاری به دامان یک گل سزا میشود

 گدا را چه حاجت به غیر علی روزدن
شهی که مسیح و یهودش گدا میشود

 به نام علی شد توسل به میدان اگر
به دستان موسی عصا اژدها میشود

ز شاگردی مکتبش خضر آمد برون
اگر در شب ظلمت او رهنما میشود

ازین سفره نان ونمک خورده فرزند گر
ابالفضل قدقامت کربلا میشود

 به میزان حب است و بغض از علی
اگر محشری در قیامت به پا میشود

حسین مرادی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۴
هم قافیه با باران

نگاه عاشقتان مملو از تحیر بود

که از صفات کمالی مدارتان پر بود


خدا نبودی و از بس شبیه او بودی

خدا برای من اینگونه در تصور بود


ببخش گر همه جا من تو را خدا خواندم

صفات لم یزلت در حد تواتر بود


شما بهانه ی کعبه شدی برای مطاف

وگرنه نان مکعب همیشه آجر بود


قبیله ای که به همچون تویی نمی نازید

خطاب آیه ی الهکم التکاثر بود


و آنکه شیعه ی عشق شما نشد یک عمر

بساط زندگیش مملو از تهجر بود


زلال ایه ی تطهیر حضرت چشمت

قلیل قیمت اگر یافت وصل بر کر بود


نجف مدار تمامی کهکشان ها شد

محاسبات نجومی همه تظاهر بود


نگین شاه اگر از عقیق و فیروزست

نگین عاشق حیدر نگینی از در بود


بیا زمدح کمالات خود معافم کن

نظر به جلوه ی مستانه ی طوافم کن


بدون حب شما عشق نابفرجام است

جوان نجف که نبیند جوان ناکام است


بیا ببر دل ما را حوالی گنبد

کبوترم و عروجم فقط از این بام است


علی امام من است و منم غلام علی

هزار جان گرامی فدای این نام است


مرا بکش که سخن را به کفر نندازم

که حکم کافر مرتد عشق اعدام است


به سجده آمده رستم از این همه هیبت

که مرد معرکه شیر دلیر اسلام است


مرا ببر به سوی وادی السلام خودت

نفس کشیدنم انگار رو به اتمام است


روایت است که گفتی : فمن یمت یرنی !

چه خوش برای محبانت این سرانجام است


بگیر جان مرا با نسیم ایوانت

که روز مرگ من از بهترین ایام است


طنین و لحن صدایت پر است از اعجاز

تو خطبه خواندی این حال زار همام است


همین که خطبه ز نهج البلاغه می خواندم

میان فرق کلام تو و خدا ماندم


چقدر پیش حضورت ستاره ها ماتند

و با وجود شما جمله رو به اسقاطند


اگر وجود تویی ما عدم تر از عدمیم

چنین که فلسفه ها در مقام اثباتند


و اینکه حضرت حیدر خدای عالم نیست

تمام حاصل یک عمر علم سقراطند


تو آنقدر وجناتت شبیه خالق بود

مدیحه ها همه در کفر باب افراطند


ز ذوالفقار شما دشمنان حذر دارند

میان معرکه با تو عجیب محتاطند


به خاک میرسد عمرو بن عبدود در رزم

که ضربه های شما بهترین آیاتند


اشاره می کنی اما به گونه ای دیگر

به چشم های یتیمی که ظرف حاجاتند


خوشا به حال یتیمان زیارتت کردند

مقربین خدا در صف ملاقاتند


دعا کنید برایم برایتان باشم

که شیعیان شما مظهر کراماتند


مدینه کوفه نجف مکه جای پای شماست

قدم گذار به چشمم که جای پای شماست


مجتبی کرمی

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۳
هم قافیه با باران
به طوف کعبه زنی پاک و محترم آمد
میان سینه ی او شعله های غم آمد

دخیل بست به دامان صاحب خانه
به سوی رکن یمانی دو سه قدم آمد

صدا زد ای که مرا میهمان خود کردی
بگیر روی مرا ، لحظه کرم آمد

همین که دلنگران شد خدا اجابت کرد
صدای اُدخُلی از داخل حرم آمد

قدم نهاد به عرشی ترین مکان و سپس
شکاف سینه ی بیت العتیق هم آمد

میان خانه چه ها شد کسی نمی داند
فقط سلام ملک بود دم به دم آمد

سکوت خلق شکست و پس از گذشت سه روز
زمان جلوه نمایی دلبرم آمد

میان صورت او هر چه نور منجلی است
همین بس است ز مدحش که نام او علی است

ز داغی لب ساقی خرابمان کردند
میان کوزه چهل شب شرابمان کردند

محک زدند به ناز نگار این دل را
برای ناز کشی انتخابمان کردند

قرار شد که دم مرگ روی او بینیم
به شوق وصل ، همه عمر عذابمان کردند

دعا شدیم و سحرها میان نخلستان
به سجده های علی مستجابمان کردند

ابوتراب کرم کرد و بین این همه خلق
مقابل قدم او ترابمان کردند

چو ذره ایم در این وادی و به نام علی
بلند مرتبه چون آفتابمان کردند

همیشه بیشتر از احتیاجمان دادند
همیشه با کرم خویش آبمان کردند

بداند عالم امکان که ما علی داریم
چه غم ز فتنه ایام تا علی داریم

میان بزم خراباتیان قراری نیست
به باده نوش که برهان عقل کاری نیست

تمام دلخوشی ما محبت علی است
ز هیچکس بجز آقا امید یاری نیست

کلیمِ طور نشین شاهد کلام من است
به پیشگاه علی سجده اختیاری نیست

قبولی همه اعمال با ولای علیست
به هر چه طاعت بی حـُبش اعتباری نیست

حرام باشد اگر رو به غیر او بزنیم
کریمتر ز علی هیچ سفره داری نیست

تمام نسل علی یذهبٌ مِن الـرَّجسند
به شأن و عزت این خاندان تباری نیست

مقابل حرمش آسمان کند تعظیم
به جز مقابل او جای خاکساری نیست

علی تجلی سبحان ربی الاعلاست
ثواب بردن نامش تبسم زهراست

ببین که هر چه پس پرده بود افشا شد
دلیل خلقت کون و مکان هویدا شد

برای اینکه کسی شک نیاورد بعداً
شکاف کعبه نیامد به هم معما شد

دعا کنید که امشب خدا خریدار است
دعا کنید که درهای آسمان وا شد

علیست آنکه جهان تحت اختیارش بود
ولی به زُهد و وَرَع بی نیاز دنیا شد

علیست آنکه زمان عروج هر سحرش
تمام عرض و سماوات پیش او پا شد

علیست آنکه به معراج پشت پرده نشست
انیس و هم نفس مصطفی در آنجا شد

علیست آنکه نشان تَـعبُّد محض است
فقط مقابل معبود قامتش تا شد

علیست آنکه به هر رقص ذوالفقار او
گره ز ابروی احمد به حمله ای وا شد

نرفته از درِ این خانه نا امید کسی
امور خانة این مرد دست زهرا شد

ز راه آمده حیدر ، همه قیام کنید
نهاده دست به سینه به او سلام کنید

دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف
که قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف

تمام صحن علی بوی فاطمه دارد
شمیم سیب بیاید میان راه نجف

صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست
به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف

قدم زده دل شب در میان نخلستان
امان ز کوفه و خون آبه های چاه نجف

قرار ما همه باب الرضا همان جایی
که سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف

قسم به نم نم اشکم پس از اذان صبح
چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف

شب زیارتی شاه کربلا باشد
دلم هوائی آن صحن با صفا باشد

قاسم نعمتی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۱
هم قافیه با باران
شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد
می‌شنید از هر سرِ مو: قل هو الله احد .

شانه می‌زد حلقه حلقه، شانه می‌زد مو به مو
مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو .

مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌اش
به چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش .

شانه بر زلفش بزن بنت اسد! اما ببین
بین گیسویش، هزاران دل نریزد بر زمین .

مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز
از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز .

یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است
عالمی را ﻟﻴﻠﺔ الزلفت، هوایی کرده است .

پیچ و تاب راه عشق، از پیچ و تاب زلف توست
ﻟﻴﻠﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست .

آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازک تر است
در معاد عاشقان، یک تار موی قنبر است .

تیغِ کج، شد عاشقانت را صراطَ المستقیم
یک دعا داریم، آن هم: «یا علی و یا عظیم» .

ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌.
از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی

من نه آن اللهی‌ام، مولا ! نه این اللهی‌ام
جای من، امن است در ایمان، امین اللهی‌ام .

عاقلان در مکه گرمِ علم و آگاهی شدند
عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند .

می‌کشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون
در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون» .

می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا ! به صف
می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف

قاسم صرافان
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۵۰
هم قافیه با باران
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

سید حمیدرضا برقعی
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۴
هم قافیه با باران

ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود؟

حریم عرش خدا بود سقف پروازش

تمام، وسعت عالم به زیر بالش بود

هم‌او که خون خدا را به شیر خود پرورد

بزرگ کرب و بلا طفل خردسالش بود
...
پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچة شب قامت هلالش بود

زمین شب‌زده را رشک آسمان می‌کرد

اگر فزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

2
قلبی شکسته بود، وضویی جبیره شد
سروی نشسته بود، عشایی وُتیره شد

اشکی کنار پنجره غلتید، گر گرفت

آهی به روی آینه افتاد، تیره شد

پهلویی از شقاوت نامحرمی شکافت

اشکی برای محرم دردی ذخیره شد

اف گفت بر سکوت بنی‌آدم آسمان

نسلی نگاه کرد، گناهی کبیره شد

بانویی از تمام دلش چشم بست و رفت

مردی غمِ تمامِ جهان را پذیره شد

3
بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامة شب رو گرفته بود

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

دستی به دستگیرة دروازة بهشت

دستی دگر بر آتشِ پهلو گرفته بود

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود

آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود
...
پشت زمین شکست؛ خدا گریه اش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران
کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
::
عالی‌مقامِ عالمِ بالا، علی علی
والاعلوِّ عالیِ اعلی، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینه خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذوفنونِ مسیحا، علی علی

گاهی شریکِ دردِ تو عیسا، علی علی
گاهی عصای دستِ تو موسا، علی علی

با ذوالفقار ـ تیغِ ستم‌سوزِ «لا» ـ به کف
تنزیه‌کارِ ساحتِ «الّا»، علی علی

شاهینِ تیزبینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

رندان و لولیان و فقیران و صوفیان
هو هو علی علی، یا هو یا علی علی

«وردِ زبانِ اهل زمانا، علی علی
یکتای روزگار و یگانا، علی علی»

اوج و فرودِ نغمه نصرت علی، علی
ریحان و روحِ خطِ معلّا علی، علی

یک‌شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

هر بت که سجده بردمش، آخر خدا شکست
حدّ تو نیست یک صنم اینجا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنه شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

حق ـ محضِ حق ـ و این‌همه باطل؟ خدا، خدا
هَمج‌الرعاع و این‌همه غوغا؟ علی، علی

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همه ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو توده خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی
::
تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ احیا، علی علی...

امید مهدی نژاد
۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۹
هم قافیه با باران

سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است

همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست

علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است

علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است

از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است

از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است

از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است

از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است

صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است

علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عده ای از قوم ناخوشایند است

ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است

اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است

علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است

کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است

اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است

اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است


برقعی

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۲۱
هم قافیه با باران
امشب هوای میکده و پیر کرده‌ام
باز آرزوی بادۀ شبگیر کرده‌ام

ای آفتاب باده، به کوی تو آمدم
بی‌خویش و ذرّه‌ ذرّه به سوی تو آمدم

ساقی بیا که رنج خمار است در سرم
از زهد خشک، گرد و غبار است در سرم

ساقی رسید و رنج خمارم ز یاد رفت
زلفی فشاند و خرمن زهدم به باد رفت

دُردی‌کشانِ درد به عشق تو مبتلا
ساقی بیار باده ز خمخانۀ ولا

لب‌تشنه‌ایم و ساقی‌کوثر،امام ما
«ای بی‌خبر ز لذّت شرب مدام ما»

گرد از بساط عقل برانگیز، ساقیا
شور جنون به ساغر من ریز ساقیا

دیوانه‌ام، بریز که دیوانه‌تر شوم
ای شمع من، بخند که پروانه‌تر شوم

ساقی، به ساغر ِدل سنگم شرر بریز
لعل مذاب پر کن و یاقوتِ تر بریز

تا کوی چشمِ می‌زده‌ات، مست رفته‌ام
افتاده‌ام به پایت و از دست رفته‌ام

از دست عشق تو قدحی پر گرفته‌ام
یک جرعه نوش کرده‌ام و گُر گرفته‌ام

چندیست غیر روی تو، بدری ندیده‌ایم
جز گیسوان تو ،شب‌ قدری ندیده‌ایم

«دی پیر‌می‌فروش که ذکرش به خیر باد»
در جام باده روی تو را دید و مژده داد:

روزی که می‌چکد شفق از فرق آفتاب
جان می‌دهد سپیده‌ات از شوق این خضاب...

*
روحم به رقص آمده زانوار منجلی
هوهو کنان فتاده به ذکر: علی‌علی

سر را به خاک درگه حیدر نهاده‌ام
یعنی به دوشِ عرشِ خدا سر نهاده‌ام

او جلوه‌گاه مطلق انوار سرمد است
در یک کلام، آینه‌دار محمّد(ص) است

دل سائل است بر درت ای شاه «هل‌اتی»
سهمی مگر ز عشق خود او را کنی عطا

دریاب این اسیر و فقیر و یتیم را
نو کن دوباره شیوه و ‌رسم قدیم را...

سعید سلیمان پور
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۵۰
هم قافیه با باران
هوایش را به باران داد کوچه
خودش را دست طوفان داد کوچه

و اما باز هم طاقت نیاورد
زمین افتادی و جان داد کوچه

چقدر این کوچه ها نامرد دارد
میان جمع و غربت!! درد دارد

کسی از پشت در فریاد میزد
حمایت از علی پیگرد دارد

غریب و دلشکسته می کشاندند
و بیش از پیش خسته می کشاندند

نمیدانم چه حالی داشت وقتی
علی را دست بسته می کشاندند

زمین اهل خودش را خاک می کرد
زمان آن لحظه ها را پاک میکرد

و شاید روز رستاخیز میشد
اگر پیراهنش را چاک می کرد

دلش تنگ و پر از درد است باران
برایت گریه آورده است باران

بگو این ابرها در قم ببارند
هوای جمکران کرده ست باران
۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۳۹
هم قافیه با باران
بـی نگاهت .. بـی نگاهت مرده بودم بارها..
ای که چشمانت گره وا می کنــد از کارها

مهر تو جاری شده در سینــه ی دریا و رود
دور دستاس تو مــی چرخند گندمــزارها ..

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیریـــن است اما سفـــره ی افطارها..

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاس ها .. آلاله ها.. گل پونه ها.. گل نارها

برگ های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل ، سر بر آوردند از بس خارها...

بعد تو دارد مدینــه غربتـــی بی حد و مرز
خانه های شهر.. درها .. کوچه ها.. دیوارها..

نخل های بی شماری نیمه شب ها دیده اند
سر به چاه درد برده کـــــوه صبری ، بارها ...

سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۰
هم قافیه با باران
سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی
از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند
دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی

مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی

گر می‌اندیشی نماز و روزه‌ات را می‌خرند
ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی

بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار
دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری
یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
ما و خاک کوی قنبر ، قنبر و روی علی

قاسم صرافان
۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۱
هم قافیه با باران
سرتا سر مدینه پر از شوق و شور بود
لبریز از طراوت و غرقِ سرور بود

از آسمان شهر پیمبر در آن پگاه
صد آسمان ملائکه گرم عبور بود

وقت نزولِ سوره‌ی یاسین و هل أتی،
هنگامه‌ی تجلی آیات نور بود

بال فرشته فرش قدمهای آفتاب
روبند ماهتاب ز گیسوی حور بود

عطر بهشت از نفس باغ می چکید
تا اوج عرش زمزمه های حضور بود

عالم از عطر یاس مدینه معطر است
پیوند آسمانی زهرا و حیدر است

می خواستند تا که بمانند یار هم
همدل ترین و هم نفس روزگار هم

بی زرق و برق ، ساده‌ی ساده شروع شد
پیوند آسمانی شان در کنار هم

«سرمایه های اصلی شان مهر و عاطفه
بی اعتنا به ثروت و دار و ندار هم»

بر اعتماد شانه‌ی هم تکیه داشتند
سنگ صبور یکدگر و راز دار هم

بودند هر پگاه دل انگیزتر ز عشق
گرم طلوع روشنِ خورشید وار هم

چشم بد از جمال دو خورشید دور باد
چشم حسودِ بد دل و بد خواه کور باد

هم ، ماورای حد تصور کمالشان
هم ، ماسوای ذهن و تخیل جلالشان

آنجا که سوخت بال و پر آسمانیان
بام نخستِ پر زدن و اوج بالشان

باید که درس زندگی آموخت تا ابد
از بوریای کهنه و ظرف سفالشان

در جام کوزه روشنی خمّ سلسبیل
کوثر شراب خانگی لایزالشان

کی می توان به واسطه‌ی این مثالها
پرواز کرد تا افق بی مثالشان

آئینه‌ی ظهور صفات خدا شدند
یاسین و نور شدند هل أتی شدند

بر شانه های عرش خدا خانه داشتند
نه نه ، که عرش را به روی شانه داشتند

این ساکنان عرش خدا از همان ازل
چشمی به چند روزه‌ی دنیا نداشتند

هر چند داشت سفره شان نان خشکِ جو
اما همیشه خویِ کریمانه داشتند

سرشار از عشق و عاطفه و نور ِ معرفت
همواره لحظه های صمیمانه داشتند

گل داده بود باغِ بهشت امیدشان
یعنی چهار غنچه‌ی ریحانه داشتند

ما جرعه نوش چشمه‌ی جاریّ کوثریم
دلداده ایم ، شیعه‌ی زهرا و حیدریم

یوسف رحیمی
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۱
هم قافیه با باران
یک آینه که حسرت دارالسّلام هاست
یک آینه که قبله ی بیت الحرام هاست

یک آینه که عین حقیقت، مجاز نه!
یک آینه که غرق سکوت و پیام هاست

یک سو جلال حضرت خیرالنّسای خلق
یک سو جمال واضح خیرالأنام هاست

پیوند پاک سوره ی یاسین و کوثر است
آغار انکشاف تمام ظلام هاست

تلفیق نهر کوثر و امواج سلسبیل
هنگام باده نوشی و شرب مدام هاست

«حبل متین» گوشه ی جلباب فاطمه
خورده گره به پیرهن «لاانفصام» هاست

دست علی به دست«فصلِّ لربّک» است
اشراق آسمانی و صبح امام هاست

دیگر نیاز تیغ دو دَم منتفی شده است
زیرا که خطبه خطبه فدک در نیام هاست

تا «لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا» نزد مرتضاست
خاری به چشم شور جمیع لئام هاست

باید گدا شویم و یتیم و اسیرشان
وقت نزول مائده های طعام هاست...

بر خانه ای که «تُرفَع» و «یُذکَر» نموده «اسم»،
بر خانه ای که رکن و منا و مقام هاست

مجید لشگری
۰ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران