هم‌قافیه با باران

۵۰ مطلب با موضوع «شاعران :: علیرضا قزوه ـ فریدون توللی» ثبت شده است

و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد

زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد

شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید

به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد

همان شب چنگ زد در چین زلفت چین و غرناطه

میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد

از آن روزی که جانت را ، اذان جبرئیل آکند

خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد

تو نوح نوحی اما قصه ات شوری دگر دارد

که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد

شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد

شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد

ببخش - ای محرمان در نقطه خال لبت حیران -

خیالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد


علیرضا قزوه

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

یا ایهاالعزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می اندازند
دجال های شعبده عکس ات را این روزها سیاه می اندازند

اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی
جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می اندازند

عفریت های شعبده و مستی صف می کشند پشت سر پاریس
حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می اندازند

اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده اند جنگ صلیبی را
روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می اندازند

با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را 
با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله گاه می اندازند

مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله
آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می اندازند

یا ایهاالعزیزتر از یوسف با آخرین امید بشر برگرد
در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می اندازند

علیرضا قزوه

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۶
هم قافیه با باران

و انسان هرچه ایمان داشت، پای آب و نان گم شد

زمین با پنج نوبت سجده،در هفت آسمان گم شد


شب میلاد بود و، تا سحرگاه آسمان رقصید

به زیر دست و پای اختران، آن شب زمان گم شد


همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه

میان مردم، چشم تو یک هندوستان گم شد


از آن روزی که جانت را اذان ِ جبرییل آکند

خروش صورِ اسرافیل، در گوش اذان گم شد


تو نوحِ نوحی، اما قصه ات شوری دگر دارد

که در طوفان ِ نامت کشتی پیغمبران، گم شد


شب میلاد در چشم تو، خورشیدی تبسم کرد

شب معراج زیر پای تو، صد کهکشان گم شد


ببخش ای محرمان در نقطه ی خال لبت حیران

خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد


علی رضا قزوه

۱ نظر ۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۵
هم قافیه با باران
خدا را حلقۀ کعبه‌ست این یا حلقۀ مویت 
چه دور افتاده‌ام از حجراسماعیل پهــلویت 

تمام عاشقان بر گرد گیسوی تو می‌چرخند 
بخوان امسال ما را هم به بیت الله گیسویت 

شبی از خطّ نسخ روی ماهت پرده را بردار 
شکسته قلب‌ها را خطّ نستعلیق ابرویت 

نه تنها چشم هایت سورة والشّمس می خوانند 
به المیزان قسم، تفسیر یوسف می‌کند رویت 

تعالی الله خود لبّیک اللّهم لبّیکی 
چه لبّیکی که در هفت آسمان پیچیده هوهویت...

علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۳
هم قافیه با باران

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود 

شروع عشق و آغاز غزل، شاید همان دم بود

نخستین اتّفاق تلخ‌تر از تلخ در تاریخ 

 که پشت عرش را خم کرد، یک ظهر محرّم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود 

 کسی که عطر نامش، آبروی آب زمزم بود

دلش می‌خواست می‌شد آب شد از شرم، امّا حیف 

دلش می‌خواست صد جان داشت امّا باز هم کم بود

مدینه نه که دیگر مکّه حتّی جای امنی نیست 

 تمام کربلا و کوفه، غرق ابن‌ملجم بود

اگر در کربلا توفان نمی‌شد کس نمی‌فهمید 

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۳۸
هم قافیه با باران

شب است و سکوت است و ماه است و من

فغان و غم اشک و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام

شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام

شب و ناله‌های نهان در گلو

شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر می‌کنم درد را

که آتش زند این دل سرد را

بگو بشکفد بغض پنهان من

که گل سرزند از گریبان من

مرا کشت خاموشی ناله‌ها

دریغ از فراموشی لاله‌ها

کجا رفت تأثیر سوز و دعا ؟

کجایند مردان بی‌ادعا ؟

کجایند شور‌آفرینان عشق ؟

علمدار مردان میدان عشق

کجایند مستان جام الست ؟

دلیران عاشق ، شهیدان مست

همانان که از وادی دیگرند

همانان که گمنام و نام‌آورند

هلا ، پیر هشیار درد آشنا

بریز از می صبر ، در جام ما

من از شرمساران روی توام

ز دردی کشان سبوی توام

غرورم نمی‌خواست این سان مرا

پریشان و سر در گریبان مرا

غرورم نمی‌دید این روز را

چنان ناله‌های جگر‌سوز را

غرورم برای خدا بود و عشق

پل محکمی بین ما بود و عشق

نه ، این دل سزاوار ماندن نبود

سزاوار ماندن ، دل من نبود

من از انتهای جنون آمدم

من از زیر باران خون آمدم

از آن‌جا که پرواز یعنی خدا

سرانجام و آغاز یعنی خدا

هلا ، دین‌فروشان دنیا‌پرست

سکوت شما پشت ما را شکست

چرا ره نبستید بر دشنه‌ها ؟

ندادید آبی به لب تشنه‌ها

نرفتید گامی به فرمان عشق

نبردید راهی به میدان عشق

اگر داغ دین بر جبین می‌زنید

چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید ؟

خموشید و آتش به جان می‌زنید

زبونید و زخم زبان می‌زنید

کنون صبر باید بر این داغ‌ها

که پر گل شود کوچه‌ها ، باغ‌ها


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۰
هم قافیه با باران

کاروان از هفت شهر عشق و عرفان بگذرد

راه بیت الله اگر از هند و ایران بگذرد

مهربانا یک دو جامی بیشتر از خود برآ

مست تر شو تا غدیر از عید قربان بگذرد

"خون نمی خوابد" چنین گفتند رندان پیش از این 

کیست می خواهد که از خون شهیدان بگذرد؟

نغمه اش در عین کثرت، جوش وحدت می زند

هر که از مجموع آن زلف پریشان بگذرد

پرده عشّاق حاشا بی ترنّم  گل کند

شام دلتنگان مبادا  در غم نان بگذرد

وای روز ما که در اندوه و حرمان سر شود

حیف عمر ما که در دعوا و بهتان بگذرد

خون سهراب و سیاوش سنگفرش کوچه هاست

رستمی باید که از این آخرین خوان بگذرد

کافر از کافر گذشت و گبر یار گبر شد

کاش می شد تا مسلمان از مسلمان بگذرد

حال و روز عاشقان امروز بارانی تر است

نازنینا اندکی بنشین که باران بگذرد

از  شراب مشرق توحید خواهد مست شد

گر نسیم هند از خاک خراسان بگذرد


علیرضا قزوه

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱
هم قافیه با باران

فتوی ز دل خواستم گفت بگذر به میخانه ی دل

ایمان و امن و امان است شعر امینانه ی دل

دُردی کش درد و داغم، جز غم نیامد سراغم

داغ است دُردانه ی جان، درد است دُردانه ی دل

فرق من و دل در این بود او ماند و من رفتم از خویش

باری ست بر شانه ی من، بالی ست بر شانه ی دل

از بس شکستیم در خویش، آیینه بستیم در خویش

از شیشه های شکسته پر شد پریخانه ی دل

جمعی حقیقت ندیده افسانه  گفتند و خفتند

چیزی حقیقت ندارد مانند افسانه ی دل

دل را چراغان او کن، با اشک ها شستشو کن

بیرون شو از خانه ی جان، بیرون زن از خانه ی دل

مستان یکدست لبیک، تا باده ای هست لبیک

دست دلم را بگیرید، سر رفته پیمانه ی دل


علیرضا قزوه

۱ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۵۰
هم قافیه با باران
اتّفاقا قرمز و سبز و سفید
اتفاقا رنگهای شادتر

بعد از این با رنگها شادی کنید
خانه تان آباد، دل آبادتر

پیرهن ها گل گلی، دل گل گلی
عیب دارد گل گلی بودن مگر؟

بعد از این رنگ خدا بر تن کنید
بعد از این، آزادتر، آزادتر

تنگ چشمی نه، صبوری، همدلی
مهربانی، عشق، گاهی یک سلام

بگذریم از عیب های یکدگر
از شمایان کیست بی ایرادتر؟

من که هرگز، هیچ جا، در هیچ شهر
چون شما مردم ندیدم عاشقی

از شما دل پاک تر، آگاه تر
از شما فرزانه تر، استادتر

بعد از این مجنون تر از مجنون شوید
تا که اوقات شما شیرین شود

تا که لیلی باز لیلایی کند
بعد از این فرهادتر فرهادتر

می گدازید و تبسّم می کنید
روز غربت، روز حسرت، روز درد

روز میدان، روز غیرت، عزم تان
هست از پولاد هم پولادتر

با تو ای ایرانی پاک غیور
میتوان از خوان هشتم هم گذشت

زنده تر باشید مردم، زنده تر
شادتر باشید مردم، شادتر

علیرضا قزوه
۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۰
هم قافیه با باران

شور به پا می‏کند خون تو در هر مقام

می‌شکنم بی‌صدا در خود هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون

پیرغلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام

 

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش

می‌شکند تیغ را خنده خون در نیام

ساقی بی ‏دست شد خاک ز می مست شد

 میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام

 

بر سر نی می‏برند ماه مرا از عراق

 کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام

از خود بیرون زدم، در طلب خون تو

بندة حرّ توام، اذن بده یا امام

 

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت

آنک پایان من در غزلی ناتمام

 

علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران