اربابِ من هر روز و شب، من را تماشا میکند
با پستی ام با زشتی ام، دائم مدارا میکند
این جامِ تلخِ زندگی چون زهر کرده کامِ من
گر پرده بگشاید ز رُخ آن را گوارا میکند
آه می کشد هر دم ز دل چون بنگرد این توشه ام
آخر مرا در دیده اش این توشه رسوا میکند
خواهد اگر نفرین کند کون و مکان پاشد زِ هم
اما ز نفرین و بلا همواره پروا میکند
من غرقِ در موج گناه او غرقِ در ذاتِ خدا
اما گناهانِ مرا یکباره حاشا میکند
گفتم به دل آزاده شو دیگر ندارم تابِ غم
اما ز إقبالِ بدم امروز و فردا میکند
گر خواجه آید از سفر عالم گلستان میشود
این باغِ زرد و مرده را از دم شکوفا میکند
زیباست بهر عاشقان ، دیدار مولا از وفا
چون قبرِ زهرا مادرش الساعة پیدا میکند
آقای ما وقتی رسد بیند بقیع روزِ خوشی
زیرا برای اهلِ غم گنبد محیّا میکند
زنده شود قلب بشر با هر کلامش تا ابد
چون حضرت موعودِ ما کارِ مسیحا میکند
سیروس بداغی
ز چه دنبال تماشای خدا میگردی