هم‌قافیه با باران

۵۰ مطلب با موضوع «شاعران :: علیرضا قزوه ـ فریدون توللی» ثبت شده است

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشک ها در کاسه ی ماه هلالی را

چمن، آیینه بندان می شود صبحی که می آیی
بهارا! فرش راهت می کنم گل های قالی را

نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را
غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را

چه جامی می دهی تنهایی ما را؟ جلال الدّین!
بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توأم؛ زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخند هایت خشک سالی را

سحر، از یاس شد لبریز، دل های جنوبی مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق هایی که خون رنگ اند، عصر جمعه ی مایند
تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن؟
کدام آیینه پایانی ست این آشفته حالی را؟

تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۶
هم قافیه با باران

ای یار سلام ای یار، ای یار خداحافظ
بسیار سلام از مات بسیار خداحافظ

بسیار برو ای یار، بسیار بیا هر بار
هر بار سلام الله، هر بار خداحافظ

مگذار که بشمارم اندوه جدایی را
بشمار سلامم  را، مشمار خداحافظ ...

هر وقت که می آیی باران سلام آور
باران و مرا تنها مگذار، خداحافظ!

ناچار من و  باران با ذکر تو دمسازیم
ناچار سلام الله، ناچار خداحافظ

ای شادی و شور امشب از مات سلام الله
دست از سر ما ای غم،  بردار، خداحافظ


علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۰
هم قافیه با باران

بی‌تو ای جان جهان! جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان می‌گذرد، ماندن جان را چه کنم؟

ماه شعبان و رجب نم‌نم اشکی شد و رفت
خانه ابری‌ست، خدایا! رمضان را چه کنم؟

شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریم
موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟

صاحب حیّ على! لقمه‌ی نوری برسان
سحر از راه رسیده ا‌ست، اذان را چه کنم؟

کاتبان تو مرا خطّ امانی دادند
کشته‌ی خال توام، خطّ امان را چه کنم؟

کاشکی! جرم عیان بودم و تقوای نهان
پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم؟

علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۷
هم قافیه با باران
دلا! تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد

فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها
از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد

مگر در جستجوی ربنای تازه‌ای باشیم
وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم
خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد

علیرضا قزوه
۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۸
هم قافیه با باران

ملا سوار خر شد گفتند این سیاسی ست
بایرامقلی پدر شد گفتند این سیاسی ست

در داستان گلعنبر نُه بار بچّه زایید
نُه تا همه پسر شد گفتند این سیاسی ست

دل می خورند و قلوه خوبان شهر با هم
تا شام ما جگر شد گفتند این سیاسی ست

هنگام آب خوردن دستم به مانعی خورد
لیوان ما دمر شد گفتند این سیاسی ست

یارو قمر قمر گفت گفتند بی خیالش
تا ماه ما قمر شد گفتند این سیاسی ست

دانشجویی ز کرمان از بخت بد هنر خواند
یک روز باهنر شد گفتند این سیاسی ست

یک چشم عمه چپ بود گفتند اجتماعی ست
بابا بزرگ کر شد گفتند این سیاسی ست

اشتر جملچه زایید گفتند این عجیب است
گاو حسن بقر شد گفتند این سیاسی ست

گفتند اعتراضات کار برنج هندی ست
کوبا پر از شکر شد گفتند این سیاسی ست

روزی کنار دریا موجی عظیم آمد
شلوار شیخ تر شد گفتند این سیاسی ست

در فوتبال روزی دروازه بان زمین خورد
دردش که بیشتر شد گفتند این سیاسی ست

عطّار نسخه ای بست گفتند شبهه ناک است
خیّام کوزه گر شد گفتند این سیاسی ست

شاعر به فکر افتاد مردن چه چیز خوبی ست
آماده سفر شد گفتند این سیاسی ست

علیرضاقزوه

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

جز در ره حق باز نکردیم زبان را
تعظیم نبردیم جهان گذران را

از دست سیاهی برهان در شب تشویش
یا صاحب شمشیر، زمین را و زمان را

نفرین به جهانی که سرانش همه سنگ اند
اف باد به دنیا که فروبسته زبان را

دستی نکشیدند سر سوخته جانان
فرقی ننهادند بهاران و خزان را

امروز هم این طایفه ی آب فروشان
بستند به روی همگان آب روان را

داد دل خود یارب یارب ز که گیریم؟
یارب به که گوییم چنین درد گران را؟

جز خدمت رندی که قدح نوش یقین است
مردی که بنا کرد دگر باره جهان را

**
این تارتنک ها همه پامال هوایند
بستر نکنی خانه ی این تارتنان را

شد سینه ی من مجمره ی روز قیامت
خاموش کند کیست من شعله به جان را

در معرکه گرسیوز و دجال نماناد
برداشت هلا آرش ما تیر و کمان را

باری چه کنم با چه زبانی، چه بیانی
نشتر بزنم طایفه ی گورخران را

با سلسله ی سنگدلان ، کاخ نشینان
با خشم بگویید ببندند دهان را

شد سنبله و حوت همه سهم شروران
دادند به ما عقرب و جوزا ، سرطان را

وقتی خبری نیست ز انسان چه بگویم
"مر گاو و خر و استر و دیگر حیوان را"

تاریخ گواه است که هر سلسله کآمد
میراث به ما داد همین زخم گران را

امروز ببین این همه تزویر و تکاثر
پر کرده ز زر کیسه ی بهمان و فلان را

حال دل ما مثل خزان نیست، خزان است
خیزید و خز آرید و ببینید خزان را...

**

پیدا و نهان من و ما را مفروشید
پامال مکن حرمت این لاله ستان را

با دست تهی دعوی و اصرار چه دارید؟
گر جنس ندارید ببندید دکان را

یاران منا زخم زبان تا کی و تا چند
کاین بی خردی ها ببرد توش و توان را

می ترسم از این جیفه پرستان که خطاشان
همسفره کفتار کند شیر ژیان را

اسرار شبانی اگرت نیست برادر!
دادی به کف گرگ چرا سرّ شبان را؟

**

سفیانی عصرند کنون طالب و داعش
خواهند بسوزند زمین را و زمان را

بویی به من آر از حرم حضرت زینب(س)
تا هدیه کنم در قدم او سر و جان را

من عاشق دلداده ی آن صحن غریبم
با عاشق دلداده مگو سود و زیان را

امروز ببینید صف آراسته در شام
هم خولی و هم حارث و هم شمر و سنان را

امروز ببین پشت و پناه حرم عشق
الوند و دماوند و سهند و سبلان را

آیینه ای از جنس خدا از حلب آمد
تا بشکند افسانه ی بیدادگران را

سردار بلانوش حسین همدانی
یک باره پر از آینه کردی همدان را

تا رایت مهدی(عج) ست به دست نفس تو
سفیانی و دجال نگیرند جهان را

ایران و عراق و یمن و شام عزادار
آن کیست تحمل کند این داغ گران را

جانت همه لبریز خدا، پر شده ی نور
از سینه برون ریخته ای نام و نشان را

تو رتبه ای از مرتبه دانان بهشتی
" یزدان ندهد مرتبه جز مرتبه دان را "

پیران وفادار در این عرصه غریب اند
یارب برسان خیل هژبران جوان را

مردانی از سلسله ی رستم دستان
با دادن سر می گذرند این همه خوان را

شد معرکه بیزار ز بیداد مدد کن
تا داد بگیرم همه ی دادرسان را

این سوخته جانان همه در خط امان اند
یارب برسان یار امین را و امان را

آیینه مگر آورد از محضر قرآن
تفسیر کند مرز یقین را و گمان را

نبض من و یاران همه زیر نظر اوست
کو دست کریمش که بگیرد ضربان را

اخوانیه ای گفته ام اینک ز سر درد
از ما برسانید سلامی اخوان را

باشد به اشارات شهید همدانی
راهی بنمایند من هیچ مدان را


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۴
هم قافیه با باران

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
 
باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
 
فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام
 
ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام
 
بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام
 
«دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست»
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
 
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!
 
قبل از سلام جام  تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۱۵
هم قافیه با باران

ده ذی الحجه سرزمین منا

گشت از مکر شمر کرببلا

شده دنیا پر از دروغ و نفاق

طاقت مسلمین دنیا طاق

راه هامان طریقی از آتش

کعبه در منجنیقی از آتش

آل مروان و ال ذی الجوشن

مست حمله به سرزمین یمن

در زمین یمن به اسماعیل

 تیغ از پشت می زند قابیل

پرده داران درون حله به خواب

 گردشان مطربان خراب شراب

دین شان نیست غیر ظلم و فساد

 کاخ هاشان بلند چون شداد

" کاخ هاشان بلند و همت پست"

محو نفس اند و رفته اند از دست

نزدشان شد مقام ابراهیم

 کاخ سبز و سفید و اورشلیم

آل ظلم اند و آل استبداد

نیست موسایشان بجز موساد

گرم فرمانبری ز کفر و نفاق

 تا زنند آتشی به شام و عراق

سنگ بر کعبه می زنند هنوز

 منجنیق است جرثقیل امروز

پرده دارند و دزد و تاراجی

 تیغ ها می زنند بر حاجی

به همان مردمی که روزی شاد

 ره گشودند روی زین العباد

قرنها پیش از این حسین علی

 در همین سرزمین حسین علی

حج خود را تمام کرد و گذشت

 به شهادت سلام کرد و گذشت

قرنها پیش حضرت سجاد

 پای چون در زمین کعبه نهاد

حاجیان راه باز می کردند

 عرض راز و نیاز می کردند

این همان مردم وفادارند

 باز هم رو به کعبه می آرند

**

ده ذی الحجه سرزمین منا

 گشت از مکر شمر کرببلا

ناگهان شاه نابکار حجاز

 راه را بست بر جماعت باز

شمر گر آب بست این ره بست

حرمت کعبه و منا بشکست

این همان مردمان دلگیرند

به کدامین گناه می میرند؟

بارها راه عشق اگر شد گم

راه بگشوده اند این مردم

پیش از این بود راضی از این ها

 نور چشمان سیدالشهدا

قرن ها رفته است و اینک باز

 ظلم دیگر به میهمان حجاز

حاجیان خسته از مصائب شام

 ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟

با چنین ظلم و جور و نفس و هوی

ابن عبدالملک کجا و شما!

دید او ازدحام اهل حرم

پس کشید از حریم کعبه قدم

گرچه او از هوای نفس شکست

 بهر نظاره گوشه ای بنشست

استلام حجر نکرد هشام

 چون شما تیغ بر نکرد هشام

هرچه را آن شقی رعایت کرد

 نسل عبدالعزیز غارت کرد

در کمال شقاوت این جانی

عید قربان گرفت قربانی

کعبه اما سیاهپوش شماست

پرده ای از پیام عاشوراست

دارد از دولت ولای حسین

کعبه هم بوی کربلای حسین


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۷
هم قافیه با باران

یکصد و هفتاد و پنج حنجره فریاد
یکصد و هفتاد و پنج پنجره لبخند
یکصد و هفتاد و پنج دانه تسبیح
بسته همه دست‌شان به رشته پیوند
یکصد و هفتاد و پنج کوه دماوند

 

ذکر خدا بر لب‌اند تا به قیامت
آن همه وجدان خوشا و این همه غیرت
عکس امام و پلاک و مُهر و وصیت
بنده دنیا شدند این سو، جمعی
دل نتوانند کند از زن و فرزند

 

بسته مبین دست‌شان پرنده‌ترین‌اند
آینه‌های شهید کشور دین‌اند
اهل جنون‌اند، اهل بیت یقین‌اند
کاش که دلدادگان مصلحت غرب
این همه دستان باز را نفروشند!

 

آب فروشان مباد دین بفروشند
آبروی خلق بیش از این بفروشند
اسب و سوار و لگام و زین بفروشند
یوسف ما را به هند و چین بفروشند
وای که هر کدخدا شده است خداوند!

 

آمده‌اند از مسیر شام غریبان
طبل بزن هان! بگو ببارد باران
گریه کنید ای درخت‌های خیابان
یکصد و هفتاد و پنج ماه درخشان
یکصد و هفتاد و پنج یوسف دربند!


علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۸
هم قافیه با باران

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟
گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز
که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی
تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل
نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست
عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست
تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخه ی حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

 

علیرضا قزوه

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۵
هم قافیه با باران

با دل شکسته رفتم، رو به مشرق تبسم

ناگهان رسیدم اینجا، صبحتان به‌خیر مردم!

دیشب از شما چه پنهان سر زدم به کوی مستان

گفتم السلام یا می، ‏‏گفتم السلام یا خُم

ساقی قدح به دستان، خنده زد به روی مستان

یعنی اجر می‏‏پرستان، پیش ما نمی‌شود گم

عاشق و درازدستی، مستی و سیاه‌مستی

آدم و دوباره عصیان، آدم و دوباره گندم...!

عقل، هیزم است، هیزم؛ عشق، آتش؛ است آتش

آتش آورید، آتش؛ هیزم آورید، هیزم


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۷
هم قافیه با باران

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است، لبخندی بزن، مولای درویشان!

اگر همسو نمی‌گردند با فریادهای تو
نمی‌گریند دل ریشان، نمی‌چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی‌فهمند
فراوان‌اند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب‌ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ‌اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد، بادا عیدی ایشان


علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۹
هم قافیه با باران

بجای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد  تیر و تیغ و نیزه  می زدند  بر سرت
" کنار درک -غربت- تو کوه از کمر شکست"
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز  روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم،  زمانه خاک بر سرت
 هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
سرِ بروی نیزه ات حقیقت محمّدیست
چرا زمانه  پی نمیبَرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار خیمه های تشنه لب نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم بمجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته  سینه میزدم بیاد تو
و لشکری که اسب می دواند روی پیکرت...
***
نشسته ام  به یاد روزهای دور کودکی
شکسته  دم گرفته ام بیاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم بزخم تو
سلام می کنم  بعطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۶
هم قافیه با باران

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزّل کرده بود

چارده روز آسمان در خاک مست افتاده بود
اربعین این شراب کهنه غلغل کرده بود

هر فرشته تا بیایی، ای تماشایی ترین
بالهای خویش را دست توسّل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین
حضرت حق نیز در کارش تأمّل کرده بود

تا عبور آخرین انسان به دامان بهشت
ذوالفقارش را به سمت آسمان پل کرده بود

علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۳
هم قافیه با باران
ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط!
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط!

سال ها تدریس می کردم ... خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردم، غلط را با غلط!

بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول الدین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!

دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟  لا غلط ... الّا غلط !

روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...
روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط!

گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط..!

گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه!
گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !

روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط!

یا رب ... از تو مغفرت زیباست ،از ما اعتراف...
یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط..!

علیرضا قزوه
۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران

می ترسم مذاکرات آخر ژنو

درست مثل بازی آرژانتین

باشد

با آن همه دوام که آوردیم

درست در دقیقه ی آخر

ناگاه کسی مثل مسی

بیاید و کار را تمام کند

می ترسم بعد بازی

عراقچی دوباره تبلت اش را

بیرون بیاورد

تا به یادگار فیلم بگیرد

و کاپیتان ظریف

کراوات جان کری را به یادگار بگیرد

و ما بی خود به خیابان بریزیم

و جشن باخت بگیریم.


علیرضا قزوه

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۰۹
هم قافیه با باران

برگشته‌ام امشب به خود از راه نشابور

شیرین دلکم یک دو دهن شوربخوان، شور


ای سورۀ اعراف من، ای قبلۀ هشـتم

در ظلمت من پنجـره‌ای بـاز کن از نـور


ای طوس تو میقات همه چلّه نشینان

آبی تری از نور، درخشان تری از طور


از شهر سنـابـاد برایــم کفن آریــد

امّید که با نام تو سر بر کنم از گور


در حادثه موسای به هوش آمده ماییم

سبحانک یا نورتر از نورتر از نور!


علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۴
هم قافیه با باران

علیرضا قزوه : این طنز را فی البداهه برای خانوم ابتکار سرودم که شنیدم سفرشان به اهواز را به علت خطرناک بودن ریزگردها لغو کرده اند:


خانوم ابتکار عجب ابتکار کرد

اهواز را خزانه ی گرد و غبار کرد


تاثیر ریزگرد نه تقصیر دولت است

این کار را نه دولت با اقتدار کرد


حتی اگر به نیروی عقل و خرد شود

یک روز ریزگرد جهان را مهار کرد


باید به انتظار شیوخ عرب نشست

باید دعا به دولت امیدوار کرد


شاید گناه راست گرایان سنتی ست

این کار را بگو که گروه فشار کرد


خانوم ابتکار به لغو سفر رسید!

خود را به ریزگرد نباید دچار کرد


می خواست چاره ساز کند چاره کار را

لغو سفر به خاطر حق اختیار کرد


دست دعا به سوی خدا کرد تا بلند

جدا برای مردم بیچاره کار کرد


خانوم ابتکار دعا نیز هم نکرد

خانوم ابتکار فقط ابتکار کرد


علیرضا قزوه

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۰۴
هم قافیه با باران

معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان

ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان


دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت

بعد از این دست من و دامن لب دوختگان


عاقـــبت بر ســـر بازار فـــــریبم بفـــروخت

نـــاجوانــمردی ایـــن عـــاقبت انــدوختگان


شـرمشان باد زهنگــامه رسوایی خویش

این متـــاع شـــرف از وسوسه بفروختگان


یار دیـــرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت

که بنــــــــالید به حالـــم دل کین توختگان


خوش بخندیــد رفیقان که درین صبح مراد

کهنـــه شد قصه ما تا به سحر سوختگان 



.فریدون توللی عزیز.

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۳
هم قافیه با باران

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر

دیگران نازند و تو از نازنینان ، نازتر


چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست

چنگی از تو چنگ تر ، یا سازی از تو سازتر


قصۀ گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر

هم بلند آوازه تر شد ، هم بلند آوازتر


گشته ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت

چون دو ابروی تو از ایجاز ، با ایجازتر


چشم در چشمت نشستم ، حیرتم از هوش رفت

چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر


از شب جادو عبورم دادی و ، دیدم نبود -

جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر


آن که چشمان مرا تَر کرد ، اندوه ِ تو بود

گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز ، تَر


علیرضا قزوه

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران