هم‌قافیه با باران

۳۰ مطلب با موضوع «شاعران :: سیده تکتم حسینی» ثبت شده است

شمیم عطر ِ تو پیچیده بین زندان‌ها
همیشه بوی خوش توست در گلستان‌ها

شکوه نام تو از کوه با شکوه تر است
دل‌ات بزرگ‌تر از وسعت بیابان‌ها

در ِ محبت تو سمت هر کسی باز است
تویی امید دل خسته‌ی پریشان‌ها

اگرچه موج بگیرد  هزار اقیانوس
به یک اشاره شود رام کُلّ  ِ طوفان‌ها

بدون عشق، کسی نیست درجهان مؤمن
فقط به عشق تو وابسته است ایمان‌ها

طلوع هفتم خورشید بر زمین و زمان
چراغ در شب تاریک جهل انسا‌ن‌ه

سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۲
هم قافیه با باران

زیور و زر داشت، اما غیر ویرانی نبود
لایق روح بلندت کاخ ساسانی نبود

گرچه بعضی ها بر آن نام اسارت می نهند
غیر آزادی، خودت هم خوب می دانی، نبود

آشنا پیشانی ات با سجده ی توحید شد
چون که پیشانی نوشتت نامسلمانی نبود

تا بساط غیر "او" از سینه ات بیرون شود
هیچ چیزی در دلت جز عشق زندانی نبود

جز به درگاه خدا سر خم نکردی هیچ جا
جز به هنگام دعا چشم تو بارانی نبود

اینکه با خون خدا در یک بدن جاری شود
بی تو حتی در خیال خون ایرانی نبود

عشق مادرزاد را شاید اگر با خود نداشت
سجده ی سجادت این اندازه طولانی نبود

مرگ پیش اهل حق سهل است، اما از حسین-
شک ندارم دل بریدن کار آسانی نبود

سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۸
هم قافیه با باران

شکر خدا یک لقمه نان در سفره دارم
می چرخد این جا آسیاب روزگارم
 
می چرخد اما در دلم غم خانه کرده
لبخند هم دیگر نمی آید به کارم
 
این روزها جز درد چیزی همدمم نیست
دردی که دورم کرده از یار و دیارم
 
نبضت چرا کند است ای دردت به جانم؟
رنگت چرا زرد است ای باغ و بهارم؟
 
شرمنده ام از اینکه غیر از زخم هایم
چیزی ندارم تا که در خاکت بکارم
 
یک روز می آید که آبادت ببینم
یک روز می آید ...هنوز امیدوارم
 
ای نقشه ای که روی دیواری..برایت
اندازه ی یک عمر غربت حرف دارم...

سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۲
هم قافیه با باران

به دعاهایمان امیدی نیست، این همه ذکر و نذر ییهوده است
رشته صبرشان گسسته شده، هرچه تسبیح شاه مقصود است..

خون شده سنگفرش معبرها، رفته بر دار کینه ها سرها
از هراس هجوم خنجرها هیچ چشمی شبی نیاسوده است...

آه از آن چشم ها که بسته شده، آه از آن گوش ها که خسته شده
آه از آن دست های آلت دست که به خون برادر آلوده است..

باغ هامان تبر شده است و به جاش، سر برآورده مزرع خشخاش
هرگلی هر کجا جوانه زده..همه را داس جنگ فرسوده است..

باد پاییز سهم برگ شده، همه اش مرگ و مرگ و مرگ شده
که به جز گور هیچکس آغوش، رو به این فصل زرد نگشوده است

در دلم بس که غم فراوان است، لعل خونین دل_ بدخشان است
خاک من با غمت مدارا کن، تا که بوده است اینچنین بوده است...

سیده تکتم حسینی

۱ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۷
هم قافیه با باران

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سربه تایید تکان دادی و گفتی آری !

عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری

ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری

من عروس توام ای از من و آغوشم دور
خطبه را گریه من می کند امشب جاری

زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری

گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم
به -غزل گریه- هر روز. . . به شب بیداری

روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری . . . !

سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳
هم قافیه با باران

از اولش هم گفته بودم که سری از من
دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من

دلبسته ات بودم من و دلبسته ام بودی
اما رهایت کرد عشق دیگری از من
 
آتش شدی، رفتی و گفتی عشق سوزان است
باقی نماند کاش جز خاکستری از من
 
من عاشق لبخند هایت بودم و حالا
با خنده های زخمی ات دل می بری از من

رفتیّ و جا مانده فقط مُشت پَری از تو
رفتیّ و باقی مانده چشمان تری از من
 
"فَاللهُ خَیرٌ حافِظا" خواندم که برگردی
برگشته ای با حال و روز بهتری از من
 
عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب (س)
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

هوای گریه در این ایستگاه سنگین است
سکوت سرد تو و بغض راه سنگین است

تو خیـــره می شوی اما مرا نمی بینی ..
نگاه می کنـــی و این نگاه سنگین است

غرور له شده ام را چـــرا نمی فهمــی ؟
برای من که زنم گریه ، گاه سنگین است

برای من که نمی بخشی ام نمی دانــی
چقــدر پاسخ ایـن اشتبـاه سنگیــن است

قبــول .. قلب تو را من شکستــه ام اما ..
قبــــول کن که قبــول گنــاه سنگین است

به روی شانه ی من کوه غصه گاهی هیچ
و گاه بار غمی قدر کاه سنگیــن است ...

نبودن تـــو ، غـــم من ، هجـــوم دلتنگـــی
چقـــدر خلوت این ایستگاه سنگین است ..


سیده تکتم حسینی

۱ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۵۰
هم قافیه با باران
هم رفته است از دلم و هم نمی رود
یعنی که عشق از سر آدم نمی رود

افتاد اتفاقی و حالا به سادگی
این حس گنگ مانده ی مبهم نمی رود

مانند سایه ای که رهایم نمی کند...
از فکرم آن خیال مجسم نمی رود

از من گذشت چشم سیاهی که لحظه ای
از خاطرات بخت سیاهم نمی رود

او رفت و جای او غم او ماندگار شد
شادم ولی که از دلم این غم نمی رود...


سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۵۴
هم قافیه با باران

از من تلخ چرا طعم عسل میخواهـــی

تو چه از این زن زانو به بغل میخواهــی

 من که غارت زده ی هند نگاهت هستم

از من خاک  نشین تاج محل میخواهــی

 مشتری نیستــی و راهــی سیاراتـــی

از زمین خورده ترین ماه زحل میخواهــــی

 در قصاید سخــن هجر به پایان نرسیـــد

پس تو امروز چه از جان غزل میخواهی ...؟


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۸
هم قافیه با باران

تصویر مهتاب و شب و آیینه بندان

امشب صفای دیگری دارد شبستان

 

گلدسته ها و آسمان سرمه ای رنگ

نقش و نگار کاشی و گل های ایوان

 

شهر از هیاهوها پر اما با حضورت

آرامش باغ ارم دارد خیابان

 

جایی به غیر از خانه ی امن شما نیست

چتر امانی بر سر ما بی پناهان

 

در ساحل آرامشت پهلو گرفتند

دل های توفان دیده ی جمعی پریشان

::

گنبد... کبوتر... اشتیاق روشن ابر

حس زیارتنامه خواندن زیر باران...

 

قلبم هوایی می شود پر می کشد باز

با شوق معصومانه ای سمت خراسان


سیده تکتم حسینی
۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

نشسته برف پیری روی مویت، دلم می‌خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است، بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهاران است و تصویری ندارد، پدر پاییز تقصیری ندارد
نمی‌خواهم که در این فصل غربت ، دل پرمهرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی‌سرپناهم، سیاه است آسمان بخت‌گاهم
برای برگ‌های زرد عمرم، بگو جنگل حنابندان بگیرد
پدر اندوه در دل‌ها زیاد است، سر راه تو مشکل‌ها زیاد است
بگو کی می‌رسد از راه آن روز، که بر ما زندگی آسان بگیرد
خدا قوت نباشی خسته ای ماه، از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف افتاده در چاه، تقاصت را از این زندان بگیرد
خدا را شکر اگر امروز غم هست، حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من امکان ندارد، دل سادات در ایران بگیرد 


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۸
هم قافیه با باران

در کنار تو فقط می شود آرام گرفت
در غزل می شود از عشق تو الهام گرفت

باید ابیات پریشان تو را تضمین کرد
باید از گستره ی غربت تو وام گرفت

نام تو سبزترین حادثه ی تاریخ است
ای که شمشیر تو شمشیر خدا نام گرفت

اقتدا کرد به میخانه ی چشمت خورشید
مست آن است که از دست خودت جام گرفت

این چه رازی ست که هر وقت اذان گفت بلال
دل زهرایی ات از غربت اسلام گرفت...

 

سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۴
هم قافیه با باران

تلخ و شیرینم اگر .. تلفیق حزن و شادی ام

هم قفس را می شناسم هم پر از آزادی ام

 

ریشه در تنهایـــــی ام دارد اگر آشفته ام...

ریشه در آوارگـــــــی اندوه مادرزادی ام ...

 

بارها در گورهای دست جمعی دفن شد

آرزوهای به غارت رفتـــــــه ی اجدادی ام

 

کاخ رؤیاهای من آجر به آجر هیـــچ بود

پله پله پوج ِ پوچم .. اوج بی بنیـادی ام ..

 

رو به رو ویرانی ام در جاده های دربه در

پشت سر جا مانده اما خانه ام.. آبادی ام ..


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

بادی نیامد تا باران هایِ شورَت را از مزرعه برد

و نسیمی که دست های قدیمی پدر را تازه کند

تو به کهنگی 

به نقس های نم دار خانه ..

به سرفه هایی که گلویت را خشک کنند عادت داشتی ...


بادی نیامد 

و بادی که نیامد دودمانت را برد

کودکانت بوته های خشخاش شدند

و آرزوهایت دود هایی خمیده

حلقه حلقه محو شدند

و چشم هایت تار ...

بعد

بارانی نیامد

و ما به کهنگی عادت کردیم .....


سیده تکتم حسینی

۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۱
هم قافیه با باران

روی تـــو از نسیــــم سحــر دلنــوازتر

گیســوی توست از شب یلـــدا درازتر

 

روی تو باز بــــود و در خانـــه ی تو باز

ای چشمهایت از همه مهمان نواز تر

 

هرگــز یتیـــم های مدینــــه ندیده اند

از ذکر مهربان حســن (ع) چاره سازتر

 

صلح تو شد دلیل سرافرازی حسین(ع)

ای از تمــام اهــل جهـــان سرفــرازتر

 

امــا شریک زندگـی ات دشمن تو بود

مولا کــــدام داغ از ایــن جانگــــداز تر ؟

 

از تیـــرها نگفتم و تابوت زخمــی ات

طاقت نداشتـــم بشود روضه باز تر...


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۳
هم قافیه با باران

دوباره خون به دل از حال و روز باغ شدی
بمیرم ای گل من، لاله لاله داغ شدی

مگر به شامه ات از سمت و سوی تلخی بلخ
رسیده بوی چه زخمی که خون دماغ شدی؟

نه نور ماهی و نه شمعی و نه سوسویی
چه رفته بر تو که این گونه بی چراغ شدی؟

ستون خانه شدی سقف اگر که می لرزید
اگر که سوز خزان، هیزم اجاق شدی

به لطف زخم زبان های نارفیقان است
اگر که با غم غربت چنین ایاغ شدی


سیده تکتم حسینی

۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

وقتی بهار می رسد و شور و حال نیست

یعنی که در نظام زمین اعتدال نیست

بلبل کجاست تا به کلاغان خبر دهد

روح بهار تشنه ی این قیل و قال نیست

حالا که فاطمیه دل عید را شکست

دیگر برای خنده ی گلها مجال نیست

غم دامن ملائکه را هم گرفته است -

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

آه ای بهار خسته که از راه می رسی

آیا دلت شکسته تر از پارسال نیست؟


سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۱
هم قافیه با باران

ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو
شب پناه آورده با انبوه شب بوها به تو

بغض خود را ابرها پیش تو خالی می کنند
از غم صیاد می گویند آهوها به تو

ای ضریحت عشق! از هر لذتی شیرین تر است
لحظه ای که می رسد دست النگوها به تو

چون کبوتر دست برمی داشتند از رسم کوچ
فکر می کردند اگر روزی پرستوها به تو

نسخه ی درماندگان است آب سقاخانه ات
ای که دارد بستگی تأثیر داروها به تو

نغمه ی نقاره یک سو، یک طرف هو هوی باد
من دلم را داده ام در این هیاهوها به تو


سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۲۲
هم قافیه با باران

صبرت از پای درآورده شکیبایی را
ای که سوزانده غمت لاله ی صحرایی را

دل به دریا بزند هر که دلش بی تاب است
تو به صحرا زده ای آن دل دریایی را

داغت ان قدر زیاد است که غم کرده علَم
در دل سوخته ات خیمه ی تنهایی را

دیده ای آنچه تماشا نشود با هر چشم
و کسی جز تو ندیدآن همه زیبایی را

دم به دم خطبه ی غرّای تو تیغ علوی ست
بر سر انداخته ای چادر زهرایی را

قلم از لحن تو سرمشق متانت برداشت
از تو آموخت سخن، شیوه ی شیوایی را

::
آه ای سنگ صبور دل بی تاب رباب
باز آرام بخوان نغمه ی لالایی را


سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۱
هم قافیه با باران

امشب چه واژه های پریشانی پر کرده اند صفحه ی دفتر را
بر موج گریه راه می اندازند انبوه رنج های شناور را

بغضم شکست آینه را امشب از بس مرا به روی خودم آورد
درمانده ام چه کار کنم حالا این دردهای چند برابر را

خوابیده است ساعت دیواری؛ ای غم چقدر خوب که بیداری
این جا دوباره شب شده می بینم یادت نرفته وقت مقرر را

انگار پشت کرده به من حتی عکسی که روی سینه ی دیوار است
سر رفته است حوصله ش از من طاقت ندارد این منِ دیگر را

تنهایی ام تمام جهانم بود در کنج این اتاق پر از خلوت
تنهایی عزیز تو هم رفتی؟ لطفاً ببند پشت سرت در را...


سیده تکتم حسینی
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران