هم‌قافیه با باران

۸ مطلب با موضوع «شاعران :: سیامک بهرام پرور ـ رضا عابدین زاده» ثبت شده است

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد  است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ  شهر خدا ـ شهر مشهد است

رضا عابدین زاده

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۸
هم قافیه با باران

ستاره می وزد از سمت مشرق چشمت ،
که شب شکن شده این مرد عاشق چشمت

چقدر حافظ باشم، چقدر مولانا ؟!
چقدر تا بشود شعر لایق چشمت ؟!

تویی مسیح و یهودا ! تو مریمی ، عذرا!
صلیبِ عشق تو بر دوشِ وامقِ چشمت !

من از تو بوسه ربودم، تو قلب دزدیدی
که شاه دزدِ غزلهاست ، سارق چشمت !

نه روستای ارسطو ، نه شهر شهرآشوب
تداشت وسعتِ دنیای منطق چشمت !

دوتار گیس تو شد عقربه ، فرو افتاد
که مو به مو بشمارد دقایق چشمت

دقیقه های خودم را به هم زدم با تو
و شد زمانِ تغزل ، مطابق چشمت

به روی گونه تو : موج موج شیر و شکر
و جاشویی که منم توی قایق چشمت
...
تو و تلاطم طوفان عطر : گیسویت .
من و روایت رویای صادقه : چشمت !

سیامک بهرام پور


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۲:۲۸
هم قافیه با باران
ستاره می وزد از سمت مشرق چشمت ،
که شب شکن شده این مرد عاشق چشمت

چقدر حافظ باشم، چقدر مولانا ؟!
چقدر تا بشود شعر لایق چشمت ؟!

تویی مسیح و یهودا ! تو مریمی ، عذرا!
صلیبِ عشق تو بر دوشِ وامقِ چشمت !

من از تو بوسه ربودم، تو قلب دزدیدی
که شاه دزدِ غزلهاست ، سارق چشمت !

نه روستای ارسطو ، نه شهر شهرآشوب
تداشت وسعتِ دنیای منطق چشمت !

دوتار گیس تو شد عقربه ، فرو افتاد
که مو به مو بشمارد دقایق چشمت

دقیقه های خودم را به هم زدم با تو
و شد زمانِ تغزل ، مطابق چشمت

به روی گونه تو : موج موج شیر و شکر
و جاشویی که منم توی قایق چشمت

تو و تلاطم طوفان عطر : گیسویت .
من و روایت رویای صادقه : چشمت !


سیامک بهرام پرور

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۷
هم قافیه با باران

رویای رود باش ، غزل در مَصَب بریز!

شط الشراب باش به شط العرب بریز –

- تا شور پارسایی ات اروند سازدش ،

دُر دَری درون خلیج ادب بریز !

کج کج نگاه کن به من و جرعه جرعه می

از تُنگ چشمهات بر این تشنه لب بریز

اصلا بیا و فرض بکن قرن هشتم است !

یکسان به جام رند ومن و محتسب بریز !

لیلی تر از لیالی پیشین حلول کن

در من برقص و در رگ و خون و عصب بریز

عیسای من ! حواری ات از دست رفته است

یک کاسه لطف باش ، به پای طلب بریز !

آتش بگیر ! باد شو و خاک کن مرا

آب از... سَرَم ...چه یک وجب و صد وجب ! ...بریز !!

خرما پزان عشق و جنون باش و بی امان

بوسه به بوسه در دهن من رطب بریز

بگشای بند موی خودت را و ناگهان

بر روی صبح ِبالش من ، عطر ِشب بریز ...


سیامک بهرام پرور

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۸
هم قافیه با باران

چه قدر دست تو با دست من محبت کرد

و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد

من از تو با شب و باران و بیشه ‌ها گفتم

و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد

کتاب چشم مرا خط به خط بخوان، خانم!

که تاب موی تو را مو به مو روایت کرد

سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است

و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد‌:

الم تری... که غزل کیف می کند با تو!؟

تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد

و تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد!

و رقص شد... و تتن تن تنانه حرکت کرد

به سمت عطر تو تا قبله ها عوض بشوند

و بعد رو به تو قامت که بست‌، نیت کرد:

منم مسافر چشمت! مرا شکسته نخواه!

و نیت غزلی در چهار رکعت کرد!

رکوع کرد... و تسبیح هاش پاره شدند!

و مهر را به سجودی هزار قسمت کرد!

قنوت خواند: خدایا! چرا عذاب النار؟!

که آتشم به تمام جهان سرایت کرد

و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که

فرشتگان تو را نیز غرق لذت کرد

تشهد‌: اشهد ان بوسه ات دو جام شراب!

و اشهد که لبانم به جام عادت کرد!

سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود

سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد

غزل تمام؛ نمازش تمام؛ دنیا مات!

سکوت بین من و واژه ‌ها سکونت کرد

و تو بلند شدی تا انار بشکوفد

دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد

غزل به روی لبت شادمانه می رقصید

و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد


سیامک بهرام پرور

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۱۵
هم قافیه با باران

«از در درآمدی و...» غزل در برت گرفت 

«از خود به در شدم» که زمین بر سرت گرفت


دریا شد از تلاطم امواج تو جهان 

پیچید در هوای تو تا پیکرت گرفت


مثل صدف که منحنی موج را شناخت 

پیراهن تو غوص زد و گوهرت گرفت


گامت خیال داشت که بگریزد از زمان 

هر ثانیه کش آمد و محکمترت گرفت


چرخی زدی و دامن بیچاره گیج شد 

اول رهات کرد ...ولی آخرت گرفت !


پروانه ای شدی و غزل رود رنگ شد 

گل داد واژه واژه و دور و برت گرفت


گفتی سلام و شاعر مست از نگاه تو 

جامی دوباره از لب خنیاگرت گرفت


لبهات تشنه های وصالند ؛ مانده ام -

پستان چگونه از دهنت مادرت گرفت !


هرگز یکی دو بوسه به جایی نمی رسد 

باید سپاه ساخت و سرتاسرت گرفت


باید که بوسه بوسه سواران سرخ پوست 

یکجا گسیل کرد ، سپس کشورت گرفت


آتش به پا شد از همه سو شد قیامتی

خورشید هم به حکم «اذا... کُوِّرَت» گرفت !


تاریک شد فضا و کسی جز خودم ندید 

همراه من زمین و زمان در برت گرفت ...


سیامک بهرام پرور

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۵۵
هم قافیه با باران

آغــاز می کنم غزلــم را به نام تـــو

حبل الورید شعر مرا خون تازه شو !


حبل الورید غیرتِ مردانِ مرد نیست

حبل الورید : قیمت یک تار موی تو !


نزدیکتر بــه تو… نه ! تو نزدیک تر به من !…

اصلاُ نه این نه آن !… فقط از پیش من نرو -


- تا آیه آیه ، وحی برقصم شبیه شعر

تا شعله شعله، نور بپاشم به کوچه و -


- خواب هزار ساله این شهر منجمد

شهر چراغ قرمز و آژیر و تابلو -


- در این نبرد تن به تن آشفته … تن به تن ؟! …

نه !… یک هزار و سیصد و هشتاد و سه به دو !


آری ! تمام بُعد زمان رو به روی ماست !

تاریخ ، حرف کهنه و این عشق حرف نو !


تو حرف تازه ای و غزل می زند ورق -

- تقویم را و تا ابدیت ، جلو جلو -


هر صفحه را به بوسه تو مُهر می کند …

خیام ، مست عطر دهانت ، تلو تلو -


… می آید و دوباره رصد می کند … تـــو را !

شک می کند … دوباره رصد می … دوباره… دو -


نه ! …صد هزار باره ! ….یقین می کند ! … و بعد :

تاریـــخ نو : ۱/ ۱/ یکسال بعد تو !


سیامک بهرام پرور

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۷:۳۳
هم قافیه با باران

« ﺍﻧﮑﺤﺖُ »… ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ !

‏« ﺯﻭﺟﺖُ »… ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺎﺭ ﺭﺍ !


‏« ﻣﺘﻌﺖُ »… ﺧﻮﺷﻪ ﺧﻮﺷﻪ ﺭﻃﺒﻬﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺭﺍ

ﮔﯿﻼﺳﻬﺎﯼ ﺁﺗﺸﯽ ﺁﺑﺪﺍﺭ ﺭﺍ !


‏« ﻫﺬﺍ ﻣﻮﮐﻠﯽ »… : ﻏﺰﻟﻢ ﺩﻑ ﮔﺮﻓﺖ ، ﮔﻔﺖ .

ﺗﻮ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻭﮐﺎﻟﺖ ﺳﻪ ﺗﺎﺭ ﺭﺍ !


‏« ﯾﮏ ﺟﻠﺪ »… ﺁﯾﻪ ﺁﯾﻪ ﻗﺮﺁﻥ ! ﺗﻮ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﯼ !

ﭼﺸﻤﺖ ‏« ﻗﯿﺎﻣﺖ‏» ﺍﺳﺖ ! ﺑﺨﻮﺍﻥ ‏«ﺍﻧﻔﻄﺎﺭ ‏» ﺭﺍ !


‏« ﯾﮏ ﺁﯾﻨﻪ «… ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ … ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ ،

ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻏﺒﺎﺭ ﺭﺍ


‏« ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﺷﻤﻌﺪﺍﻥ «…؟! ﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ! ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮﺳﺖ

ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩﺭﯾﺪﻩ ﭘﺮﺩﻩ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺗﺎﺭ ﺭﺍ !


ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﻪ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺭﻭﺩﺳﺎﺭ

ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺮﯾﺰ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺁﺑﺸﺎﺭ ﺭﺍ !


‏« ﺩﻩ ﺷﺮﻁِ ﺿﻤﻦِ ‌ … ‏» ﺩﻩ ؟! … ﻧﻪ ! ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺻﺪ ! … ﻫﺰﺍﺭ !

ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻣُﻬﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺁﻥ ﺻﺪﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍ !


ﻟﯿﻠﯽ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺟﻨﻮﻥ ﺷﺪﻩ

ﭘﺲ ﺧﻂ ﺑﺰﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺭﺍ 


سیامک بهرام پرور

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران